cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ولگرد 57

ولگرد-۵۷ مترجم: مامیجکا خرید فایل کامل: @Mibbib https://t.me/Novels_by_Oceans_group آی‌دی ادمین تبادل: @Bookmo0k

Больше
Рекламные посты
1 470
Подписчики
-324 часа
-67 дней
-1730 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

00:03
Видео недоступно
#خواهرناتنی #برادرنانی #تابو #عاشقانه 🔞ما روزها با هم در جنگ بودیم ولی شب ها در اتاقش بروی من باز بود 🔞 برای دوسال به مدرسه شبانه روزی رفت بدون هیچ حرفی ! من یه احمق بودم که اجازه میدادم با من بازی کند، حالا وقت آن است که من تو بازی خودش شکستش بدم! حالا اون برگشته ! https://t.me/mamichkamaria دوسال از رفتنم گذشته اما می‌دانم هنوزم منو میخواد ولی طوری رفتار میکنه که انگار بهتر از منه. ولی دیگه نمیخوام خودمو احساسمو سرکوب کنم میخوام‌ بجنگم این‌ چیزی هست که اونم می خواد مگر نه؟ اون قرار نیست متوجه بشه روی من چه تاثیری میزاره 📛اون ها اجازه ندارند همدیگه رو ببینند چرا همه سعی میکنن این دو نفرو از هم دور کنند ؟ فالون چه رازی داره پنهان میکنه ؟📛 https://t.me/mamichkamaria #ترجمه_جدید پنه لوپه داگلاس
Показать все...
animation.gif.mp40.45 KB
#ادمین‌درسا سلام صبحتون بخیر😘
Показать все...
1
#ولگرد۵۷ #پارت۳٠٠ "چیه؟" به رادیو اشاره کردم که آهنگ "بدون من" امینم پخش می شد. به او گفتم: "یه دوستی دارم. از سلیقه موسیقی من متنفره. یه بار براش این آهنگ رو فرستادم. منجر به دعوای یه عمر شد که هنوزم که هنوزه تموم نشده." "پسره؟" به صندلی ام تکیه دادم و توضیح دادم: "تو مدرسه ابتدایی، معلمهای ما ما رو به عنوان دوست مکاتبه ای بهم معرفی کردند. وقتی سال تحصیلی تموم شد به نامه نوشتن ادامه دادیم و هنوز دست برنداشتیم. تو تاندر بی زندگی می کنه ولی هنوز همدیگه رو ملاقات نکردیم." میسن به جاده روبرویش خیره شد. سینه اش به طور ثابت بالا و پایین می رفت. حسودی اش نشده بود مگر نه؟ میشا و من اینطوری نیستیم. با اینکه هنوز به من نگاه نمی کرد گفت: "بهش همه چی رو می گی؟" چشمانم را برایش ریز کردم. شاید مشکوک شده بود که میشا برایم مهم است. یا شاید می خواست بداند آیا دوست مکاتبه ای من مهمتر از او است یا نه. واقعیت این است که میشا بیعوض بود. ولی حتی به او همه چیز را نمی گویم. سرم را به سمت پنجره برگرداندم و گفتم: "به بیشتر از هر کس دیگه ای می گم." "بهش دروغ گفتی؟" صادقانه گفتم: "آره. او نسخه ای از من رو می شناسه که می خوام باشم." به دلایلی، هیچ احساس شرمندگی از اینکه به میسن بگویم نداشتم. با مادرم، خواهرم، معلمهایم و دوستانم احساس می کنم قضاوت می شوم. انگار چیزی است که نیاز دارم با آن زندگی کنم.
Показать все...
