قـۘۘقـنـ℘ـوس ⃟🐦‍🔥༻

نفَسِ زندگی🍃💙 عصرتون بخیر☘☺️ @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅

اندر سر ما عشق تو پا می کوبد #مولانا🦢🍃 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅

بکگراند🩵💚🩷 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅

وقتی خداوند دست به قلم می‌شود @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅

🌼طلوع صبح‌گاهتون 🌾به شادابی گل‌های بهاری 🌼روزتون به زیبایی شکوفه‌ها 🌾صبح زیباتون سرشار از شادی 🌼بارش بوسه های خداوند 🌾پای تمام آرزوهای قشنگتون 🌼سـلام صبح زیبای بهاریتون بخیر @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅

99 % اونایی که با هَندزفِری مداحی گوش میکُنَن تو این کانال هَستن❤️‍🔥✨ @Ryhaneh_ir @Ryhaneh_ir قول میدَم مداحیاشو SAVE کُنی") 🍃 ꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷ آرامشی با خُداوند ২🤍@arameshe_khodavand آشپزی ایرانی ২🍋@ashpazieirani بیو عربی ২🤍@divar_neveshtha قلبهایی عاشق ২🍋@eshghmbaryetominvisam رفآقت با خُداوند ২🤍@PNAH_HARM شعر و کپشن ২🍋@Vesssal بیو تلگرامت ২🤍@SHiNEVIS عجایب جهان ২🍋@AYAMedonsti تَڪخَطۍ 𝐌𝐎𝐎𝐃ً ২🤍@parizaaaaaaaad آشپزی حرفه‌ای ২🍋@mahbanouu روزشمارمحَرَّم ২🤍@HAVAY_HOSEIN تولدت مبارک ২🍋@tavalodeteee استوری اینستاگرام ২🤍@artonlinn اطلاعات عمومی ২🍋@General_information رمانسرای ممنوعه ২🤍@ghognooss آموزش ترکی ২🍋@benim_turkce انرژی مثبت ২🤍@moujmosbat عکس عاشقانه ২🍋@aksnweshtaprofileAsheghana نقاشی•گرافیڪ ২🤍@BARANPINKK فال روزانه ২🍋@fal_CheshmSevom دلنوشته قشنگ ২🤍@declan_hope آموزش آشپزی ২🍋@saeedeh_nan دادگاه دلم ২🤍@dadgah_delam2 عاشقتم مادرم ২🍋@canalbeeshqemadar ؛🅢🅣🅞🅡🅨 مذهــبۍ ২🤍@AKHLAGH_ELAHI دنس رقص ২🍋@clipraghs_dance سرزمین دخترا ২🤍@girlylandm آشپزی سنتی ২🍋@Reyhanekittchen دلنوشته دلتنگی ২🤍@ngxgjgfh دلبری‌یادبگیر ২🍋@yadet_bashad313 عاشقونه‌های عربی ২🤍@CHEESHMHA تکست های دلبرونه ২🍋@Love_narration سخنان دلنشین ২🤍@kafezendegee حافظ،مولانآ ২🍋@supernovaas ایده‌های کاربردی ২🤍@rangeenakk ریمیکسای‌ِقفلی ২🍋@inmydepths طب سنتی ২🤍@zibaye_salamati فاضل نظری ২🍋@lMoonshine موزیک فرانسوی ২🤍@MAKTOUBb غذاهای فوری ২🍋@ashpazzbashee عشق ابدی ২🤍@ShamimEshagh بینهایت عشق ২🍋@Biii_Nahayat آقــاے نویسندھ ২🤍@MEHRAN_RMZN شمیم عشق ২🍋@donyayeasheqhi زیباترین سخنان ২🤍@mozikalstt کلیپهای غمگین ২🍋@Aasemoone_abrie_man حضرت عشق ২🤍@ta_karbala_rahi_nist ماسک خونگی ২🍋@doniaye_tarfand بیو انگلیسی ২🤍@translance تجویز انگیزه ২🍋@Fereshteh_rezayi به عشق پدر ২🤍@padarchanel امام زمانی ها ২🍋@emamzamanihaa_313 فال کائنات ২🤍@fallroozenergymosbat جرعه ای آرامش ২🍋@kolbebaroni کپشن و استوری ২🤍@khatoone_Jan کلیپهای اینستاگرام ২🍋@instagram_kilip آهنگهای خوب ২🤍@sarayehmusic روانشناسی 𝐓𝐚𝐍𝐛𝐀𝐋𝐢 ২🍋@i_FELICIDAD شادی‌های کوچک ২🤍@berkeh27 دنیایی عاشقی ২🍋@qalbhayasheq تکست غمگین ২🤍@harfhayedelaamm میوه درمانی ২🍋@Avazesokot هوشنگ ابتهآج ২🤍@BOYETEKRAR انگلیسی از 0تا100 ২🍋@ENGLISHQUIS نوشته‌های بهشتی ২🤍@Beheshte_koochakm دانستنی زناشویی ২🍋@TebOzanashoye غدیری‌ام الحمدلله ২🤍@Gomnam_khahim_mand کتابخونه آبی ২🍋@Bllue_Ssky حس خوب ২🤍@heseeeekhub آشپزی فوری ২🍋@banooyegazab استوری رویایی ২🤍@NEVESHTE_ROYAI رمان‌های ممنوعه ২🍋@CaffeTakRoman استوری،شعروگرافی ২🤍@Graphic_post_Instaa آشپز باشی ২🍋@tazin_sofre ꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷꒷ دلبری و ازدواج به سبک مذهبی♥️💍 https://t.me/+5HUmrQ3akW9kMzc0 https://t.me/+5HUmrQ3akW9kMzc0

