cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

پرتگاه🚫ارباب

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
1 335
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 دوستان این کانال واگذار شده دیگه اینجا رمانی نخواهد بود. رمانهاش هم دیگه اینجا ادامه داده نمیشه رمان ارباب توی کانل دیگه ای دوباره شروع شده لطفا اگه دوستش دارید اونجا دنبالش کنید... @aarbabb دیگه این رمان ها توسط یه نویسنده دیگه ادامه داده میشه @aarbabb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Показать все...
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 دوستان این کانال واگذار شده دیگه اینجا رمانی نخواهد بود. رمانهاش هم دیگه اینجا ادامه داده نمیشه رمان ارباب توی کانل دیگه ای دوباره شروع شده لطفا اگه دوستش دارید اونجا دنبالش کنید... @aarbabb دیگه این رمان ها توسط یه نویسنده دیگه ادامه داده میشه @aarbabb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Показать все...
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 دوستان این کانال واگذار شده دیگه اینجا رمانی نخواهد بود. رمانهاش هم دیگه اینجا ادامه داده نمیشه رمان ارباب توی کانل دیگه ای دوباره شروع شده لطفا اگه دوستش دارید اونجا دنبالش کنید... @aarbabb دیگه این رمان ها توسط یه نویسنده دیگه ادامه داده میشه @aarbabb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Показать все...
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 دوستان این کانال واگذار شده دیگه اینجا رمانی نخواهد بود. رمانهاش هم دیگه اینجا ادامه داده نمیشه رمان ارباب توی کانل دیگه ای دوباره شروع شده لطفا اگه دوستش دارید اونجا دنبالش کنید... @aarbabb دیگه این رمان ها توسط یه نویسنده دیگه ادامه داده میشه @aarbabb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Показать все...
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 دوستان این کانال واگذار شده دیگه اینجا رمانی نخواهد بود. رمانهاش هم دیگه اینجا ادامه داده نمیشه رمان ارباب توی کانل دیگه ای دوباره شروع شده لطفا اگه دوستش دارید اونجا دنبالش کنید... @aarbabb دیگه این رمان ها توسط یه نویسنده دیگه ادامه داده میشه @aarbabb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Показать все...
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 دوستان این کانال واگذار شده دیگه اینجا رمانی نخواهد بود. رمانهاش هم دیگه اینجا ادامه داده نمیشه رمان ارباب توی کانل دیگه ای دوباره شروع شده لطفا اگه دوستش دارید اونجا دنبالش کنید... @aarbabb دیگه این رمان ها توسط یه نویسنده دیگه ادامه داده میشه @aarbabb 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Показать все...
🔞🔞In mard arbab ast🔞🔞 🔞🔞این مرد ارباب است🔞🔞 #Part24 حس قشنگی بود قلبم پر از حس خوب بود ارباب میخواست من توی اتاق بهتری بمونم و این برای من بی اندازه لذت بخش بود. وقتی به اتاق میهمان رسیدیم وقتی اون در سفیدرنگ و باز کردن و من نگاهم به داخل اتاق افتاد نفسم بند اومد. اتاق بزرگی که همه چیز توش قرمز و سفید بود و به رویا بیشتر شبیه بود تا واقعیت پاموکه توی اتاق گذاشتم با دیدن اون تختخواب با دیدن اون کمد دیواری و میز آرایش بزرگ اون پنجره سرتا سری اون پرده‌های بی نظیر و تابلوهایی که روی دیوار بود وتقعا نفسم بند اومد من خیلی سال بود که همچین اتاقی ندیده بودم الان مال خودم بود روبه انیس خانم گفتم مطمئنی ارباب خواسته من توی این اتاق باشم ؟ شیرین خندید و کمکم کردم روی تخت بشینم و گفت _ مطمئنم آقا گفتن اینجا اتاق توعه از این به بعد اینجا میمونی لبخندی که روی صورتم بود انگار خیلی خودنمایی می‌کرد که انیس خانوم دستی به صورتم کشید و گفت _ چقدر خندیدن بهت میاد چقدر لبخند قشنگترت میکنه خجالت زده سرمو پایین انداختم و گفتم اما من نگرانم چرا باید به یکی مثل من همچنین اتاقی بده؟ یه نگاه به اون دختری که کنارمون بود انداخت و رو بهش گفت تو نمیتونی بری وقتی اون دختر از اتاق بیرون رفت کنار خودم نشست دستمو توی دستش گرفت و گفت _یه چیزایی هست که فقط من میدونم من آقا رو بزرگ کردم از همون بچگی یه کمی مشکلات داشت مشکلات ناجوری که به اینجا ختم شد به اینکه من زیاد سر در نمیارم اما میگن ارباب باشه که زور بگه که کسی رو اذیت کنه از همون بچگی این مشکلات داشت اما فقط یک بار دیدم که آقا برای کسی تبعیض قائل بشه! اون موقع ها اون یه نفر براش فرق می‌کرد هم اینطوری بود اون موقع هم کارهایی می کرد که تعجب می‌کردیم و الان برای تو اتاق جدا خواسته یه اتاق خوب ... و من براش هم میترسم هم نگرانم و هم خوشحالم . هیچی نفهمیدم هیچی نفهمیدم اما اون کمکم کرد دراز بکشم و گفت _ زمان همه چیز رو روشن میکنه فقط همینطور آروم صبور بمون بزار آقا هر کاری که آرومش میکنه بکنه اما بهت قول میدم تو براش مثل اون دخترای دیگه نمیمونی تو یه فرقی داری نمیدونم چه فرق میکنه اما انگار آقا روی تو حساسیت بیشتری داره. میدونم اذیتت میکنه اما تحملش کن خواهش می کنم. سکوت کردم و از اتاق بیرون رفت با این که نفهمیده بودم چی میگه اما من تحمل میکردم ارباب تنها کسی بود که احساس می کردم این شرایط و اوضاع و باهاش دوست دارم اینکه یه برده باشم یه سگ باشم دوست دارم ارباب مثل بقیه نبود میتونستم بخاطرش هرچیزی و تحمل کنم تا فقط اون از من راضی باشه و من از حس رضایتش لذت ببرم
Показать все...
