cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🔥داستانسرای۳ دوستان باحال📚

Рекламные посты
884
Подписчики
+224 часа
+467 дней
+3630 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

به شدت در حال بالا رفتن بود . در پایین تختشان مقنعه و شلوار روپوش مدرسه دخترانه و روی تخت شوهرش در حال کوبیدن تلمبه های محکمی که تخت میلرزید درون کس این دختر حداکثر ۱۷ یا ۱۸ ساله. دخترک میخندید و اه میکشید دخترک… اااخ ددی حال میده کوسم؟ شوهرش… اره دختر گلم قربون اون کس و کون خوشگلت برم دخترک… بابایی زنت بهت حال نمیده؟ شوهرش… گور باباش پیرشده نمیشه سمتش رفت اول پختگی و قدرت چل چلیم از پا افتاد زنیکه دخترک… بدن من بهتره یا زنت؟ شوهرش… عزیزم تو گل اندام و سکسی و ناز اون مثل بشکه گوه میمونه دخترک… اخخخخ بزار بشینم رو کیرت بابایی و در حال تغییر پوزیشن زن خرد شده بود تمام وجود و هستی اش… خیانت دیدن از مردی که سالهای عمرش را با او گذرانده بود و مردی که تا دیشب به گفته خودش نای سکس را نداشت طوری درون کس دختر نوجوان تلمبه میزد که تخت میلرزید و از تمام اینها بدتر تحقیر کردن زن زندگیش و مادر دو فرزندش جلوی دختری نوجوان که حتما نیاز مالی داشته که حاضر شده با مردی همسن پدر خود بخوابد. دختری که حتما قبلا پرده اش را دوست پسرانش زده بودند زن با قلبی شکسته و عرق روی پیشانی و حالت سکته… ندایی درونش میگفت قوی باش… از درون اتاق صدای خنده و ناز و دلبری می امد. از بچگی دختری بود که در کمترین زمان معقولانه ترین تصمیم را میگرفت. گوشی را برداشت و در حالت فیلمبرداری قرار داد و از لای در شروع به فیلمبرداری کرد . دخترک روی شوهرش در حال جست و خیز و شوهرش فقط زوم بر روی بدن دختر. دختر پررو شده بود و شروع کرده بود حرفای بد زدن… اااااخ زن جنده منو بکن اخ دخترت داره روت بالا پایین میشه بابایی کیر میخوام کیر میخوام به دخترت کیر بده …خفه شووووووووووووو دختر جنده چه گوهی میخوری با شوهر من. نیم متر از تخت پرید دختر و به در خیره شد و جیغ کشید و مرد هم صورتش گچ و نفسهای تند. زن فیلم را قطع کرد و گفت میروم به ۱۱۰ زنگ بزنم . صدای دخترک که میگفت گوه خوردم ببخشید خانوم و… دخترک و شوهرش سریع لباس پوشیدند و التماس به زن. زن شروع به نفرین مرد کرد. دختر میخواست از خانه بیرون برود که زن را نگاه کرد و زن گفت برو جنده شناسنامت رو از توی کیفت برداشتم و فیلمتم دارم برو به وقتش با پلیس میام سراغت. دختر گریه میکرد و ناله میگفت گوه خوردم خانوم . بخدا خانوادم بهم پول تو جیبی نمیدن حتی پول شارژ. باید خرجمو در بیارم… زن گفت با مردهای سن بالا و زن دار دخترجنده پتیاره… گفت پسرا خسیسن بخدا مجبور شدم لازم داشتم ببخشید. گفتم گم شو برو بیرون با پلیس میام دنبالت‌ اصرار که شناسنانه رو بدید زن چنان جیغی کشید که دخترک مجبور شد فرار کند. سکوتی بین زن و شوهرش قرار گرفت . زن لب به سخن گشود… چند ساله منو نکردی و گفتی کمر درد دارم و سنم بالاست و راست نمیشه الان تختو نزدیک بود بشکنی حرومزاده. پدر سگ مادرسگ. من خر این همه سال به پات موندم و گفتم کار ساختمانی کردی و از پا و کمر افتادی بخاطر این زندگی اونوقت اینطوری و همش فیلمت بود حرامزاده. بریم پاسگاه یا زنگ بزنم؟ مرد میگفت گوه خوردم ببخش غلط کردم بخاطر بچه ها ببخشو خراب نکن زندگیمونو… هر چی که بنامم هست به نامت میکنم الان محضر بریم… زن گفت خفه شو . یه شرط داره تا بیخیال بشم . گفت هر چی باشه چشم. زن گفت رو تخت من یه دختر بچه رو آوردی و گاییدی منم الان میرم بیرون اولین پسر بچه ای رو که دیدم تو خیابون میارم جلو چشات منو بکنه. قبول؟ مرد ساکت بود .و به زن نگاه میکرد و خشم و غیرتش برافروخته بود ولی نمیتوانست چیزی بگوید زن فریاد کشید میل خودته . بزار زنگ بزنم پلیس . مرد گفت
Показать все...