👍 7
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۹ فصل دوازده راین روی صندلی جلو می نشینم و موهایم را پشت شانه ام می اندازم و صافشان می کنم. بعد از اینکه کارمان تمام شد، به سمت صندلی جلو رفت و از درایو این بیرون رفتیم. من هم در صندلی عقب ماندم و لباس پوشیدم. گوشه دهانم را با نگرانی جویدم. ماشین بی تردید تکان می خورد. امکان داشت هر کسی سوار شدنم را دیده باشد و همه می دانند که این ماشین اوست. لازم به ذکر نیست که حالا ساکت بود و رانندگی می کرد و حتی نگاهی به من نمی انداخت. پسر عادی. تمام چیزهایی که لازم بود تا دستت به شلوار دختر برسد را می گویی ولی تمام آن احساس غلیظ و زمزمه های داغ وقتی چیزی را که می خواهی به دست می آوری محو می شوند، مگر نه؟ هر چیزی. کمربندم را بستم. درایو این پشت سرمان بود و جاده پیش رویمان خالی و تاریک بود. به خودم گفتم: "کیفم رو تو ماشین لایلا جا گذاشتم. باید بهانه ای برای اینکه چرا اونجا رو ترک کردم و چطور رسیدم خونه جور کنم." "خب، خوبه که دروغگویی برات کار سختی نیست." نگاه بدی به او انداختم. ولی بعد دیدم که لبخندی به من زد و بلافاصله کمی حالم خوب شد. شاید اصلا لازم نیست که دروغ بگویم. فقط می گویم گذاشتم میسن لورنت مرا به خانه برساند. چه اتفاقی می تواند بیفتد. نگاهم به صفحه رادیو افتاد و اسم آهنگ را که از آیپد پخش می شد را دیدم. لبخندی زدم و صدایش را بلند کردم. میسن نگاهی به من انداخت. لابد می خواست بداند چرا به نظر خوشحال می رسم.
Показать все...
👍 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۸ نالید: "اوه، لعنتی." دستش را روی دهانم گذاشت و سریعتر خودش را به من مالید. یکبار دیگر خودش را به سمتم کشید و ایستاد. بدنش زیر دستانم می لرزید و نفسهای سنگین و ناله هایش در گوشم طنین انداز بود. دستی روی پشتش کشیدم و عرقش را احساس کردم و چشمانم را بستم. سرم داشت گیج می رفت و داخل ماشین می چرخید. ارضا از هر عضو بدنم جریان داشت و احساس خستگی، شادی و غم می کرد. نمی خواستم تمام شود. ولی لعنتی. نباید اینجا انجامش می دادیم. روی من آسوده شد و دستش هنوز به در بود و سرش را روی شانه ام خم کرد. همانجا ساکت و ثابت ماندم. حتی نمی خواستم به بیرون نگاه کنم تا ببینم کسی متوجه شده است یا نه. انگار واقعا فکر می کردم وقتی کاری را شروع کردیم می توانیم دست نگه داریم؟ بالاخره سرش را بالا آورد و به من نگاه کرد. لبخند کوچکی زدم و آرزو می کردم جایی در جنگل پارک کرده بودیم. جایی که می توانستیم تمام شب بمانیم و چند بار دیگر انجامش دهیم. ابروهایش را بهم گره زد و به نظر می رسید دنبال کلمه می گردد. "راین، من...." "چی؟" ولی ساکت ماند. صورتش را لمس کردم ولی فقط سرش را تکان داد و نگاهش را چرخاند و گفت: "هیچی. اشکالی نداره." اشکال؟ لرزشی تمام بدنم را فرا گرفت. چه چیزی اشکالی ندارد؟
Показать все...