🔞🔞In mard arbab ast🔞🔞 🔞🔞این مرد ارباب است🔞🔞 #Part23 همیشه آراسته بود همیشه کت و شلوار تنش بود همیشه طوری رفتار می‌کردکه آدم ازش حساب ببره همین الان که کنار تخت نشسته بود من از نگاه کردن بهش واهم داشتم . می ترسیدم رد نگاهم رو بگیره و اون موقعس که هز منو عصبی بشه و یه تنبیه جدید برای من رقم بزنه ... سکوت کرده بودم و اون نگاهش روی زخمای تنم ثابت مونده بود توی سرش چی می گذشت؟ واقعاً دوست داشتم برای اولین بار از فکر و خیال این ارباب مرموز سردربیارم اربابی که نه تنها خودش نه تنها رفتارش حتی اسمش هم آدم وادار می کرد که ازش حساب ببره و بترسه. وقتی از آنالیز کردن تنم دست برداشت آهسته زمزمه کرد _فردا شب به جایی دعوتم باید تورو با خودم ببرم بدجوری چشممو گرفتی درد کشیدن تو رفتار توبرام تازه اس از قاعده و قوانین بازی رو خوب بلدی راضی ام اینکه میدونی باید چه کنیم و چه نکنیم باعث میشه توی تازه وارد و به اون مهمونی بزرگ ببرم. اما یادت باشه برای هیچ غریبه ای دم تکون نمیدی که اینکارو بکنی اون موقع کلاهمون میره تو هم و دیگه که شاید هرگز زنده تا این خونه نرسی. حالم از سگ هایی که برای غریبه ها دم تکون میدن به هم میخوره! نمی دونستم الان باید پارس کنم یا چشمم بگم یا سکوت کنم! اما سعی کردم عاقلانه ترین تصمیم بگیرم پس چشم گفتم و از جاش بلند شد نگاهی به اتاق انداخت و گفت _این اتاق مناسبت نیست میگم برات عوضش کنن... داشتن یه اتاق جدید هیجان انگیز بود ایکه اینطور به چشم ارباب میومدم که حتی اتاقی که توش هستم برای من مناسب نمی دید و نمی پسندید اصلاً رفتن از اینجا دیگه برام مهم نبود تمام فکر و خیالاتی که داشتم از یادم رفته بود برای خودمم عجیب بود خیلی عجیب بود احساس میکردم موندن کنار شو می خوام . احساس میکردم نیمه گمشدم اون پارتنری که برای این رابطه ها همیشه دنبالش می گشتم و پیدا کردم. به سمت در اتاقم دوباره به سمت من چرخید و گفت _ زودتر خوب شد خیلی کارا رو می خوام با تو تجربه کنم. قیافه شرقی تو چشماو موهای مشکی باعث میشه که خیلی چیزا رو با تو دلم میخواد پس زودتر خوب شو همین حرف کافی بود که تمام دردها و زخم ها یادم بره که خودم و آماده کنم برای رابطه های طولانی برای درد و تنبیه با این آدم... ا کاری می کرد به خودم بگم زودتر خوب شو آونگ باید برای کنار ارباب بودن آماده بشی چه لذت درد آوری بود کنار این آدم بودن. بعد از رفتنش زیاد طول نکشید که به اتاقم اومدن اول انیس خانم اومدو ملافه ای که توی دستش بود و روی تن برهنه من کشید و گفت _آقا گفتن اتاق تو عوض کنیم بعد از اون یه زن جوان تر وارد شد و این بار خودم سعی کردم ملافه که دورم رو سفت بچسب و به کمک این دو نفر از اتاق بیرون برم با هر قدمی که برمی داشتم درد وحشتناکی توی کل بدن می پیچید انیس خانوم آهسته کنار گوشم گفت _زمانی که آقا میخواد یکی از دخترایی مثل تو به اتاق مهمان بره یعنی یه جای کار میلنگه یعنی تو با بقیه فرق داری دخترم. به سمت انیس خانم چرخیدم و با تعجب پرسیدم _اتاق مهمان؟ انیس خانوم با یه لبخند شیرین روی صورتش گفت _ دقیقاً همین وخواسته میری به اتاق مهمان! @havasdagh #sin_esmaeily
Показать все...
گاهی یک لیوان چای چند صفحه کتاب و یک پنجره ی نیمه باز برایِ خوشبختیِ آدم کفایت می کند. همین که قدم زدن چاره ی دردهایت باشد و دلخوشی هایِ کوچک،دلیلِ لبخندهایت... یعنی تو خوشبختی... #نرگس_صرافیان_طوفان @havasdagh
Показать все...
برای یک زن مصمم هیچ چیز غیر ممکن نیست #لوییزا_می_آلکوت @havasdagh
Показать все...