خواهش میکنم من یه اشتباه کردن تاواتشم میدم و زندگیمو میدم بهت . زن گفت زندگیتو نمیخوام تاوانت اینه که یه پسر همسن معین پسرمون بیاد الان خونه و منو جلو چشمات بگاد. قبوله؟ مرد با مکث گفت برو هر کی رو میخوای بیار من میرم شرکت… زن گفت خاک بر سر بیغیرتت کنم کثافت لجن. میمونی خونه نیم ساعت دیگه با بکن زنت میام خونه . رفته باشی از خونه کنسل میکنم و زنگ میزنم پلیس. زن لباس عوض کرد و لباس زیبایی پوشید و ارایش کرد و در را محکم بست. اس ام اس داد به رئیس اداره که تصادف کرده و… پیچوند… فقط دنبال یه تینیجر بود حالا هر کی باشه افغانی ایرانی سالم کور کچل و… فرقی نمیکرد فقط دلش یه پسری رو میخواست که جلوی شوهرش کیرشو بندازه داخل کسش تا جیگرش حال بیاد و برای بعد اون هم برنامه داشت تا با پسرخااه دوست پسر سحر رفیق بشه . دو سه تا خیابون بالاتر چند نفری رو دید خواست نزدیکشون بشه که نشد . و یا اصلا خوشش نیومد و … یه پسری قد تقریبا ۱۷۵ و لاغر اندام با موهایی خرمایی و صورتی زیبا رو دید . سریع کنارش وایساد و بوق زد و شیشه رو داد پایین و پسر را صدا زد که بیا کارت دارم . پسر از پیاده رو وارد خیابان شد . زن گفت عزیزم فلان جا از کجا میرن پسر ادرس داد گفت من الان گیجم یادم میره میشه بیای بالا و تا نزدیکاش بهم نشون بدی . پسر کمی شک کرد و گفت از کس دیگه سوال کن… زن گفت ببین بیا بالا مامی حشرش بالاست . فقط دربیار برات بخورم پسرک هم توی سنی که بنده کیرشه و هر چی اون امر بفرماید. سوار شد و زن شیشه رو داد بالا‌ صورت پسره استرسی درونش نبود و فقط کنجکاوی بود. زن دستشو روی پاهای پسرک گذاشت . پسر هم دستشو روی پاهای زن. زن گفت چند سالته پسر؟ پسر گفت ۱۷ سال. جوووون همسن پسرمی . مامی دوست داری؟ پسر گفت چه جورم… دستشو گذاشت روی کیر پسرک و یه آن شوکه شد . سفت کلفت و حداقل ۱۸ سانت ولی خیلی کلفت. گفت همش برا خودته؟ پسر لبخند زد و گفت فعلا که مال شماست همش… زن گفت کثافت و شروع به دست کشیدن و نوازش کیر پسرک کرد. دو دقیقه ای گذشت که پسره گستاخانه گفت کجا برام میساکی؟ زن نگاهش کرد . گاهی میشه حتی گستاخی و بی ادبی یک نفر تو یه زمان عادی تو رو ازش متنفر میکنه ولی یه زمانی و لحظه ای هست که تو رو جذب خودش میکنه… زن لبخند زد و گفت بریم خونمون هم یه دل سیر بهت بدم هم برات بساکم. راستی ۱۷ سالته مدرسه نمیری مگه؟ گفت چرا ولی امروز حال نداشتم برم … پسرک گفت شوهر داری؟ زن گفت آره . پسرک گفت میخوای تلافی کنی؟ زن جاده رو ول کرد و توی صورت پسرک نگاه کرد و دوباره به جاده نگاه کرد و پرسید چطور؟ پسرک گفت دو حالت بیشتر نداره یا جنده ای و به پسر جوونا کراش داری یا میخوای تلافی کنی… که به نظر من دومی درسته و اولی بهت نمیخوره هرچند میخوای ادای اولی رو دربیاری و یک چشمک به زن میزند… پسر بچه چه مخی داره . زن گفت اره میخوام تلافی کنم جلوی خودشم میخوام تلافی کنم پسرک متعجب نگاا کرد و زن گفت نترس ازش فیلم دارم و هیچ گوهی نمیتونه بخوره و راهی خانه شدند . در پارکینگ باز شد و … نوشته: Ferferi
Показать все...
خواست فقط تلافی کند ولی ادامه دار شد (۱) 1400/12/12 زن_شوهردار خیانت در آیینه حمام به تن لخت خود نگاه میکرد . سفیدی بدنش سرجایش بود ولی لطافت پوستش نه… از چهره اش معلوم بود در جوانی آرزوی هر مردی بوده که با او بخوابد. البته الان هم با وجود ۵۲ سال سن هنوز زیبایی خاص خودش را دارد و نمیشود گفت زشت است . بین ۵۰ ساله ها چهره خوب و زیبایی دارد و موهای بلوند و چشمان آبی ولی بدنی چاق . هنوزم که هنوزه سر کارش متوجه نگاه خاص بعضی همکارا و ارباب رجوع ها میشود ولی تن به لغزش نمیدهد . درست است که از آخرین سکسش و آن هم سکس نیمه کاره اش با شوهرش ۳ ماه گذشته ولی گاهی با خودش نیازهای خودش را برآورده میکند . وقتی به میوه فروشی میرود سعی میکند دو سه تا خیار بزرگتر از بقیه خیارها بردارد. شوهرش مردی ۵۵ ساله و شرکت معتبر عمرانی دارد و پروژه ای در حوالی میدان کاج برداشته است . یک برج در حال احداث به دست خودش و حدودا ۷۰ نفری پرسنل دارد. شوهرش حالا به اقتضای سن و سال و هر چی قدرتی برای ارضا کردن زنش را ندارد و سکس آنها به هر ماه یا دو ماهی یکبار ان هم فقط توانایی ارضا شدن خودش را دارد. گوشی زنگ میخورد و با دخترش سلام علیک میکند و حال خودش و دخترش و نوه اش را میپرسد. صحبتش تمام میشود و به اتاق پسرش میرود . و از خواب بیدارش میکند که به مدرسه برود. آخر زنگوله پای تابوت . ۳۵ سالگی اخه سن باردار شدن بود . البته اصرار خودش بود همیشه دلش پسر دوست داشت و میگفت اگر دختر باشد سقط میکنم و خوشبختانه پسر شد. معین پسرش صورتش را شست و گفت مادرش گفت من امروز دو تا تقویتی دارم و تا ۵ بعدازظهر مدرسه هستیم. غذای پسرش و شوهرش را گرم میکند. پسرش ساعت ۵ و شوهرش ۸ شب به خانه می آیند. ولی خودش شغل دولتی دارد و ساعت ۲ به خانه می آید. ساعت شنی بازنشستگیش به صدا درآمده و سه ماه دیگر تمام میشود. بخاطر درگیریهای زیاد کاری کارهای ثبت نام پسرش در دبیرستان جدید را پدرش انجام داد و او اصلا آدرس دقیق مدرسه پسرش را نمیداند فقط میداند چند خیابان بالاتر است . هر چند هنوز وقت هست بداند هنوز دو ماهی از نقل مکان جدید و شروع سال تحصیلی نگذشته است. لباس فرم خود را میپوشد و ماشین را روشن و به سرکار خود میرود. همسرش با پسرش لباس میپوشند و سوار ماشین میشوند و میروند. در ماشین پدر درباره درس پسر از او میپرسد. پدر که میخواهد تمام تلاشش را کند که خود را امروزی جلوه دهد و با پسر خود با توجه به اختلاف سنی زیاد رفیق شود میگوید چه خبر از دوست دخترات. معین سری تکان میدهد . پدرش اپن مایند بازی در میاورد و میگوید ببین پسرم اگه خواستی با دوست دخترت خلوت کنی با من هماهنگ کن ببر ویلایمان یا صبح ها که مادرت نیست برایت مرخصی بگیرم ببر خانه خودمان. پسر حال و حوصله این حرف ها را ندارد هفته ای چند بار این حرفها را از پدرش میشنود. و در دلش میگوید اولا خودم میتوانم خانه را مکان کنم و احتیاج به کسی ندارم دوما تو رو چه به این حرفها در این سن و سال. اگه میتونی خودت مادرمو به نیازهاشون برسون. همین دو سه هفته پیش بود که پسر دنبال کاغذی میگشت که گم شده بود شک کرد که حتما اشتباهی به داخل سطل آشغال انداخته ام. رفت به سمت آشپزخانه و سطل اشغال را داشت میگشت که پلاستیکی دید در آورد و داخل یک پلاستیک سیاه یک خیار نسبتا درشت بود خیار را برداشت و در دست گرفت . هنوز هم خیار لیز بود . بو کرد و فهمید واقعا اوضاع روحی و جنسی مادرش خراب است. پرخاشگری و کم حوصلگی را همیشه در صورت مادرش میدید. الان فهمید چرا در میان این پرخاشگری گاهی اوقات مخصوصا وقتی از حمام می آید شاد و سرحال است که ان بخاطر خیاری بود که با خود به حمام م
Показать все...
