روزهاي زندگي
ارتباط با ادمین https://t.me/Amirnajafi123 لینک کانال 👇👇👇👇 @rozhayezendegi1
Больше630
Подписчики
Нет данных24 часа
+107 дней
+4730 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
۱.کمالالملک، میدان کربلا، ۱۳۲۰ ه.ق.
۲.همو،تکیه دولت،۱۳۰۹ ه.ق.
۳.همو،بهخاکسپاری مسیح، مشق اثر تیسین ۱۳۱۶ ه.ق.
❤ 1
🏴پهلوانان هیئتدار
✍آذری خاکستر
وجود گروهها و مهاجران مختلف در مشهد موجب شده است تا شاهد تنوع مراسم مذهبی ماه محرم باشیم. هیئت ها و دسته های عزاداری مختلفی از گذشته تا کنون در مشهد فعال بودهاند. در قدیم تمام محلههای شهر دارای هیئتهای سینه زنی بود. هیئت قاسمی بالا خیابان توسط پهلوان گلکار، هیئت ابوالفضلی عیدگاه به سرپرستی پهلوان مراد. هیئت حبل المتین سراب به سرکردگی فتاح خان از معروف ترین مجامع و گروههای عزاداری به شمار می آمدند. دسته ترک های آذربایجان به عنوان یکی از نمادهای عزاداری مشهد در 1306ق فعال بود و در سالهای قبل همراه با دسته ترک های قره باغ مراسم مذهبی برگزار می کردند. تمامی سرکردگان، بانیان، نوحهسرایان و روضه خوانان دسته زنجیرزن، آذربایجانی بودند و به همین دلیل شعرها و مرثیهها به زبان ترکی خوانده میشد. این دسته از نظر ابهت و بزرگی، بیهمتا توصیف می شدند که پیشاپیش دسته، عده زیادی از تجار و ثروتمندان آذربایجانی با عبا و قبای سیاه حرکت میکردند.
◾️هیئت عزاداران مکتب الرضا(ع) توسط گروهی دیگر از آذربایجانیها در سال 1342 در کوچه رضوی مشهد فعالیت خود را شروع کرد. همچنین هیئت کرمانیها از قدیم با شکوهترین مراسم مذهبی را برگزار میکرد و مراسم روز سوم شهادت امام حسین(ع) که کاروانی در خیابانها به راه می افتادند، از یک قرن پیش در میان هیئت های مشهد شاخص بوده است.
◾️تکیههای نامی مشهد
در گذشته تقریبا تمام سراهای تجارتی مشهد در بازار و خیابان یک دهه از سال را به روضهخوانی و عزاداری میپرداختند و برای حفظ مردم از آفتاب در تابستان، یا سرما و باران در زمستان، ضمن سیاهپوش کردن در و دیوارها و برکشیدن پردههای قلمکار با اشعار محتشم کاشانی در مرثیه عزای حسینی، خیمه بزرگی هم در وسط محوطه حیاط سرا میافراشتند و بر ستون وسط آن یا عمود خیمه پرچمها و بیرق های عزاداری نصب میکردند.مهمترین تکیههای مشهد در گذشته عبارتند از: تکیه قنادها در کوچه عباسقلی خان، تکیه پزندگان در فلکه آب خیابان تهران، تکیه بزازها یا میرزاجانی در چهارباغ، تکیه خیاط ها در کوچه باغ عنبر، تکیه برقی ها، مسگرها، زرگرها، تکیه فتاح خان، تکیه کرمانی ها، تکیه اصفهانی ها و تکیه تهرانی ها و ....
