﮼اتاقسردآبی ﮼
📱 ﮼صفحهاینستاگرام : www.instagram.com/BlueColdRoom ارسال ویدیو: @bluee_girl
Больше32 833
Подписчики
-824 часа
-497 дней
-25530 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Показать все...
Walk in the Rain | پرسه در باران
با من 🎵 بشنوید ...
چنل آهنگ های بی کلام مارو دارین؟
آهنگهای لایو از اینجا پخش میشه 😉
غم!
سلام خاتون! ماه بانو! دلیل جان! دلیلِ جان!
سلام.
سلام هزار هزار بیت به فدای تو! دلیلِ هر بیت!
سلام.
ما در این سفرها در پی یک نگاه هزار شاخه را سر چرخاندیم، رفتیم و برگشتیم و گاهی برنگشته نشستیم در انتظار، در انتظار یک انتظار، انتظاری که سر آید، که تهِ آن به غمش بیارزد. غمی که دردش مثل برف های کوهستانی که باهم نرفتیم تا مغز استخوان ، مثل آتش، مثل چشمت، میسوزاند.چشمت!
چشمهی چشم من هم در هر فصلی پر آب و پر شور میشورد تمام جان و تن این دشت و صحرا را،میشورد تمام غم ها را، میشورد تمام ما ها را، تمام ماه ها را، غم مخور، این چشمه تا ابد جاریست! چشمم!
برگ شدم و فتادم به زیر پای درختت، سبز ماندم، عجیب و است و غریب، قلیل است و نحیف، این رویای پر از خاطره! این آرزوی محال، این خواب کودکانه! برگم!
رود شدم و تا جایی که رد بوی تو بود دویدم، دریدم، تمام آنچه در بین راه من بود تا تو! تمام مسیر پر از خاطره بود، با تو! تمام دشت سبز بود، آسمان آبی، هوا بهاری، نمِ باران، همه چیز با تو جاری! رودم!
قطعه قطعه سرودم، هزار بار فریاد که رودم، رسیده ام که زودم، من آتشم نگاه کن به دودم، قسم به یک نگاهت،جز عشق تو ز جان و دل زُدودم.
راهی دگر نمانده، یاری مرا نخوانده، شاعر مرا نخوانده، راکب مرا نرانده، جانی به تن نمانده، یک غم به دل نمانده، جاری شده است دو چشمم، چشمی دگر نمانده!
شعر شد دوباره متنم، من حاشیه؟ که متنم! من متن دفتر تو! تو شعر پر ز متنم! مطلب شده است نگاهت، من تب کنم به اخمت! شعر است تمام جانم، دوری ز من تو جانم.متنش کنم دوباره، صبری بکن دوباره! از خواب پریده ام من، من ثامنم دوباره!
غم سراپای وجودم را گرفته، غم تنهایی، غم نبودنت، غم اسیر این و آن شدن، غم هزار اشتباه، غم بی مهری، و این غم تمام من را گرفته، به آغوشی که رها نمیکند، جز صدایش کسی مرا صدا نمیکند. قولت بی وفایی بود مگر؟ بادِ هوایی بود مگر ؟ ما تکیه کردیم به آن دیوار گِلی! خودمانیم و کسی نیست، بینظیری، تو دشتِ گُلی! پرتِ تو شد باز دوباره حرف من، خواستم از غم گویم و حرفِ تو شد ای حرفِ من!
خلاصه سر شما را درد نیاوریم ای عشق، ما صبوریم و انتظار فقط مارا پیر تر میکند، مثل جدایی و غم نبودنت. بیا، بیا که هزار قصه از غصه هایم شب را برایت سحر کند و به حال نبودنت با هم هم کمی گریه کنیم و اشک هایمان را جمع کنیم برای روز مبادا، که مبادا باز با تنهاییمان یادمان برود رفیق روزهای اشک بارمان که بوده! همه رفتنی اند! هیچ کس هیچ کجا نمانده!
برو....
#مجید حسن زاده
📻 @blue_coldroom
😢 2🕊 1💔 1
دیشب دوباره یاد اون حرفش افتادم که بهم گفت
تو برای بدست آوردن من ترسیدی
ترسیدی از اینکه بجنگی برای داشتن من
تو فقط از عشق حرف زدی و از عاشقی فقط دوست داشتن رو میخواستی
اما برای هیچ کدوم از اینا نجنگیدی،تو فقط و فقط نشستی و رفتنم رو تماشا کردی...
این حرفاش درست مثل همون شب آخر هنوز تو ذهنم مونده
هنوز فکر میکنم تو همون شب موندم و باید وقتی که صبح میشه همه چیز رو فراموش کنم ولی این صبح فراموشی لعنتی همیشه به شب میرسه و کار به فراموشی نمیرسه
اما اونم راست میگفت،من آدم ترسویی بودم من خیلی ترسیدم برای بدست آوردنش برای داشتنش برای نگه داشتنش
میدونی از اینکه بجنگم نترسیدم
از این ترسیدم که با دستای خالی برم تو این جنگ و یکی دیگه رو هم با خودم همراه کنم تا آخرش به جای یه نفر دو نفر کشته عشق بشن
از این ترسیدم منی که یه عمر دائم با خودم و آرزوهام جنگیدم و آخرشم همیشه این من بودم که کم میاوردم و زورم به داشتن آرزوهام نمیرسید حالا برای چی باید یکی دیگه رو هم مثل خودم درگیر این حسرت همیشه برنده میکردم؟
چرا باید وقتی کسی که میتونست بدون من به آرزوهاش برسه رو با خودخواهی پیش خودم نگه میداشتم و یه دنیا حسرت رو دلش میذاشتم و آخرشم به خودش و به همه میگفتم که آره من عاشقم..
