cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

Больше
Рекламные посты
5 641
Подписчики
+524 часа
+177 дней
-2130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

💢در کلیله و دمنه آمده است که کبکی خانۀ خویش را رها کرد و به جایی دور رفت و مدتی بازنگشت. در این میان خرگوشی رسید و در خانۀ او زندگی کرد. وقتی کبک بازگشت از خرگوش خواست که خانه را به او بدهد که سالها در آن زندگی کرده است امّا خرگوش چنین کاری نمیکند و عاقبت به دنبال قاضی ای عادل میگردند تا میان آنها حُکم کند. کبک میگوید در این نزدیکی گربه ای زندگی میکند که به کسی آزار نمیرساند و سالهاست که روزه میگیرد و شبها نماز میخواند و افطار او تنها با آب و گیاه است و گوشت حیوانات را نمیخورد، پیش او برویم تا او حُکم کند. وقتی میروند و گربه آنها را از دور میبیند، سریع روی دو پای خود می ایستد که یعنی در حال عبادت است و روی به سوی قبله میکند که یعنی نماز میخواند. کبک و خرگوش می ایستند تا نمازش تمام شود. گربه هم به آرامی نماز را تمام میکند. سپس از او میخواهند که میانشان قضاوت کند و او هم داستانشان را میشنود و میگوید: «پیری در من اثر کرده است و حواس خلل شایع پذیرفته و گردش چرخ و حوادث دهر را این پیشه است، جوان را پیر می‌گرداند و پیر را ناچیز می‌کند، نزدیک تر آیید و سخن بلند تر گویید. پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه گردانیدند» گربه شروع میکند به نصیحت کردن آنها که کردار نیک باید داشت تا برای آخرت توشه ای جمع کنیم و نباید در فکر مال و ثروت دنیا باشیم که این ثروت از میان میرود و انسان عاقل دل در دنیا نمیبندد و عمر و مقام دنیا را مانند ابر تابستان و نزهت گلستان بی ثبات و دوام میشمارد. خلاصه از این نصایح و پند و وعظ و اندرز آنقدر برایشان میگوید تا با او انُس و اُلفت میگیرند و ایمن و آسوده خاطر به او نزدیک میشوند تا بهتر سخنانش را بشنوند که گربه به یک حمله هر دو را میگیرد و میخورد. حافظ 200 سال بعد که این داستان را در کلیله و دمنه خوانده، این بیت شعر را در وصف حکایت سروده است. ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست غرّه مشو که گربه زاهد نماز کرد🌺 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌#داستانهای #کوتاه https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 13 3
💢 پرسیدم شما برای حزب چه کار می کردید؟ گفت مشورت می‌دادم. ولی یک کمیته مالی هم درست کردم و برای انتخابات پول جمع می کردم. گفتم اگر محرمانه نیست چقدر پول جمع کردید؟ گفت من خودم 1.200.000 فرانک دادم و از دوستانم هم پول گرفتم، جمعاً 43.000.000 فرانک پول جمع کردم و به حزب دادم. گفتم چند درصد امیدوار به پیروزی هستند. گفت صد در صد. گفتم حزب سوسیالیست چندین دهه است که برنده انتخابات نشده است. گفت: اما فرانسوا میتران رقیب سرسختی است. دو شب بعد نتیجه انتخابات معلوم شد. فرانسوا میتران برنده انتخابات بود. او رییس جمهور منتخب اعلام شد. سوسیالیست‌ها،‌ کمونیست‌ها و کلاً چپی‌ها به خیابان‌ها ریخته بودند و شادی می‌کردند. شادی عظیم. میدان باستیل غلغله بود. رگباری شدید و رعد و برقی بی‌نظیر پاریس را در بر گرفته بود. من برای تماشا رفته بودم. خیس آب بودم که به پای آسانسور رسیدم. موسیو پیر دسپاکس با چشمی اشکبار پای آسانسور بود. گفت برو لباست را عوض کن و به خانه من بیا. همین کار را کردم. پیرمرد مثل اینکه جوانی را از دست داده باشد، بخاطر شکست حزبش گریه می‌کرد. می‌گفت منافع ملی ما در خطر است. او می‌گفت در ظرف چند ماه سرمایه‌ها از فرانسه فرار خواهند کرد. سرمایه دارها سرمایه‌هایشان را از کشور خارج می‌کنند و اقتصاد فرانسه مختل می‌شود. من 35 سال داشتم و او 85 سال. سال 1361 بود ومن خود نگران وضعیت کشور. صحبت را عوض کردم و حال بچه‌ها و نوه‌هایش را پرسیدم. از 6 بچه‌اش هیچکدام درپاریس نبودند. چند نوه‌اش در پاریس بودند که گاه گاه به پدربزرگ سری می‌زدند. چند ماهی گذشت و فرانسوا میتران در کاخ الیزه بود. عراق به ایران حمله کرده بود. یکی از نتایج این جنگ گرانی قیمت نفت بود. نفت از بشکه‌ای 7-6 دلار به بیش از 30 دلار رسیده بود. فرانسوا میتران در تلویزیون ظاهر شد. رییس جمهور با مردم صحبت کرد. گفت به علت گرانی نفت، فرانسه با مشکلات اقتصادی روبرو خواهد شد. او پیشنهاد داد و گفت من نه دستور می‌دهم و نه بخشنامه می‌کنم، فقط پیشنهاد می‌دهم. پیشنهادش چه بود. قانون در فرانسه می‌گفت که درجه حرارت ساختمان‌ها در زمستان 21 درجه باشد. میتران گفت اگر به جای 21 درجه، شوفاژها را روی 18 درجه تنظیم کنید، حدود 3 میلیارد فرانک صرفه‌جویی انرژی خواهیم داشت. چند روز بعد رفتم خبری از موسیو دسپاکس بگیرم. زمستان بود و سرما. موسیو در آپارتمانش را باز کرد. دیدم پالتویی پوشیده و کلاهی بر سر گذاشته است. من داخل آپارتمان موسیو دسپاکس شدم . هوا سرد بود، پرسیدم پس چرا اینقدر لباس پوشیده‌اید و کلاه به سر دارید؟ گفت رییس جمهور چند روز پیش پیشنهاد داد که درجه حرارت را از 21 به 18 کاهش دهیم. گفتم شما که با فرانسوا میتران مخالف بودید، از پیروزی او ناراحت شدید، آنقدر ناراحت شدید که گریه کردید. گفت موسیو پاپلی از وقتی او رییس جمهور شد، او رییس جمهور همه فرانسه و همه ملت فرانسه است. من از نظر حزبی با او مخالفم ولی او ربیس جمهور من است. من حرف او را بعنوان یک رییس جمهور قبول دارم. ما برای منافع ملی فرانسه همه باید با او همکاری کنیم. همه حزب ماهم با او همکاری دارند. البته ما درمجالس با حزب سوسیالیست‌ مخالفت می‌کنیم ولی هر کجا پای منافع ملی باشد همه یکی هستیم. در کارهای روزمره هم او رییس جمهور است. من درگوشه‌ای ازاتاق موسیو دسپاکس نشسته بودم، در فکر بودم و سردم شده بود، دیدم که دماسنج آپارتمان درست بالای سر شوفاژ است، شوفاژ آن طرف اتاق بود. گفتم موسیو دسپاکس، دماسنج بالای شوفاژ است، وقتی درجه حرارت بالای شوفاژ،‌ 18 درجه باشد این گوشه اتاق حتماً 15 درجه است. من گفتم باید جای دماسنج را عوض کنید. لااقل آن را به دیوار وسط اتاق بگذارید. موسیو دسپاکس فکری ‌کرد و گفت، من که خود را گول نمی‌زنم، پارسال هم دماسنج همان جا بالای سر شوفاژ بود. من پارسال اتاق را با همین دماسنج 21 درجه تنظیم کردم و امسال با حرف رییس جمهور با 18 درجه. جای دماسنج را هم عوض نمی‌کنم. من در حیرت بودم، مردی 85 ساله‌ای که 1.200.000 فرانک برای شکست فرانسوا میتران داده بود، حالا خود را در پالتو پیچیده بود تا حرف همین فرانسوا میتران را به عنوان رییس جمهور عملی کند. مردی که ماهیانه ده‌ها هزار فرانک در مزرعه وسهام درآمد داشت، می‌خواست ماهیانه 60 فرانک درفاکتور شوفاژخانه صرفه‌جویی کند تا منافع ملیش حفظ شود. شاید من بهترین درس دکترایم را در پاریس در اتاق موسیو دسپاکس گرفتم نه از دانشگاه سوربن!🌺 نقل ازکتاب خاطرات دکتر پاپلی یزدی - جغرافیدان برجسته کشور کتابی که به چاپ چهلم در ایران رسیده است. #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 28👏 4 1
💢 پرسیدم شما برای حزب چه کار می کردید؟ گفت مشورت می‌دادم. ولی یک کمیته مالی هم درست کردم و برای انتخابات پول جمع می کردم. گفتم اگر محرمانه نیست چقدر پول جمع کردید؟ گفت من خودم 1.200.000 فرانک دادم و از دوستانم هم پول گرفتم، جمعاً 43.000.000 فرانک پول جمع کردم و به حزب دادم. گفتم چند درصد امیدوار به پیروزی هستند. گفت صد در صد. گفتم حزب سوسیالیست چندین دهه است که برنده انتخابات نشده است. گفت: اما فرانسوا میتران رقیب سرسختی است. دو شب بعد نتیجه انتخابات معلوم شد. فرانسوا میتران برنده انتخابات بود. او رییس جمهور منتخب اعلام شد. سوسیالیست‌ها،‌ کمونیست‌ها و کلاً چپی‌ها به خیابان‌ها ریخته بودند و شادی می‌کردند. شادی عظیم. میدان باستیل غلغله بود. رگباری شدید و رعد و برقی بی‌نظیر پاریس را در بر گرفته بود. من برای تماشا رفته بودم. خیس آب بودم که به پای آسانسور رسیدم. موسیو پیر دسپاکس با چشمی اشکبار پای آسانسور بود. گفت برو لباست را عوض کن و به خانه من بیا. همین کار را کردم. پیرمرد مثل اینکه جوانی را از دست داده باشد، بخاطر شکست حزبش گریه می‌کرد. می‌گفت منافع ملی ما در خطر است. او می‌گفت در ظرف چند ماه سرمایه‌ها از فرانسه فرار خواهند کرد. سرمایه دارها سرمایه‌هایشان را از کشور خارج می‌کنند و اقتصاد فرانسه مختل می‌شود. من 35 سال داشتم و او 85 سال. سال 1361 بود ومن خود نگران وضعیت کشور. صحبت را عوض کردم و حال بچه‌ها و نوه‌هایش را پرسیدم. از 6 بچه‌اش هیچکدام درپاریس نبودند. چند نوه‌اش در پاریس بودند که گاه گاه به پدربزرگ سری می‌زدند. چند ماهی گذشت و فرانسوا میتران در کاخ الیزه بود. عراق به ایران حمله کرده