یبرد. پسر دم در مدرسه پیاده شد و خداحافظی کرد . پدر هم به سرکار خود رفت. زنگ زد به دفتر کارش. مسئول کارگاه گوشی را برداشت و به او گفت مهندس عزیزی سفارش ۵ میکسر بتن بدهید و میله گرد و آهن الات هم تا غروب میرسد.من تا ساعت ۱۱ می آیم شهرداری کاری دارم. مهندس اطاعت کنان چشم گفت و تلفن قطع شد. ساعت ۷ و چهل دقیقه صبح معمولا ۹ به بعد شلوغ میشود . سرش در گوشی بود و اینستاگرام میچرخید . عکسای لئوناردو دی کاپریو عکسهای جانی دپ و… فقط به دنبال عکسهای جوانی و نوجوانی هنرپیشه های معروف مرد بود. واتساپ نوتیفکشن برایش آمد . دو تا میز اونور را نگاه کرد که سحر همکارش برایش کلیپی فرستاده بود. ۲۸ مگابایت بود. باز کرد و دید یه میلف چاق روی یه پسر جوان در حال بالاپایین شدنه و جیغ میزنه. سریع صدایش را کم کرد و برای سحر نوشت دیوس … سحر استیکر خنده فرستاد. با احتیاط کلیپ را میدید و کمی احساس شهوت درونش زبانه گرفت. ۸ دقیقه بود . سحر دوباره پیام داد تا کی خیار آخه… نوشت خفه شو جنده … سحر گفت ببین منم شوهردارم ۵۰ سالمه و دوست پسرم دو سال فقط از پسرم بزرگتره . تو نمیدونی چه لذتی داره و چقدر حس خوب و جوونی میکنی. دهن قرصیش رو بسپار به من. پسر خاله دوست پسرم عکس تو رو دیده اینستام برات بدجور راست کرده . زن کمی به فکر فرو رفت و گفت سحر تا الان پاک موندم آخر عمری چرا آخه؟ سحر براش نوشت ۵۲ سال عمر کردی حقت نیست از الان تا حداقل دو سه سال دیگه که سرپایی و قیافت خوبه مزه و لذت زندگی رو بچشی.؟ زن دوباره به فکر فرو رفت و گفت سحر؟؟؟؟ بنظرت آقای اسماعیلی گزینه ی خوبیه؟ هم زن داره و خودش نمیخواد آبروش بره . بعدشم همش بهم پیامک متنی وقت و بی وقت میده و احساس میکنم دلش رابطه با من رو میخواد… سحر براش نوشت واقعا اینطوری فکر میکنی احمق؟ تو که میخوای حالشو ببری لااقل یه پسر جوون نه مرد ۵۵ ساله. تو بچه دبیرستانی و دانشجو پیدا کنی سگش می ارزه به این پیری. رک و راست بهت بگم تو کیر پسربچه بکنی تو خودت هر دفعه دو سال جوونتر میشی. منو ببین احساس میکنم دختر ۱۴ ساله هستم از بس کسمو دادم دو ساله یه جوون داره میکنه و واقعا ادم مطمعنی هستش . شمارتو بدم بهش بده به پسر خالش؟ زن سرشو بالا اورد و به سحر نگاه کرد . همان لحظه اقای مدیر اومد و گوشی ها غلاف شد. بعد دو دقیقه رئیس زن را خواست. زن وارد دفتر رئیس شد و گفت بله بفرمایید گفت پرونده آقای فلانی تموم شد گفت بله . گفت بیار برام. یه لحظه فکر کرد و دید ای وای من کارهایش را خانه انجام داده بود و صبح در خانه جا گذاشته بود به رئیس کفت و او هم پافشاری کرد برو و برایم بیاور.زن ماشین را روشن کرد و سریع به سمت خانه رفت. ماشین را بیرون پارک کرد چون باید سریع برمیگشت. ماشینش سانتافه سفید بود. ماشین را خاموش کرد و در را باز کرد و در پارکینگ متوجه ماشین همسرش که لندکروز بود شده بود. تعجب کرد این موقع روز اینجا شوهرم؟ اسانسور طبقه هفتم ایستاد و آرام کلید انداخت. صدای موسیقی و اهنگهای ساسی درون خانه پخش میشد. بوی سیگار سناتور شوهرش هم میامد. صداهایی از اتاق خواب میامد توجه که کرد صدای زنانه ای بود . مات و مبهوت بود . اخه شوهر من که نای سکس نداره پس قضیه چیه؟ در اتاق خوابشان کمی باز بود و شهامت رفتن به سمت اتاق خواب را نداشت بالاخره تصمیم گرفت برود سرکی بکشد. نزدیک اتاق یه کیف دخترونه مدرسه ای قرمز روی زمین بود و بیست سی تا تراول پنجاهی و گوشی موبایل صورتی دخترونه. سرش را که به سمت داخل اتاق خم کرد صحنه ای را دید که تمام خاطرات سالهای طولانی زندگیش جلوی چشمش آمد و فشارش
Показать все...