👍 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۷ ماشین با حرکاتمان صدا می داد و من لرزیدم و همانطور که جلو و عقب می رفت، انگشتانم را توی پهلوهایش فرو کردم. با نگرانی گفتم: "ماشین تکون می خوره. باید بس کنیم." ولی فقط نالید و تندتر کرد. سینه هایم جلو و عقب می رفتند و من از احساس خوشایندی که به من می داد نفس نفس می زدم. با هر تکان او را عمیقتر می کشیدم و پهلوهایم را می چرخاندم تا به او هم لذت بدهم. التماس کردم: "میسن." گردنش را می لیسیدم و گاز می کردم و احساس کردم دوباره ارضا می شوم. "خیلی حس خوبی داره." دستی زیر باسنم برد و عمیقتر فرو کرد و همانطور که با من می خوابید ناله می کرد. صدایی از زیرمان در ماشین شنیدم و نگاه نگرانی به اطرافمان انداختم. التماس کردم: "آرومتر. ماشین...." ولی غرید و پایین آمد و لبهایم را بوسید و گاز گرفت. دستانم را پایین بردم و به باسنش چنگ زدم و او را نزدیک خودم نگه داشت و او آلتش را دوباره و دوباره داخلم فرو می کرد. نالیدم: "آره، آره." بوسه های سریع و کوچکی می زدم و احساس کردم دوباره ارضا می شوم. "میسن، یه دقیقه ات هنوز تموم نشده؟" شوخ طبعی را در صدایش می شنیدم. "داره تموم میشه عزیزم." آلتش تا اعماق وجودم فرو می رفت. داد کشیدم و سست شدم و با ارضا شدنم، بین پاهایم دورش قفل شد و او را سفت نگه داشت.
Показать все...
👍 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۶ آرام و محکم پهلوهایش را مالیدم. دست برد و آلتش را درونم فرو کرد. همانطور که درونم می برد و عمیقتر و عمیقتر می رفت و خودش را تا آخر در من حل می کرد. احساس می کردم تمام ماهیچه هایم کش می آیند. نفس نفس می زد و صورتش از درد جمع شد و خشکش زد: "اوه، لعنتی. راین...." به سختی نفس می کشید و بدنش را پایین آورد و نوک سینه هایم به سینه اش می خورد. لرزیدم و احساس خوردن آلتش به درون خودم را مزه کردم و بدون فکر زانوهایم را بیشتر به بالا خم کردم تا پاهایم را بیشتر باز شوند. فقط برای یک دقیقه. مرا بوسید و به سختی فرصت پیدا کردم تا خودم را با او هماهنگ کنم. بیرون کشید و دوباره به درونش مالید و من را به خوبی کشید. "اوه خدایا." صدای فیلم از فاصله دور می آمد و من صدای درهم برهم آدمها را از فاصله نه چندان دور می شنیدم. ولی تمام چیزی که می دیدم او بود. لبهایش که روی لبهایم کشیده می شد. نفسش که پوستم را گرم می کرد، آلت لعنتی اش که سفتتر و سختر می شد و خودش را بین رانهایم می کشید. به بالا نگاه کردم و دستش را دیدم که هنوز به در چنگ انداخته بود. ماهیچه های دستش منقبض و سفت بودند. زمزمه کرد: "به من نگاه کن." نگاهم را دوباره پایین انداختم و پیرسینگش را لیسیدم و شنیدم زیرلبی می غرد.
Показать все...
👍 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۵ به نگاه خیره ام چشم دوخت و فقط خندید. "نگران نباش. تو تنها دختری هستی که این پشت باهاش بودم." پس چرا در صندلی عقب ماشینت کاندوم نگه داشتی؟ محض احتیاط؟ دستش را داخل شلوار جینش فرو برد و آلتش را درآورد که سفت و آماده بود. نفسم در سینه حبس شد و تماشا کردم که چطور کاندوم را روی آن می کشد. دستانم را روی سینه اش گذاشتم و مطمئن نبودم آیا به این خاطر است که می خواهم او را لمس کنم یا چون ترسیده ام. فقط یکبار اینکار را انجام داده ام و دو سال پیش بود. یک اشتباه. ولی انگار باز دفعه اولم است و عصبی ام. دست نگه داشت و به من نگاه کرد و زمزمه کرد: "درش بیار." التماسی در چشمانش بود. لبهایم را لیسیدم و به سختی نفس می کشیدم. نبضم سریع می زد. به آرامی دست دراز کردم و بدنم می لرزید. شورتم را پایین کشیدم و روی کف ماشین انداختم. او را می خواهم. اینکه اجازه بدهم کمی بیشتر مرا حس کند هیچ ضرری ندارد درست است؟ مجبورش می کنم دست نگه دارد و خیلی زود مرا به جای دیگری ببرد. دستم را بالا بردم و سینه اش را آشفته کردم و گفتم: "فقط برای یک دقیقه باشه؟ و بعد باید دست نگه داریم." لبخندی گوشه لبش را کج کرد و زانویم را بالا برد و آلت کلفتش را بین پاهایم فشار داد. قول داد: "فقط برای یک دقیقه. بعد دست بر می دارم."