بود. یکی از نتایج این جنگ گرانی قیمت نفت بود. نفت از بشکه‌ای 7-6 دلار به بیش از 30 دلار رسیده بود. فرانسوا میتران در تلویزیون ظاهر شد. رییس جمهور با مردم صحبت کرد. گفت به علت گرانی نفت، فرانسه با مشکلات اقتصادی روبرو خواهد شد. او پیشنهاد داد و گفت من نه دستور می‌دهم و نه بخشنامه می‌کنم، فقط پیشنهاد می‌دهم. پیشنهادش چه بود. قانون در فرانسه می‌گفت که درجه حرارت ساختمان‌ها در زمستان 21 درجه باشد. میتران گفت اگر به جای 21 درجه، شوفاژها را روی 18 درجه تنظیم کنید، حدود 3 میلیارد فرانک صرفه‌جویی انرژی خواهیم داشت. چند روز بعد رفتم خبری از موسیو دسپاکس بگیرم. زمستان بود و سرما. موسیو در آپارتمانش را باز کرد. دیدم پالتویی پوشیده و کلاهی بر سر گذاشته است. من داخل آپارتمان موسیو دسپاکس شدم . هوا سرد بود، پرسیدم پس چرا اینقدر لباس پوشیده‌اید و کلاه به سر دارید؟ گفت رییس جمهور چند روز پیش پیشنهاد داد که درجه حرارت را از 21 به 18 کاهش دهیم. گفتم شما که با فرانسوا میتران مخالف بودید، از پیروزی او ناراحت شدید، آنقدر ناراحت شدید که گریه کردید. گفت موسیو پاپلی از وقتی او رییس جمهور شد، او رییس جمهور همه فرانسه و همه ملت فرانسه است. من از نظر حزبی با او مخالفم ولی او ربیس جمهور من است. من حرف او را بعنوان یک رییس جمهور قبول دارم. ما برای منافع ملی فرانسه همه باید با او همکاری کنیم. همه حزب ماهم با او همکاری دارند. البته ما درمجالس با حزب سوسیالیست‌ مخالفت می‌کنیم ولی هر کجا پای منافع ملی باشد همه یکی هستیم. در کارهای روزمره هم او رییس جمهور است. من درگوشه‌ای ازاتاق موسیو دسپاکس نشسته بودم، در فکر بودم و سردم شده بود، دیدم که دماسنج آپارتمان درست بالای سر شوفاژ است، شوفاژ آن طرف اتاق بود. گفتم موسیو دسپاکس، دماسنج بالای شوفاژ است، وقتی درجه حرارت بالای شوفاژ،‌ 18 درجه باشد این گوشه اتاق حتماً 15 درجه است. من گفتم باید جای دماسنج را عوض کنید. لااقل آن را به دیوار وسط اتاق بگذارید. موسیو دسپاکس فکری ‌کرد و گفت، من که خود را گول نمی‌زنم، پارسال هم دماسنج همان جا بالای سر شوفاژ بود. من پارسال اتاق را با همین دماسنج 21 درجه تنظیم کردم و امسال با حرف رییس جمهور با 18 درجه. جای دماسنج را هم عوض نمی‌کنم. من در حیرت بودم، مردی 85 ساله‌ای که 1.200.000 فرانک برای شکست فرانسوا میتران داده بود، حالا خود را در پالتو پیچیده بود تا حرف همین فرانسوا میتران را به عنوان رییس جمهور عملی کند. مردی که ماهیانه ده‌ها هزار فرانک در مزرعه وسهام درآمد داشت، می‌خواست ماهیانه 60 فرانک درفاکتور شوفاژخانه صرفه‌جویی کند تا منافع ملیش حفظ شود. شاید من بهترین درس دکترایم را در پاریس در اتاق موسیو دسپاکس گرفتم نه از دانشگاه سوربن!🌺 نقل ازکتاب خاطرات دکتر پاپلی یزدی - جغرافیدان برجسته کشور کتابی که به چاپ چهلم در ایران رسیده است. #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
كانال حسن خليل‌آبادى

كانال اطلاع رسانى حسن خليل آبادى ‏عضو پنجمین دوره شوراى اسلامى شهر تهران، رى و تجريش [email protected]

برتری داشتن نسبت به اطرافیان هیچ جلال و شکوهی ندارد اصالت واقعی در آن است که نسبت به خود پیشینت در جایگاه بالاتری باشی🌺 ✍ارنست_همینگوی #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 6👏 3
💢بانویی به پزشک گفت : نمی‌دانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت می‌دانم . پزشک گفت : باید ۵ نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند . زن رفت و پس از چند هفته برگشت ، اما اینبار اصلاً افسرده نبود . به پزشک گفت : برای پیدا کردن آن ۵ نفر ، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت ترین هایند رفتم ، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم ، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم . خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید . خوشبختی ، رضایت از زندگی و سپاسگزاری برای داشته هاست ، نه افسوس برای نداشته ها.🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 20👏 2 1
💢فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد استاد به او گفت : آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید. غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند! استاد به شاگرد گفت : همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه !🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 21👎 1🥰 1