◾️کلنل چارلز ادوارد ییت سرکنسول انگلیس در مشهد در خاطراتش به شرح نحوه عزاداری ماه محرم در مشهد دوره قاجار پرداخته و نوشته است: «در ماه محرم دسته های زنجیرزنی در صفوف باریکی متشکل از دو یا سه ردیف که هرکدام بیست تا سی جوان زنجیر میزدند به راه افتادند. در پشت آنها جمعیت زیادی از مردم بهراه افتاده، نوحه میخواندند و سینه میزدند. آنان به نحوی هماهنگ دست خود را بلند کرده و محکم بر سینه میکوفتند.... همین که روزها میگذشت و به دهم محرم یعنی روز شهادت امام حسین(ع) نزدیک میشدیم سوگواری با شدت بیشتری ادامه می یافت. هر محله یا طایفهای هیئتهای عزاداری خاص خود را داشت. اما ترکهای آذربایجانی که در نزدیکی کنسولگری هم زندگی میکردند به گفته عموم از بهترین برگزارکنندگان این مراسم بودند... روز قتل ابتدا علمهایی سیاه که توسط مردانی سیاهپوش حمل میشد عبور داده شد. بهدنبال آنان نیز جوانان زنجیرزن به صف حرکت میکردند. سنجهای برنجی با آهنگ یکنواخت و منطقی نواخته میشد، نوحهخوان با صدایی غم انگیز هم نوایی می کرد و جوانان بهطور هماهنگ زنجیر را به پشت های برهنه خود به چپ و راست می نواختند. پشت سر این عده جمعی از سیدها و کسبه ترک حرکت میکردند و بلافاصله دسته های سینه زنها قرار داشت. همه با هم به نحو غم انگیز و سوزناکی شعرهایی به صدای بلند می خواندند.... و با شربت از عزاداران پذیرایی می شد...بعد از این عده گروهی از تجار و کسبه بازار آمدند. این ها لباس هایی سیاه به تن و اندوه ژرف بر چهره داشتند و خیلی به آرامی سینه می زدند. پشت سر این گروه اسبی حرکت داده می شد که به رسم معمول آن زمان بر تنش زره پوشانده بودند. تمام زره مملو از تیرهایی بود که در آن فرو شده بود. »ماهوان نویسنده تاریخ مشهد نیز به نحوه برگزاری مراسم روز عاشورا پرداخته است: دسته های مذهبی در زمان قاجار و دوره پهلوی با شور و هیجان انجام می شد. در مسیر حرکت دسته با شربت یا آب یخ از مردم پذیرایی می کردند. و در روز عاشورا با غذای سنتی مشهدی آش شله قلمکار اطعام می کردند. و تا روزی که بازار بزرگ خراب نشده بود رسم براین بود که هر هیئت عزاداری از هر محل که حرکت می کرد. شرق یا غرب فلکه حضرت را دور زده و وقتی به بازار زنجیر می رسید وارد بازار شده و راه خود را به طرف صحن قدیم یا صحن کهنه ادامه می داد. و در این مسیر شاهد عزاداری منظم دسته ها و هیئت های مختلف بودیم.در دوره رضا شاه فعالیت های مذهبی همچون برگزاری مراسم ماه محرم محدود و گاهی ممنوع می شوند.
برداشت از کانال مجازی : " تاریخ شفاهی ایران"
👍 1
حسين را به ياد مي آورم از كودكي. با بوي گلاب و اسفند و نذري آميخته با صداي زنجيرها در دل خانواده م كه تا بيخ و بن در مذهب ، ريشه داشته و شاخ و برگ دوانده بودند. و آن دهه هاي سوگوار محرم كه در خانواده ي ما چنان ماتم و عزايي بر پا ميشد كه گويي هرروزمان عاشوراست و آن خانه هم همان سرزميني كه تا ساعتي ديگر خون هاي بيشماري بر آن ريخته خواهد شد.
من آنوقتها نه ساله بودم و همذات پنداري م با دختر كوچك امام ، ميتوانست مرا در سفري بر دوش زمان به هزار و چهارصد سال قبل برده و وادار كند كه آن روايت را بال و پر داده و به شيوه ي خود روايت كنم.
براي همين حسين در آنروزها براي من يك بهانه بود. بهانه اي نه تنها براي گريستن ها، نعره ها و در يك كلام ارضاي هيجانات عمومي يك روح جمعي. بلكه بيش از آن براي گسترش تخيلات كودكانه ام . تصويري سورءال در ميانه ي واقعيت و تخيل تا بشود دليل كارناوالهاو دسته هاي عريض و طويل سينه زني كه هر ده شب محرم از روبروي شاهچراغ شيراز مي گذشتند .