آموزش بافت‌مو 3 بُعدی، تیغ‌ماهی، هلندی👩🏽‍🦳💕 @ABRAK - @ABRAK - @ABRAK رفع بویِ بد عرق و خوشبو شدن🍑✨>>> @ABRAK - @ABRAK - @ABRAK ترفندای دخترونه🧼 نکات آرایشی و پوستی💋 @ABRAK - @ABRAK - @ABRAK روتین شِیو🪒دیگه پاهات دون‌دون نمیشه💧

از صمیم قلب میخواهم برای همه آرامش ببارد شب خوش🌙⭐️ @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅

رمان #به_سادگی_مجنون قسمت صدوسیم خانواده با کمی اصرار قبول کردند تا با بهرود به شهر برود.آن ها هم می خواستند این روحیه ی ضعیف تیام، کنار بهرود دوباره قدرت یابد برای همین مخالفتی نداشتند.حتی سفارش کردند اگر قرار بود شب در شهر بمانند به خانه ی تیمور بروند.این هم پیشنهاد بدی نبود البته اگر بهرود قبول می کرد. از بی خوابی شب قبل چشم هایش می سوخت و سردرد عجیبی دو دستی یقه ی سرش را چسبیده بود! سبدی را که مادرش آماده کنار در گذاشته بود برداشت.خود را در آیینه نگاه کرد.موهایش را مثل همیشه بافته و دو طرف شانه اش انداخته بود.نارنجی غلیظشان هارمونی جالبی با سبزی روسری ایجاد کرده بودند.حس تازگی را به وجودش القا می کرد. سبد سنگین را برداشت و به زحمت به حیاط برد.بهرود منتظرش ایستاده بود.با دیدنش لبخند زد.جلو رفت و سبد را از دستش گرفت.مات چشم های به خون نشسته اش شد: چشمات چرا انقدر سرخ تیام؟ لبخند مهربانی به نگرانی عزیزترینش زد.لذت یعنی همین چیزهای کوچک.همین صدای نگران که در گوشت زیباترین موسیقی می شود و همین نگاه پر از سوال که منتظر با لب هایت بازی می کند: چیزی نیست.دیشب خوب نخوابیدم. صدای برنج مانع حرف اضافه شد: دیگه سفارش نکنم بچه ها.اگه خواستین شب برید خونه ی تیمور.خیلی خوشحال میشه. بهرود سرش را تکان داد: چشم شما فکر خودتونو مشغول نکنید. خنده مثل گل رز بر لب های برنج شکفته شد.جلو رفت و پیشانی دامادش را بوسید: هزار مرتبه شکر برای داشتن چنین دامادی. تیام لب غنچه کرد و پر حرص گفت: حسودیم شد. چشم های به نم نشسته ی برنج خندان شد.تیام را در آغوش کشید و عطرتنش را بلعید.هم دخترش بود و هم عطر خواهرش را داشت تیام سفت برنج را در آغوشش فشرد.این روزها آنقدر خاطرش بابته بودن بهرود آسوده شده بود که به کل روز های سختش رابا برنج و خانواده اش از یاد برده بود. صدای محمد آن ها را از هم جدا کرد: یادت نره گفتم چی واسم بخری. برنج اخم کرد: بذار راحت باشن. تیام خندید.