💢روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشـــق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟» ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.» پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست. غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.» غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.» غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.» عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»* عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد. عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟» علم پاسخ داد: « زمان» عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟» علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 23 4
💢شغالی به شیر گفت با من مبارزه کن شیر نپذیرفت . شغال گفت نزد شغالان خواهم گفت شیر از من می هراسد . شیر گفت سرزنش شغالان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا مسخره کنند که با شغالی مبارزه کرده ام .🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 31 1
💢بچه که بودم یه بار بابام با عموم تو خونه ما بحث‌شون شد درحدی که همسایه‌ها اومدن تو کوچه و میخواستن زنگ بزنن پلیس بیاد. عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمه‌ای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟ مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونه‌ام بیرون نمی‌کنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک و مدرسه و ... بابام و عموم هیچی نمی‌گفتن فقط تلویزیون نگاه می‌کردن. زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کم‌کم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمی‌کرد. ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارف‌ها مامانم پاشد برنج و خیس کرد و کاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر. خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچه‌ها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم، موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن، کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود. این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطه‌هایی که ارزشمنده، تو هر رابطه‌ای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش، یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده، شاید اگه همون دعوا می‌موند و کهنه می‌‌شد، اگه اختلاف‌ها شدیدتر می‌شد اتفاق‌های بدتری می‌افتاد. امروز هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن، سریع حذف میشن، آدم‌ها تنها شدن، هیچ‌کس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره، همه میخوان به هم حمله کنن. ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم. کاش روی تاب‌آوری و پذیرش آدم‌ها با هر عقیده و مسلکی که هستن بیشتر کار کنیم.🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 47👏 7 2🤔 1
💢وقتی گالیله را برای استغفار به محاکمه کلیسا می‌بردند، تمامی پیروان و شاگردانش با دلهره و اضطراب در پشت درب‌های بسته مدت‌ها به انتظار صف کشیده بودند که استادشان علی رغم فشارهای طاقت فرسای کلیسا، سربلند و سرافراز به بیرون نهد... و بگوید " زمین می‌چرخد و ثابت نیست" اما دریغ که استادِ سرافکنده و پژمرده، رنجور از فشارهای زیاد، سر به زیر به آنچه که خود هرگز به آن ایمان نداشت اقرار کرد، و آرام و آهسته با خواندن استغفارنامه برای همه آنچه که بر خلاف عقیده‌ کلیسا تا امروز گفته بود ابراز پشیمانی کرد... آنچه برای پیروانش مانده بود یاس بود، و سرشکستگی... از شاگردان یکی فریاد زد: "بیچاره ملتی که قهرمانش را از دست بدهد". و برتولت برشت فیلسوف آلمانی از قول گالیله چه زیبا می‌گوید: "بی‌چاره ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد."🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Показать все...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 21 1🥰 1👏 1😢 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.