مونا نزدیک کرد شروع کرد به خوردن با دستاش رون های توپل مونا چنگ میزد گاهی میزد ممد با اون هیکلش باز در مقابل باسن و رونهای مونا هیچ نبود من فقط محبور به تماشا بودم ممد اروم زمزمه میکرد به مونا که خیلی دوسش داره عاشقش شده مونا لبخندی میزد گفت تو حال خودت نیستی من زن یکی دیگم ممد یه همو به سینش فشار اورد گفت نخیر فعلا مال منی فهمیدی مونام گفت باشه ممد وحشی بدا اینکه منو عذاب بده حرفای سکسی میزد مونا وادار میکرد اونم بگه ممد میگفت من کوس زیاد کردم اما تو شاه کوسی تا حالا کوس به این بزرگی ندیدم مونام میگفت منم کیر به این بزرگی ندیدم این که مال شماست قابل شمارو نداره اجازس بکنمت مونا گفت فک نکنم از اینجا به بعد اجازه بخوای سر کیرشو اروم رو لبای کوسش بالا پایین میکرد اروم فشار داد تو کمی با فشار تا نصفه رفته بود من شاهد گایده شدن زنم توسط یک دیگه بود خفت از این بدتر نبود تمام تنم سست بود اما مث اینکه مونا داشت حال میکرد اخه دستشو گذاشته بود دور کمر ممد اونو میکشید طرف خودش ممد تو تلمبه زدن همه کیرشو فرو میکرد تو مونا فقط اه اه میکرد میگفت ممد میگفت  تا حالا همه کیرمو تو کوس هیچ دختری تا این ته نکردم تو چی هستی واقعا به ۵ دقیقه ای تو همون حالت مونا گایید بهش گفت برو بالا تخت چهار زانو شو خودتو جمع کن کونتو قمبول کن مونا از این حرکتا برا من میکرد سریع انجام داد ممد دوباره کیرشو فرو کرد تو از قبل راحت تر رفته بود طوری تلمبه میزد که بغلای کون مونا میزد میگفت خوب جنده ای هستی جووون امشب پارت میکنم میفهمی مونام اروم میگفت اوهم تایید میکرد کم کم صدای نفس مونا در امده بود اه اه ش بلند شده بود ممدم میگفت جووون فدای اون صدات بشم به پشت خوابوندش پاهاشو اورد بالا به شکمش جمع کرد خودشم رفت لبه تخت یه پاشو گذاشت اون طرف کونش یا پا دیگشم اون طرف کونش پاهای مونا رو دوشش بودن کون مونا از هم باز شده بودن ممد کیرشو اروم فشار تا ته شروع کرد به تلمبه زدن طوری که خایه هاش به سوراخ کون مونا میخوردن هر گاهی در میاورد من میدیدم سوراخ کوسش گشاد شده بود اروم اروم تو همون حالت سر کیرشو لبه کونش تنظیم کرد مونا تقلا کرد اما فایده نداشت ممد فرو کرده بود مونا روتختی چنگ میزد ممد دستاشو دور گردن مونا فشار میداد با هر بار بالا پایین کردن ۱۷ تا ۱۸ سانتو فرو میکرد مونا قرمز شده بود با نفس نفس میگفت بسه پاره شدم بسه ممدم میگفت جوووون صدای اه ناله مونا اتاق گرفته بود ممد ول کن نبود کم کم مونا اه نالش به نفس نفس زدن تبدیل شد ممد تلمبه میزد مونا داشت حال میکرد اخه صداش قشنگ میمود به ممد میگفت کوسمو بکن بزار تو کوسم ممدم میزاشت چند تلمبه میزد دوباره میزاشت تو کونش انقد ادامه داد که مونا ارضا شده بود ممدم گفت منم دارم میشم چیکار کنم مونا گفت بریز تو کونم ممد سینه های مونا چنگ گرفته بود تمام کیرشو با تمام وجود حل داد تو تمام ابشو خالی کرد .ممد به قول خودش عمل کرد تمام چکامو پس داد خونه گرفتم اما در عوضش یه چیزی از دست دادم زنمو دوسالی با اون وجود ممد با مونا رابطه داشت مونا اونو برا رابطه و پول میخواست وضع مالیمون خوب شده بود همش بخاطر جنده شدن زنم بود ممد مونا را شبها پارتی میبرد تو محفل دوستانشون مونا همراش بود گاهی باهم مسافرت میرفتم من عزت نفسمو از دست داده بود از اینگه یه نفر دیگه زنمو میگایید شایدم چند نفر دیگه معلوم نبود بخاطر همین تصمیم به جدایی گرفتم . ما از هم جدا شدیم . پایان
Показать все...