نمیشد وقتی که دستام خالی بود تو میدون جنگ عشق برنده بشم
من اینو خوب میدونستم چون تو جنگ با زندگی تو جنگ با آرزوهام تو جنگ با رویاهام همیشه و همیشه باخته بودم
همیشه حسرت نصیب من شده بود و حالا این ترس با من بود
نمیشد براش بگم از اینکه چه چیزایی رو از دست دادم و حسرتش رو خوردم
چون داشتن بعضی چیزا اونقدر دم دستی و آسونه که اصلا حسرت خوردن براش مسخرس
اما داشتن همین مسخره ها برای یکی آرزو و رویا میشه
میخواستم بگم بعضی وقتا آدم از در یه مغازه رد میشه و دلش میخواد یه چیزی رو برای خودش بگیره
اما وقتی به جیبش نگاه میکنه میبینه که همه چیز به خواستن دل نیست،همیشه حق با دل نیست
حالا هر روز از در اون مغازه رد میشی و به خودت قول گرفتنش رو میدی اما یه روز وقتی به خیال دوباره دیدنش از پشت ویترین رد میشی و میبینی که نیست،اونجاست که میفهمی وقتی جیبت خالیه نمیتونی جواب خواسته های دلت رو بدی
حالا وای به روزی که ببینی خواسته تو،آرزوی تو،سهم یکی دیگه شده
برای همین اینبار تصمیم گرفتم جای همه چیز با خودم بجنگم برای از دست دادنت
چون اینجوری من برنده بودم و حالا منم سهمی داشتم
حداقل اینجوری سهم من از تو،نداشتنت شد
#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom
💔 11❤ 3😢 3🕊 3👍 1👎 1
حرف زدن با بعضیها نجات دهنده است و تو نجات دهندهترینی... آدم با همه حرف میزند که حرف زده باشد، اما با تو حرف میزند که زندگی کند... چه ایدهها که با کلام و لبخند تو به بلوغ نمیرسند، چه بالها که برای پرواز و چه پاها که برای دویدن و اوج گرفتن در انسان پدیدار میشود، چه شوقها که برای بودن، برای رفتن، برای زیستن...
تو بالاترینی، بالاترین قلهای که میتوان به شوقش، تمام دامنهها و قلهها و سختیها را پشت سر گذاشت و دوید و زمین خورد و همچنان ایستاد. تو بیشترین انگیزهی من برای زیستن و خواستن و رسیدنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
❤ 20👍 1💔 1
بالاخره یک جایی دل میکَنی، بالاخره یک جایی میپذیری که فایدهای ندارد، یکجایی دست میکشی، در نهایت سرعت و عادت، میزنی روی ترمز و دور میزنی و بر میگردی.
تمام عمر روی مسیر یا آدمِ اشتباه اصرار میکنی و بالاخره یکجایی به خودت میآیی و میبینی که نه اشتباه و رنج را دوست داری و نه از آن نفعی میبری، فقط به آن عادت کردهای و آنقدر خستهای که حال و حوصلهای برای تغییر نداری.
ولی همت که کنی و مسیر را که عوض کنی تازه میفهمی که تا امروز اصلا زندگی نمیکردی و چه خطای بزرگی کردی که تمام عمر، روی اشتباهت ایستادی و روی ناخوشِ جهان را دیدی و به همان تاریکی و عذابِ تحمیل شده تن سپردی و هم خودت را و هم دیگران را بارها و بارها و بارها به ستوه آوردی، چون جسارتِ بریدن و رها کردن نداشتی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
👍 10❤ 6😢 2
در اولین مکالمه تلفنی پرسید: "چرا رفتی؟" دلایلم را توضیح دادم. در دومین مکالمه تلفنی هم پرسید: "چرا رفتی؟" دوباره دلایلام را گفتم. تا زنده بود، در هر مکالمه تلفنی همان پرسش را میپرسید. کمکم فهمیدم که برای او “چرا رفتی؟” یک پرسش نبود، یک جمله خبری بود: «کاش نمیرفتی».
💔 49👍 2🕊 2❤ 1
•
شب،
درد می کشد
غم می خورد
و کبود می شود
بعد آخرین قُلُپ سکوت،
آسمان،
خورشید را بالا می آورد
نور می پاشد به پنجره ها
و از صدای صبح
من هم بیدار می شوم
خانه ام چه روشن است
و هوا بسی لطیف،
بلند می شوم
شبیه روح از تختِ تن ،
لباس های رنگی به تنم
لاک قرمز خوش رنگی روی ناخن ها
و فقط قهوه است
که منتظرم نشسته روی شعلهای خاموش
تا پُر کند جایِ خون را درون رگ هایم
آه،
دفتر شعرم، سپید مانده روی کابینت
چرا که واژه ای نمی بینم
انگار دشت های ذهن من،
هنوز تاریک است.
#آرزو_رنجبر
•
📻 @blue_coldroom
❤ 5🕊 2😢 1
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.