Показать все...
👍 3 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۴ پهلوهایم را می چرخاندم و سعی می کردم عمیقتر بروم در حالی که سینه هایم با حرکات کوچک عقب و جلو می رفتند. پشت گردنش را گرفتم و او را به خودم فشار دادم و احساس کردم هر جایی که زبانش می خورد می سوزد و تمام ماهیچه های بدنم طوری منقبض شده اند که انگار آتش گرفته اند. از پشت دستش داد زدم: "آره." کم کم ارضا شدم و احساسش از بین شکم تا زیر رانهایم کشیده شد. سرم را به عقب بردم و با ترس به تری و پسری که درست همانجا بالای سرم ایستاده بودند خیره شدم. هر دو دستم را روی دست میسن روی دهانم کوبیدم و ناله کردم و امیدوار بودم کسی صدای مرا از پشت در نشنود. سینه ام بالا و پایین می رفت و احساس فوق العاده ای در تمام بدنم از بالای سر تا پایین پاهایم جریان داشت. میسن دستش را پایین آورد و سینه ام را در مشتش گرفت و ولش کرد. خودش را بالا کشید و روی من خم شد. دستی روی در پشت سرم گذاشت تا خودش را نگه دارد و بعد دکمه شلوار جینش را باز کرد. قلبم دوباره از سینه بیرون جهید. چشمان سختش که به من خیره شده بودند پر از هوس بودند. "شورتت رو دربیار یا من پاره اش می کنم." عصبی به بالا نگاهی انداختم و از اینکه مچمان را بگیرند می ترسیدم. اگر ماشین تکان می خورد چه؟ دستش را داخل جیب پشت صندلی جلو برد و کاندومی بیرون کشید و با دندان بازش کرد. اینجا کاندوم داشت؟ چشمانم را ریز کردم و با عصبانیت به او خیره شدم.
Показать все...
👍 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹۳ یکی از زانوهایم را بالا آورد و پاهایم را باز کرد و حریصانه تر به سمتم هجوم آورد و همان کارها را سریعتر و سختتر انجام داد. زبانش می لیسید، دندانهایش می گرفت و نیش می زد بعد مرا با دهانش پوشاند. می مکید و آنقدر انجام داد که داد کشیدم. نالیدم: "خواهش می کنم، آه...." دست دراز کرد و دستش را روی دهانم گذاشت. هنوز مرا می خورد و من سرم را بالا گرفتم و دیدم تری درست بالای سر من است. برای یک لحظه نفسم قطع شد و چشمانم گشاد شدند. درست بیرون در مسافر ایستاده بود و به کسی زنگ می زد. اوه لعنتی. میسن به من پوزخندی زد و زبانش را برای لیسیدنم بیرون آورد و گفت: "لعنت بهت تری. بین پاهای دخترت خیلی تنگه." دستش را از روی دهانم کنار زدم و زمزمه کردم: "خفه شو." مرا دوباره لیسید و مکید. "ممنون که گذاشتی ازت قرضش بگیرم مرد." و بعد شیرجه زد و زبانش را داخلم کرد. نفسی کشیدم و می لرزیدم. دوباره دستش را روی دهانم گذاشت و زبانش را داخلم حرکت می داد و با دست دیگرش بین پاهایم را می مالید.
Показать все...
👍 1