باید یا بدی یا اجاره من که نمیخوام ازت جدا شم حالا فکرات بکن ببین باکی طرفی هیچکیو نداری اون دوست احمقت پیش خودش چی فکر کرد که ما بخاطر پول هرکاری میکنیم من عصبای شدم از اتاق امدم بیرون کلی دعوا سرو صدا ممد از خونه انداختم بیرون یه ماهی گذشت ممد تماس گرفت گفت ببین من سر حرفم هستم خوب فکر کن کسی نمیفهمه اصلا خودت حضور داشته باش چیزی نمیشه به این فکر کن که چکاتو میگیری خونو داری من با ترس لرز خونه ماجرا دوباره به مونا گفتم اون اولش خیلی بدو بیار گفت گفت مگه من جنده ام یا سر خیابونی تو چقدر بی ناموس شدی یاسر من گفت ببین مونا جان چاره ای نداریم چکام دستشه برگشت خورده همین روزا هست که هم من هم تو بربم زندان چیزی ازمون نمیمونه گفت در حد یه نوازش اونم در حضور من جای دیگم نه خواهش میکنم مونا قبول نمیکرد یه چند وقت گذشت دوتا از مامورا امدم نامه حکم اوردن مونا اونارو گرفت اون شب رو به من کرد گفت قسم بخور پیشم بمونی بیشتر از یه نزدیکی ساده نباشه گفتم من کنارتم هر اتفاقی بیفته من هستم نگران نباش به ممد زنگ زدم گفتم شرطشو قبول میکنم ممد با سر وضع شیک با یه گل و کادو امد تو نشست شامو خوردیم گفت پس این عروس خانم کو مونا بایه ظاهر خانومانه امد کنارمون ممد گفت به هر حال حرفای منو از دل نگیرین زندگی خرج داده الکی چیزی برست نمیاد منم کلی زحمت کشیدم کلی مزخرف گفت بلند شد امد اون طرف مونا یعنی من کنار مونا وسط اونم اون طرف نشست گفت خوب چیکاریم ساعتو نگاه کرد گفت من زیاد وقت ندارم تو حال حرف زدن دستشو گذاشت رو ساق مونا من نمیتونستم این صحنه هارو ببینم تو دلم میگفتم بسه بندازمش بیرون بعد میگفتم نمیشه لعنتی مونا خیلی خجالت زده گونهاش سرخ شده بود اولین بارش بود دست یه مرد دیگه رو لمس میکرد ممد دستشو انداخت دور گردنش من از سر جام بلند شدم رو به مونا کردم گفت اگه نمیتونی همین الان بگو مونا نگام کرد گفت مشکلی نیست منم رفتم یه کنار نشستم ممد اروم شال مونا دراورد قبل از این بزار از مونا بگم مونا ۲۸ سالشه پوست تنش سفید چهره زیبای داشت چشاش عسلی درشت بود از اندامش بگم سینهای مونا تقریبا نزدیک ۹۰ خودش میگفت که سوتین نود براش شله اما ۸۵ سفته محبوری همون ۸۵ میبست قدش ۱۷۰ بود وزنش ۷۸ کیلو مونا رون های پری داشت شکم کمی داشت ساق پاش تفریبا پر بودن خیلی سخته بگم اینارو اما چاره ای ندارم که شما بیشتر حس کنین داستانو مونا کونش بزرگ بود تو فامیل مونا از همه درشت تر بود باسن پهنی داشت اونم بخاطر لکن  باسنش بود برخلاف هیکلش کوسش گوشتی نبود ام بزرگ بود من همش باهش شوخی میکردم که خدا اول اون بهت داد بعد دست پا مونا به خودش میرسید بخاطر علاقی که به من داشت اندامش باب میل من میکرد خلاصه ممد شال مونا در اورد دستشو دور گردنش کشید یه بوس اروم کنار گوشش کرد گفت اجازه هست مونا سکوت کرده بود من رفتم تو اشپزخونه نخواستم این صحنه هارو ببینم بعد ممد یه مانتو خونگی که تن مونا بود در اورد مونا با تاپ جلوش بود اون تن سفیدش هیچ وقت یادم نمیره امد جلو مونا شلوارشو کشید پایین با شرت جلوش بود بادستش دست مونا گرفت می مالوند به کیرش ممد پسر خوش اندامی بود ۱۸۰ قدش بود بندسازی میرفت پسر پری بود پیراهنسو دراورد با رکابی شرت جلو مونا وایستاده مونا نگاهی بهش انداخت ممد گفت بفرما مونا شرتش اورد پایین ممد بی ناموس بی همه چیز یه کیر داشت اندازه دسته بیل من پسر از کیرش ترسیده بود یه ۱۸ تا ۱۹ سانتی بود کلفت دستای مونا کوچیک ظریف بودن طوری که کیرشو بادست گرفت دورش حلقه زد نمیتونست کلا بگیردش ممد کیر شلش جلو دهن مونا گذاشت مونا نگاهی به من کرد منم سرمو انداختم پایین دهنشو به ارومی باز کرد اون کله کیر خرشو گذاشت تو دهنش دوباری با زبونش ور رفت ممد گفت نترس عزیزم راحت باش دیگه اگه میخوای زود تموم شه راحت باش ممد سر مونا گرفت شروع کرد به تلمبه زدن تو دهن مونا اون کیر  بزرگی به سختی تو دهنش جا میشد مونا هی اوق میزد دست مونا گرفت رفتن تو اتاف خواب لبه تخت نشست پاهاشو اویزون کرد مونا وسط پاهاش با دوتا دستاش کیرشو گرفت براش لیس میزد ممد توی همون حالت شلوار شرت مونا در اورد مونا ایستاده دلاشده داشت کیر ممد میخورد ممد قربون صدقه مونا میرفت میگفت عجب کونی داری تو مونا نگاهی بهش میکرد ادامه میداد بلند شد مونا لبه تخت انداخت پاهاش برد بالا نگاهی به کوس کونش کرد گفت حیف تو نیست داری دست این هدر میری با زبونش شروع کرد به خوردن کوسش هی میک میزد با زبونش سوراخ کون مونا لیس میزد با دستش با کسش ور میرفت مونا هم با دستش لبه تخت چنگ میزد بعد چند دقیقه دیگه نتونست تحمل کنه دستشو گذاشت پشت گردن ممد صورتشو به کوسش میمالید اون ممد خر کیف شده بود مونا اختیار از کف داده بود تحریک شده بود ممدم خیلی زبون بازی میکرد رو به مونا کرد گفت از پشت دادی گفت نه ممد گفت امشب میدی خندید لبشو گذاشت لای سینه هاش  میک میزد اروم به لب های
Показать все...
