cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

قـۘۘقـنـ℘ـوس ⃟🐦‍🔥༻

«‌ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل» ... زندگی یعنی همین ! ... عشق از سر دیوانگی ... و دیوانگی از سر عشق https://t.me/joinchat/pUAcCdYhSmxjNjE0 ✨✅تبلیغات درکانال پذیرفته میشود @Anjel_1377

Больше
Рекламные посты
13 645
Подписчики
-2324 часа
-637 дней
-28430 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
پاتوق‌ دخترای‌ ورزشکار‌‌ حرفه ایی🏃🏻‍♀🤤 @FIT_BODY @FIT_BODY تمرین ورزشی برای آب کردن شکم🔥😎 @FIT_BODY @FIT_BODY هیکلت بساز و کراشت جذب کن🥵🏋🏻‍♀ @FIT_BODY @FIT_BODY اینجا بدنت رو فرم کن دختر ورزشکارم🥹🫰🏻
Показать все...
تِــــم🔮
رمانکده📵
آرایشگری👩🏻‍🦰
گـیف🧿
؏ـآشِقِتَـ۾ّ🥰
موزیکامون🔐
ریمیڪسای🆘
خودساخته🧛🏻‍♀
؛MOON🌙
روانشناسان👩🏻‍⚕
توییت🤣
باانگیزه🦸🏻‍♀
خـیآل🍷
جآنانم♥️
پادکست📻
لبخندت🌝
اِغواگَری🫦
شآملو🤍
یـٰاࢪمی💋
ضَرَبانم🫀
؛𝐋𝗼𝗩𝗲👩🏼‍❤️‍👨🏻
آبــے💙
اِحساٰسّـۍ🩸
زرد💛
؛TEXT🌵
زناشویی💍
؛𝗥𝗘𝗟𝗟𝗔🫂
دلشڪستہ⚫️
بنفشك💜
حسخوب🍭
مشکی🖤
رمانسرا⭕️
پروفایلت👩‍🦰
استوری❤️
کآرما♋️
ی‌خطی🔥
دلنوشته🐣
آزادی✌️🏼
سبزک🍀
شعر🩵
هوش🤓
غمڪَین⬛️
دلتنگی❤️‍🩹
تلاشگران🎖
فرفریا👩🏻‍🦱
دُخترونهـ🦄
سیو🕊
قَلبَـمٖی💝‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تَڪخَطي🌕
نَفَسمےٖ👩🏻‍❤‍💋‍👨🏻
قـووی🏋🏻‍♀
عاشقانه😍
دلبرآنه💓
؛𝗠ٰ𝗢ٰ𝗼ٰ𝗗🔞
کپشن📝
دخترانه🎀
ادبیاٺ🥹
مراقبتی👰🏻‍♀
تکست🧡
روانشناسے🦋
بیو🐈‍⬛️
موزیکام🎷
ریمیکسام 💫
دستپخت🍕
حُبّ🩷
موفقیت✌️
روتین🪒
پروفآیل❤️‍🔥
دآرک🔳
بیکلام🎺
قشنگیآت💖
پینترست🌸
آهنگام✨
؛𝐁𝐢𝐎🍓
ادبی🌱
•؛ᗩᑭᑭ📲•
Фото недоступно
امشب این گونه دعا کنیم خدایا آنگونه زنده‌ام بدار که نشکند دلی از زنده ‌بودنم و آنگونه بمیرانم که کسی به وجد نیاید از نبودنم.... دلتون آروم...🌙 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
Показать все...
.
Показать все...
3
.
Показать все...
👏 4👍 3
.
Показать все...
2🔥 2
.
Показать все...
🥰 4👍 1
رمان #به_سادگی_مجنون قسمت صدوششم تیام دندان روی هم سایید.خود را سمت برنج کشاند و لباس را از دستش گرفت: من نمیخوام مامان.چرا باهام اینجوری می کنید؟ برنج لحظه ای نگاهش کرد.خنده اش گرفته بود.برای آنکه بتواند خود را کنترل کند سر زیر انداخت و روسری را هم برایش جدا کرد: بیا.اینو هم بپوش روش.تیام، موهاتو ببافی ها.نذار باز بمونه زشته.میگن دخترشون چقدر شلختس.نمی دونن دخترم رو ماه بزرگ کردم. تیام پوزخند غلیظی زد و زیر لب نالید: دخترتون!! برنج صدایش را شنید اما خود را به کوچه ی علی چپ دعوت کرد.صدای آساره خانه را لرزاند: ای خدا محمد زدی گلدون به این قشنگی رو شکوندی.زن عمو..زن عمو بیاید. صدای فریاد محمد و خروجش از خانه باعث شد برنج از کوره در رود و دنبالش کند.آساره که دید برنج از خانه حارج شده با سرعت به اتاق تیام رفت.تیامی که ناامید گوشه ای نشسته بود و به لباس های دستش نگاه می کرد.کنارش نشست و لبخند زد: خیلی نازه. تمام التماسش را در چشم هایش ریخت: یه کاری کن. آساره خم شد و پیشانی اش را بوسید: امشب بهترین شب عمرت میشه تیام.بهمون اعتماد کن.هرگز پشیمون نمیشی.فقط لباساتو تنت کن و مثل یه خانوم از اتاقت بیرون بیا. ـ آساره.. آساره نیم خیز شد و از پنجره برنج را نگاه کرد: بله زن عمو؟ ـ بیا این خورده شیشه هارو جمع کنیم.محمد اخرش منو دق میده آساره خندان از جا برخواست و برای بار آخر روبه تیام گفت: بهمون اعتماد کن. چشمکی زد و از اتاق خارج شد.بغض بدی به جان گلویش افتاد.از جا برخواست و عصبانی لباس را گوشه ای پرت کرد.