حسين واقعي اما براي من با يك كتاب آغاز شد. درست در آستانه ي چهارده سالگي ام بود كه كتاب "حسين وارث آدم "شريعتي را از لابلاي كتابخانه ي پدرم يافتم و پس از آن بود كه حسين از امري براي تزيين و تماشا و نمايش، بدل به اسطوره اي انقلابي شد.
بعدها حتي وقتي درجريان بلوغ معرفتي ام ، نقاب لفاظي هاي اديبانه ي شريعتي برايم كنار رفت و شاخ ايدءولوژيكي كتابهايش بيرون زد و تشت اش برايم از پشت بام افتاد، باز هم حسين برايم همان حسين باقي ماند.
پس از ان نيز، خواندن چند باره ي "حماسه ي حسيني" مطهري در شانزده سالگي بود كه نگاه عرفي و رمانتيك مرا از حسين به چالش كشيد و نخستين عصيانهاي مرا در برابر اصرار مادرم براي شركت در مراسم عزاداري محرم رقم زد.
حتي وقتي كه بسياري از عقايدم در گذرزمان مشمول تحولات ودگرگوني هاي بنيادين گشت ، هرگزبه معنابخشي مردي شك نكردم كه ميشد او را اسطوره ي آزادگي يك ملت ناميد كه هركسي فارغ از تعلق يا عدم تعلق اش به گفتمان هاي مذهبي، نميتواند منكر باشكوه ترين جمله اي شود كه ميتوان از دهان يك پيشواي مذهبي شنيد :اگر دين نداري لاااقل ازاده باش.
مي بايست زمان زيادي بگذرد تا دريابم كه اسطوره ي ذهني نوجواني ام، به طرز عامدانه اي هرروز واژگونه تر مي گردد. ترجمه اي معكوس از عاشورا، از علل و معلول هاي آن و حتي از روايت هاي رخ داده در آن در اكثر مجالس مذهبي و تكيه ها جريان داشت تا او را به همان تخيلي پيوند زند كه در دوران كودكي ام تجربه كرده بودم و ميدانستم چه ميزان از واقعيت به دور است.
گويي اراده اي معين در كار بوده تا طي روندي سيستماتيك، سمبل آزادگي يك مذهب را از محتواي اصيل خود تهي كند
مردي كه قرارست درانبوه نذري ها، شيون ها و ذكر مصيبت هاي اغراق شده گم شود تا بتواند تبديل به شبحي تاريخي گردد كه صرفا براي گريستن و تخليه ي رواني يك ملت خرج ميشود.
بارها به مداحي هاي عاري از معنا گوش سپرده ام.به صداي طبل ها، سنج ها، فريادهاي از ته جگرو نوحه هاي فاقد فرم و محتوا.
در واقع پروژه ي عقيم سازي اسطوره ها، چنان موفق بوده است كه ما را به نقطه اي رسانده كه نه فقط حسين ، بلكه زينب را نيز در كام خويش گرفته است. تا بتواند شكوه زني را كه زيباترين خطابه ي تاريخ مذهبي شيعه را از لابلاي زنجيرهايي بر دست و پا، به نام خود ثبت كرده را با شيون هاي عاجزانه و سينه كوبيدن هاي آغشته به ناله و آه و نفرين ، سخيف و حقير كند و او را نه به عنوان زني كه در برابر قدرت مستقر، باوقار و باشكوه مي ايستد و پنجه بر صورت نمي خراشد ، بلكه به عنوان "زينب غصه كش و ستم كش "روايت كند. زني كه ستم را ميكشد اما نمي خشكاند. چه ستمي بيش ازاين را ميتوان در حق زني يافت كه رنج را زيباشناسي ميكند تا روايت خود را بازنمايي و تثبيت كند، آنگاه كه با همه ي غرور خود فريادميزند لارايت الا جميلا. والله كه جز زيبايي چيزي نديدم. از خواندن آن كتابها كه ديگر به سختي ميتوان آنها را در كتابفروشي هاي اين جامعه ي عاشورايي يافت، سالها گذشته است. از بقاياي آن نوجوان چهارده ساله ي شورمند نيز در من چيزي نمانده است اما حسين به عنوان اسطوره اي غريب، با آن جمله ي تكان دهنده ش در ذهن و روح من مانده است وقتي صدايش در گوشهاي زمان مي پيچد و فرياد ميزند
"اگر دين نداري لااقل آزاده باش ...."