👍 2 1😡 1
💞 جنده شدن زنم بخاطر خودم سلام داستان سکسی زنم با صاحب خونم محمد اسمم یاسر ۳۳ سالمه این داستان دارم براتون میگم برمیگرده به ۵ سال قبل الان طلاق گرفتم از روی لج و ناروی که خوردم این داستان میگم برام فرقی نمیکنه شما چه جوری فکر میکنین مهم اینه خودم میدونم چه اتفاقی برام افتاده در کل خونه خراب شدم یعنی خودم کردم که لعنت بر خودم باید همه چیزمو از دست دادم زنمو زندگیمو خانوادمو الانم تو یه شهر دیگه زندگی میکنم خلاصه من تو دوران مجردیم تو شیرینی فروشی کار میکردم صاحب شیرینی فروشی محمد نامی بود الان حدودا ۴۰ سالشه پسر پول داری بود برا خودش ملک املاک داشت از اون بچه مایه دارا بود من با مونا زنم تو دانشگاه اشنا شدم دوسال تو دانشگاه ازاد درس خوندیم بعد اون تصمیم به ازدواج گرفتیم مونا خانواده مومنی داشتن تقریبا پایبد به اصول خانواده بودن بعد ازدواج ۶ ماه نشد که من تصمیم گرفتم یه خونه بخرم تا راحت زندگی کنیم محمد صاحب کارم از قبل میدونست وضعیتمو بهم گفت اگه خونه میخوای من قصد فروش دارم منم کلی ذوق کردم قبول کردم خلاصه با مونا خانواده مشورت کردیم قصد این بود که یه چندتا وام بگیریم دوتای روهم بزاریم تا نصف پول خونه جور بشه من با محمد قرار گذاشتم تو همون خونه که ممد قرار بود به ما بده رفتیم جلسه منو مونا ممد. ممد از مونا پیشم تعریف میکرد که دختر خوبی گیرت امده قدرشو بدون کی الان پول  به پسر جماعت میده زیر لبی میگفت دهنت سرویس دنبال خوشگل موشگلام که هستی منم یه نیش خندی زدم گفت اره دیگه خلاصه نصف پول گرفت یه قرار داد نوشتیم که مابقی بدم بهش از اونجای که من پول نداشتم مجبر بودم چک بدم ۶ فقره چک دادم تا قسطاش کمتر بشه ممد قبول کرد ما اساس کشی کردیم رفتیم یه ۱ سال گذشت من مجبور بودم بعدا خرج خونه شغلمو عوض کنم خرج خونه در نمیومد به هر دری میزدم که پول در بیارم از اون طرف خونواده مونا خیلی حرف میزدن که چرا اینطوری چرا اونطوری خلاصه اینکه دوتا از چکای که ممد دادم برگشت خورد تقریبا تو این یک دو سال زیاد رابطه خوبی با مونا نداشتم چون درگیر بدهی ها بود اما مونا پشتم بود میگفت اگه خونه رو داشته باشیم درست میشه نگران نباش دختر خیلی خوب مهربونی بود تو هر کاری با من پایه بود مونا برا اینکه جلو خانوادش کم‌نیاره از اینکه منو انتخاب کرده تصمیم گرفت سر کار بره تا یه حدی توننستیم ۶ از چکای ممد پاس کنیم اما یکی پس دیگری برگشت خورده بود هیچا بهم وام نمیدادن چون برگشتی داشتم رفتم با ممد صحبت کردم ممد دیگه اون ممد سابق نبود گفت چکاتو خرج کردم به من ربطی نداره  همین روزا بود که حکم جلب منو بگیرن از اون روز به بعد من ممد دعوت میکردم خونه تا یکمی دلش به رحم بیاد چکای مارو از مشتریاش بگیره کار مونو بیشتر خراب نکنه رابطه منو ممد مونا عادی بود اما ممد همش میگفت خاک توسرت کنن این دخترو بدبخت کردی بی عرضه منم برا اینکه اون راضی بشه حرفاشو تایید میکردم ممد یکی از چکامو از مشتری بخاطر مونا گرفت ۵ دیگه هنوز مونده بود ممد هی میگفت وایسا بزار ببینم چیکار میتونم بکنم خلاصه که هر کاری ممد میگفت من انجام میدادم تا زندگیمو حفظ کنم . من بعضی وقتا شب کار بودم خونه دیر میومدم ممد گاهی خونمون میرفت برا یه سری پرونده سند میومد بالا یه نوشینی میخرد میرفت کارم خیلی بد شده بود نمیتونستم کاری کنم همه از من مونا دل کندن تنها تنها بودیم ممد برگشت تو یکی از روزا گفت میخوای چکتو پس بگیری باید تاوان بدی همینطوری نمیشه من احمق گفتم میدم فقط بگو چه جوری گفت بعضی وقتا ادم باید ریسک کنه اگه مالی داره بفروشه منم گفتم من که مال ندادم وگرنه میفروختم گفت کمی فک کن متوجه میشی من برات راهی باز کردم که فکراتو کردی تماس بگیر من یه چند وقت تو فکر بودم رفتم خونه به مونا گفتم ممد همچین پیشنهادی داد گفت مالتو بفروش یا بده اجاره چکاتو پس بگیر مونا جان ماچیزی داریم که بدیم مونا خیلی دختر باهوشی بود سریع مطلبو گرفت گفت احمق خیلی گاوی نفهمیدی اون دوست دیوثت چی میخواد گفتم چرا جوش اوردی چی گفت مالتو بفروش یا بده اجاره میفهمی یعنی چی گفتم نه واضع بگو گفت خیلی خری نمیدونم عاشق چی تو شدم تو این زندگی بدبختی که همش من باید تاوان بدم اگه این کار کنی چکامونو میده من گیج گیج بودم گفتم من از داستان هیچی نمیدونم به من بگو لاعقل گوشیمو گرفت به ممد گفت بیاد اینجا چکارو بیاره ممد امد یه سلامی یه دسری خلاصه از سر شبی مونا خیلی عصبی بود بعد شام به ممد گفت چکارو اوردی ممد گفت چطور بابت اون حرف مزخرفی که به یاسر زدی میگم ممد گفت حالا ببینم اوکی بشه اره مونا عصبی بود من هی میگفتم یکی به من بگه چه خبره اینجا ممد یکی از چکارو اورد رومیز به مبل ۲۵دمیلیون گفت حسن نیتم بسم الله مونا گفت مابقی ممد گفت اول شرط بعد مونا منو برد تو اتاق گفت میدونی چی اون دوست دیوثت منو از تو اجاره میخواد گفتم یعنی چی گفت یعنی به خاطر چکت منو
Показать все...