سر محمد را بوسید.با وجود بهرود این همه نزدیک و درست وسط زندگی اش، شیطنت های محمد هم رنگ دیگری گرفته بود: باشه یادم هست.هیرو تلو تلو خوران با کاسه ی آب به سمتشان رفت.دلش برای آن حجم کوچ ِک تپل با آن چشم های سبز و گونه های سفیِد گل افتاده ضعف رفت.روی زمین نشست و لپ های برادرش را آب دار بوسید: قربونت برم. بهرود که صدایش کرد از جا برخواست: تیام دیره. برنج کاسه ی آب را از هیرو که بی صدا نگاهشان می کرد گرفت: برید خدا به همراهتون هیجان عظیمی وارد قبلش شد.اولین بار بود بی حضور پدر و مادرش سفر می رفت.آن هم با بهرود.آن هم شهر.ذوق داشت و شاید اگر کسی جای او بود تا الان سکته هم می کرد! سوار ماشین که شد برای محمد و هیرو که دنبال ماشین می دویدند دست تکان داد.مادرش کاسه آب را پشت سرشان خالی کرد. بهرود نیم نگاهی سمتش انداخت: کمربندتو بستی؟ تازه یادش افتاد.دست برد و کمربندش را بست.ذوق زده نگاهش را به بهرود دوخت: اولین باره داریم دوتایی باهم از روستا خارج می شیم. لبخند محوی بر لب های بهرود نشست: آخرین بار هم نیست. تیام نگاهش را به طبیعت زیبای بیرون از ماشین دوخت: ولی همیشه اولین چیزا خیلی خوشمزن. ـ مثل اون چای که قراره الان از دست بانو می خورم؟ تیام نگاهش کرد و خندید.خم شد و ازسبد لیوان و فلاسک را برداشت.چای خوش رنگی برایش ریخت.بهرود یک دستش به لیوان و یک دستش به فرمان، لیوان را سمت بینی اش برد و عطر چای را نفس کشید: این چای خوردن داره.عطر یاس دستات توش مانور میده. خندید و دیوونه ای حواله اش کرد.باران نم نم می بارید.تیام آرام زمزمه کرد: تا الان هوا خوب بودا. بهرود اطرافش را نگاه کرد: اینطوری طبیعت قشنگ تره. راست می گفت.مخملکوه پر عظمت زیر قطرات باران یک پارچه سبز شده بود و آبشارهای موقت از بالای کوه به سمت پایین به جریان درآمده بودند.ابر قله ی کوه ها را زیر بال و پر خود گرفته بودو هراز چند گاهی با غرشی قدرت خود را نشان می داد.دشت سرسبزتر از همیشه پذیرای باران الهی بود.مه کم رنگی هم جاده را پوشانده بود. لبخند زد: واقعا زیباست. بهرود دست گرم تیام را اسیر دستانش کرد: کنارتو همه چیز زیباتره ادامه دارد .ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