میان موهای نارنجی شانه نشده اش چنگ زد و محکم کشیدشان.دوست داشت همین لحظه جان از تنش فرار کند.دوست داشت چشم ببندد و هرگز دوباره نور خورشید را نبیند. هراسان سمت پنجره رفت و آن را باز کرد.بهرود را نمی دید.از بعد از آخرین دیدارشان دیگر حتی ِ اینطور انگار تمام دنیا یکبار هم او را ندیده بود و فاجعه از این بیشتر؟بی تاب باشی و آرام جانت نباشد؟ دهان کج کرده و به ریشت نداشته ات می خندد. با دیدن جای خالی اش اشک روی گونه هایش جاری شد.بی آنکه تلاشی برای بستن پنجره کند همانجا نشست و هق هق گریه اش برخواست.برنج ترسیده به اتاق دویید: تیام.تیام چی شده؟ کنارش نشست.آساره هم به اتاق رفت: تیام جان.برنج نگاهی به آساره انداخت و لبخند زد.آساره دست مهربانی به موهای تیام کشید: شب اشک شوق میریزی ها.از ما گفتن بود. برنج از جا برخواست: پس همین الان حسابی خودتو خالی کن شب یه وقت گریه نکنی آبرومون بره.بگن دختره از ذوق شوهر گریه کرد.آساره بیا که کارا مونده. آساره هم بلند خندید و از اتاق خارج شد. تیام پر نفرت در بسته را نگاه کرد.بالشت را نزدیک کشید و سر روی آن گذاشت.باید کمی می خوابید.به این امید که دیگر بیدار نشود. *** روبه روی آیینه ایستاد و مات به تصویر دختری که می دید نگاه کرد.این دختر که اینطور در این پیراهن صورتی آرام گرفته بود هیچ شباهتی به تیام همیشگی نداشت.نه چشمانش مثل سابق برق می زد و نه لپ هایش گل انداخته بود. رنگش زرد و صورتش بی روح تر از هروقت دیگری شده بود.جای کتک های روی صورتش محو شده بودند و دیگر کسی حتی اگر کلی دقت هم می کرد نمی توانست تشخیص بدهد که این دختر 16 ساله تا سر حد مرگ کتک خورده.آن هم از دست خانواده ای که خانواده اش نبودند! موی بافته اش را بالای سرش جمع کرد بلکه از زیر روسری بیرون نیفتند.صدای در که بلند شد صدای همهمه ی خانه هم برخواست.پوزخند صدا داری زد.در اتاق باز شد و محمد صدایش زد: تیام اومدن.مامان میگه منتظر باش وقتی صدات زدیم بیا. از آن روز کذایی به بعد حتی یک کلمه هم با محمد حرف نزده بود.باهم حرفی نداشتند. زندگی اش را نابود کرده بود و چه می گفت؟دیگر کاری با او نداشت.نه الان نه هیچوقت دیگر. برای بار آخر ناامیدتر از قبل سمت پنجره رفت و جای خالی بهرود خنجر شد و در قلبش نشست.بهرودی که ادعای مردی داشت حالا میان این همه نامردی تنهایش گذاشته بود.پنجره را بهم کوبید و روی زمین نشست. صدای پدرش را در حیاط شنید: بفرمایید.خیلی خوش آمدین. با شنیدن صدای آشنا راست سر جایش نشست.گوش هایش تیز شد.انگار دو قیف بزرگ در آن گذاشته بودند تا صدای تمام کائنات را ببلعند! ـ سلام مجدد خدمت رفیق قدیمی. عمو مهدی اش بود؟روی زانو به سمت پنجره رفت و دزدکی حیاط را نگاه کرد.نفسش گرفت.دست روی دهانش گذاشت بلکه هیجان وارد شده بر قلبش را پنهان کند و فریاد نکشد.خودشان بودند.مهدی و عفت..پشت سر آن ها هم طلا و بهرود... ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
Показать все...
4👍 2
به قول قيصر امين پور: راستی در میانِ این همه اگر تو چقدر بایدی...♥️ @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
Показать все...
رمانتیکترین دیالوگی که اخیرا شنیدم؛ نمیدونم میتونیم حال همو خوب کنیم یا نه... یا در آینده میتونیم برای هم خوب باشیم یا بد! ولی من میخوام بجنگم برای تو.. و تو بشی زیباترین نبردی که توش برنده میشم:))🌿🌻 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
Показать все...
6
تنها قلبم کافی نیست، با استخوان هایم هم؛ دوستت دارم. @CHEESHMHA ࿐჻❥⸙♥️⸙❥჻࿐
Показать все...
2