بود اون لحظه بعد دوسه دقیقه که تو اون حالت بودم یهو دستمو فشار داد طوفان درونم شروع شد باز قلبم مث طبل داشت میزد باز اون حس دوگانگی شهوت و خیانت وجودمو فرا گرفت برای لحظاتی دستمو فشار داد فشار که میگم به معنی نوازش، کمی گذشت منم همراهیش کردم دستمو بردم سمت صورتش و انگشتامو میکشیدم رو صورت و لبش ، داغ شده بودم دستمو بردم پایین تر دکمه های پیرهنشو باز کردم سوتین بسته بود به سختی دو نفری بدون کوچکترین صدایی بازش کردیم و و الان دو تا سینه خوشگل که البته تو تاریکی خیلی مشخص نبودن ولی با استفاده از حس لامصه به بهترین شکل ممکن تصورشون کردم چن دقیقه ای هم به این صورت گذشت و تصمیم گرفتم جاهای دیگه‌ای از بدنشو کشف کنم دستمو خیلی اروم رو شکمش کشوندم تا به شلوارش رسید دست بردم زیر نافش یکم اونجا رو هم مالیدم بعد شلوارشو کشیدم پایین (همه این چیزایی که دارم تعریف میکنم در تاریکی و سکوت مطلق افتاده) خلاصه اینکه انگشتامو آروم میکشیدم لای پاش مور مور میشد و موهای بدنش سیخ میشد بلخره دستمو بردم اونجا که باید میرفت خیس خیس بود با یه انگشت کردم توش انگار داخلش آتیش بود آروم چن باری عقب جلو کردم یکم صدای نفسم اومد به گوشم یکم نزدیک شدم و اینبار با دو انگشت سوراخشو پر کرده بودم یکم دیگه عقب جلو کردم دیدم صدای نفساش داره بلندتر میشه منم از ترس اینکه خالم بیدار نشه سریع دستمو کشیدم بیرون از داستان یه بوس ریز ازش کردم و دستشو گرفتم تو دستم تا خوابم برد فردا صب شوهر خالم نون سنگک دستش بود داشت با صدای بلند شعر میخوند و میگفت بیدارشید ظهر شده میخواستم فحش کشش کنم چون دیشب کلا یکی دو ساعت خوابیده بودم خلاصه پاشدم رفتم واحد خودم بخوابم دو سه ساعت خوابیدم و بیدار شدم مسواک زدم و همزمان که داشتم دهنمو میشستم صدای زنگ در به صدا دراومد از چشمی نگاه کردم دیدم آرزو در باز کردم اومد داخل قلیون دستشو گذاشت زمین یه تیشرت سفید با شلوار جین تنش بود تا در بست لبامون به هم چفت شد سرش تو دستام بود کشوندمش عقب چن ثانیه نگاش کردم غرق در بوسه‌ش کردم بازم لبامون به هم چسبید کم کم تی شرتشو دراوردم خوابوندمش بوسه هام ترتیب به سمت گردنش سینه هاش و شکمش رفت همزمان شلوارشو دراوردم اومدم که برم پایین نزاشت با فشار دستش بهم فهموند که جامون بر عکس بشه سریع لباسامو دراوردم همون کارایی که من کردم اونم انجام داد بوسه بارانم کرد هر چی میرفت پایین تر من حسم عجیب تر میشد به زیر نافم رسید نفسام به شماره افتاده بود کیرم داشت منفجر میشد با دستش کیرمو گرفت یه بوس از سرش کرد بعد کلاهکشو کرد تو دهنش چشاشو بسته بود زبونشو دورش میچرخوند بعضی وقتام با دندون فشارکی میداد بعد چن لحظه شروع کرد تا نصف کیرم کرده بود تو دهنش و داشت عقب جلو میکرد سه چهار دقیقه گذشت حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم و اصلا بهم توجهی نکرد آبم بافشار ریخت تو دهنش و همشو قورت داد کنارم دراز کشیده بود یکی دو دقیقه گذشت دستمو گرفت برد لای پاش یکم ماساژ دادم ایندفعه نوبت من بود رفتم بین پاهاش یکم پاهاشو بالا دادم چن بوسه ریز کردم و شروع کردم به لیسیدن کصش اولین باری نبود که کص لیسی میکردم ولی اولین باری بود که این حرکت دوس داشتم و بالذت و ظرافت داشتم انجام میدادم دوتا انگشت کردم تو سوراخ کصش و با زبون چوچولشو میخوردم نمیدونم چه مدت به این منوال گذشت ولی زمانی به خودم اومدم که حالت ویبره و لرزش به خودش گرفت گفتم خب الان نوبتی هم باشه دیگه وقت اصل کاریه کیرم دوباره سفت شده بود انگار نه انگار ده دقیقه پیش تو دهنش ارضا شده بودم همون حالت که دراز کشیده بود کیرم گذاشتو لای کصش چن بار روش کشیدم بعد خودش با دست کردش توش شروع کردم به تلمبه زدن و اونم یه صدای سکسی ریز داشت که بیشتر ادم حشری میکرد بعد دو دقیقه برعکس شدیم و من دراز شدم و اون اومد نشست روش خیلی آروم و با یه ریتم باحال بالا پایین میشد صورتشو آورد نزدیک صورتم و یه لب طولانی از هم گرفتیم پوزیشن اخر داگ استایل بود منم به محکم ترین حالت ممکن داشتم میکردم توش که صدای شالاپ شولوپ کل خونه رو ورداشته بود حس کردم دیگه آخراشه بهش گفتم داره میاد گفت بریز توش یه مکث کردم گفتم مطمئنی گفت اره قرص دارم چن تا دیگه محکم و با سرعت زیاد زدم و همه آبمو خالی کردم تو کصش و روش دراز کشیدم دوسه دقیقه بعد پاشد لباساشو پوشید و رفت با اختلاف بهترین لحظه عمرم بود اون یه ساعت . غروب رفتم خونه خاله دیدم نیست گفتم آرزو کجاست گفت رفت کرج بهش پیام دادم چرا بی خبر رفتی جوابمو نداد و دیگه جوابمو نداد که نداد منم بعد یک ماه خونرو تحویل دادم رفتم ی جا دیگه از اون موقع به بعد دوسه بار دیدمش تو مراسمای عروسی و این چیزا که روشو ازم برگردونده البته منم دیگه مزاحمتی براش ایجاد نکردم . پایان
Показать все...
👍 1
💞 بهترین جایزه عمرم سلام اسم من حمید ۳۰سالمه ۷۵کیلو وزنمه و ۱۷۶ هم قد هیکلمم از بچگی چون کشتی میرفتم معمولا سرحاله خونمون کرمانشاه بود سال ۹۱ دانشگاه تهران قبول شدم اونجا فامیل مادری زیاد داشتیم من خونه یکی از خاله‌هام زیاد میرفتم تا اینکه واحد بغلیشون تخلیه شد و من هم رفتم همونجا و خیالم از بابت غذا و آشپزی راحت شد، خیلی رابطم با کل اعضای خونوادشون خوب بود این خالم سه تا دختر داره که دختر بزرگش اسمش آرزو ۴سال از من بزرگتره و ازدواج هم کرده بود آرزو قد و وزن مناسبی داشت از نظر من که قد ۱۶۲ و وزن حدود ۶۰مناسبه و البته سینه و باسن خوش فرم. بعد از بچه اول سالها بچه دار نشده در نهایت دو تا دختر دیگه به دنیا میاره که سنشون خیلی کمتر از منه و تو این داستان با اونا کاری نداریم:) آرزو معمولا آخر هفته‌ها میومد تهران خونه مادرش که میشد خاله من، شوهرشم مغازه داره بعضی وقتا میومد بعضی وقتا هم نمیومد از اونجایی که آرزو دختر بشدت هات و شیطون و پرجنب وجوشیه خیلی با هم قاطی بودیم قاطی که میگم در حد کل کل و شوخی دستی و این چیزا هر وقت میومد انگار ۲۰نفر تو اون خونه ۵۰متری بود تا میرسید گیر میداد یه زغال بزار قلیون بکشیم تا موقع خواب با هم قلیون میکشیدیم.داستان از اونجایی شروع شد که سال سوم دانشگاه بودم یه روز یه عکس فرستاد یه معادله ریاضی بود گفت اینو حل کن بفرست منم جوابشو نوشتم و فرستادم تشکر کرد و گفت یه جایزه پیش من داری خلاصه یکی از همین آخر هفته‌ها که میومد تهران، خونه خالم بودم تو اتاق خوابشون سرم تو گوشی بود اومد تو اتاق جلو آینه داشت رژ لب میزد یهو پیام چن روز پیش که فرستاد یادم افتاد گفتم جایزه من چی شد گفت جایزه عنه گفتم همون که مسئله ریاضی حل کردم گفتی جایزه داری گفت آهاااا پاشو جایزتو بهت بدم پاشدم گفت چشماتو ببند چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام در حد دو سه ثانیه، پشمام ریخت اون لحظه برق از سرم پرید خشک شده بودم رنگم سفید عین گچ شده بود خندید گفت نمیری خونت بیفته گردنم، در حین اینکه داشت از اتاق بیرون میرفت گفت یه نگا به خودت بنداز تو اینه خودمو دیدم رژ لبش رو لب و یکمم رو صورتم بود پاکش کردم یکم خودمو جمع و جور کردم و رفتم واحد خودم بعد نیم ساعت پیام داد گفت بیا میخوایم سفره پهن کنیم گفتم من گرسنم بود تخم مرغ خوردم باز دو سه ساعت گذشت پیام داد بیا قلیون گذاشتم گفتم سرم درد میکنه خلاصه که فردا صبش پاشد رفت خونه خودش کرج خودش رفت ولی لامصب اون نرمی لباش مگه میزاشت بخوابم شبا هر وقت به اون لحظه فکر میکردم قلبم انقد محکم میزد احساس میکردم الان از سینم میزنه بیرون اولش به خودم میگفتم بابا متاهله شوهرش رفیقمه خونوادش انگار خونواده خودمه ولی کافی بود باز برگردم به چن روز پیش و اون لحظه که جایزمو بهم داد همه چی از یادم میرفت اینجوری بگم که گرفتارش شدم ینی منو گرفتار خودش کرد و رفت چن روزی بود نه بهم پیام داده بودیم نه حتی از اینستا واسه هم چیزی فرستاده بودیم دلو زدم به دریا یه کلیپ رقص از اینستا فرستادم سریع سین کرد و چن تا استیکر رقص گذاشتو حرف زدنمون شروع شد ولی هیچ حرف سکسی بینمون رد و بدل نمیشد چن روز دیگه به همین منوال گذشت که باز پنج‌شنبه شد و اومد تهران باز مث همیشه شوخی و خنده و اذیت کردن و جنگ و دعوا و قلیون، ساعت یک شب بود شوهر خالم که ساعت ۱۰ نشده رفت تو اتاق و خوابید آرزو تشکای دوتا خواهرشم پهن کرده بود تو هال اونا هم خواب بودن خالم نشسته بود فیلم میدید(عادت داشت با فیلم بخوابه) آرزو تازه رفت زغال گذاشت بهش گفتم من میخوام برم واحد خودم بخوابم خونه شما سرده گفت گوه نخ ور(با خنده) خالم گفت حمیدجان ببخش این ادب نداره گفتم نه اشکال عادت کردم آرزو گفت تازه دارم رعایت میکنم جلو مامانم و جلو زبونمو میگیرم گفتم تا بدتر نشده من برم دیگه آرزو گفت من تنهایی قلیون بکشم سرم گیج میره خالم گفت حمید عزیزم این لجبازه بری اونور هم میاد نمیزاره بخوابی تشکتو همونجا که هستی بنداز میخواستم بگم من از خدامه بیاد واحد خودم نزاره بخوابم ولی خب اون لحظه بهترین تصمیم این بود که همونجا کنار بخاری تشک پهن کنم حداقلش این بود که یه ساعت میتونستم نگاش کنم و از اینکه کنارشم لذت ببرم آرزو با میوه اومد همون لحظه خالمم تی وی رو خاموش کرد و حالت خواب به خودش گرفت بعد دو دقیقه هم قلیون آورد و کمتر از نیم ساعت قلیون کشیدیم و جمعش کردم، آرزو هم تقریبا به فاصله یه متر از من دراز کشید ولی من که خوابم نمیبرد تو مغزم انگار هیروشیما بود انگار بمب ترکیده بود اینقد داغون بودم نمیدونستم چیکار کنم پر بودم از ترس و شهوت دقیق نمیدونم ولی حدودی ساعت ۳ و ۴ نصف شب بود دستمو رسوندم به دستش اون یه متر انگار کیلومتر‌ها دور بود یه تماس خیلی کوچیک بینمون برقرار بود ولی معلوم بود که خوابیده یکم جرعت به خرج دادم دستو گرفتم تو دستم یه حس عجیبی بود که نمیتونم بنویسمش یه جور آرامش
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.