"اگر دين نداري لااقل آزاده باش..."
"اگر دين نداري لااقل آزاده باش...."
✍فرنوش تنگستانی
@rozhayezendegi1🌱🧡
👏 1
Repost from روزهاي زندگي
حسين را به ياد مي آورم از كودكي. با بوي گلاب و اسفند و نذري آميخته با صداي زنجيرها در دل خانواده م كه تا بيخ و بن در مذهب ، ريشه داشته و شاخ و برگ دوانده بودند. و آن دهه هاي سوگوار محرم كه در خانواده ي ما چنان ماتم و عزايي بر پا ميشد كه گويي هرروزمان عاشوراست و آن خانه هم همان سرزميني كه تا ساعتي ديگر خون هاي بيشماري بر آن ريخته خواهد شد.
من آنوقتها نه ساله بودم و همذات پنداري م با دختر كوچك امام ، ميتوانست مرا در سفري بر دوش زمان به هزار و چهارصد سال قبل برده و وادار كند كه آن روايت را بال و پر داده و به شيوه ي خود روايت كنم.
براي همين حسين در آنروزها براي من يك بهانه بود. بهانه اي نه تنها براي گريستن ها، نعره ها و در يك كلام ارضاي هيجانات عمومي يك روح جمعي. بلكه بيش از آن براي گسترش تخيلات كودكانه ام . تصويري سورءال در ميانه ي واقعيت و تخيل تا بشود دليل كارناوالهاو دسته هاي عريض و طويل سينه زني كه هر ده شب محرم از روبروي شاهچراغ شيراز مي گذشتند .
حسين واقعي اما براي من با يك كتاب آغاز شد. درست در آستانه ي چهارده سالگي ام بود كه كتاب "حسين وارث آدم "شريعتي را از لابلاي كتابخانه ي پدرم يافتم و پس از آن بود كه حسين از امري براي تزيين و تماشا و نمايش، بدل به اسطوره اي انقلابي شد.
بعدها حتي وقتي درجريان بلوغ معرفتي ام ، نقاب لفاظي هاي اديبانه ي شريعتي برايم كنار رفت و شاخ ايدءولوژيكي كتابهايش بيرون زد و تشت اش برايم از پشت بام افتاد، باز هم حسين برايم همان حسين باقي ماند.
پس از ان نيز، خواندن چند باره ي "حماسه ي حسيني" مطهري در شانزده سالگي بود كه نگاه عرفي و رمانتيك مرا از حسين به چالش كشيد و نخستين عصيانهاي مرا در برابر اصرار مادرم براي شركت در مراسم عزاداري محرم رقم زد.
حتي وقتي كه بسياري از عقايدم در گذرزمان مشمول تحولات ودگرگوني هاي بنيادين گشت ، هرگزبه معنابخشي مردي شك نكردم كه ميشد او را اسطوره ي آزادگي يك ملت ناميد كه هركسي فارغ از تعلق يا عدم تعلق اش به گفتمان هاي مذهبي، نميتواند منكر باشكوه ترين جمله اي شود كه ميتوان از دهان يك پيشواي مذهبي شنيد :اگر دين نداري لاااقل ازاده باش.
مي بايست زمان زيادي بگذرد تا دريابم كه اسطوره ي ذهني نوجواني ام، به طرز عامدانه اي هرروز واژگونه تر مي گردد. ترجمه اي معكوس از عاشورا، از علل و معلول هاي آن و حتي از روايت هاي رخ داده در آن در اكثر مجالس مذهبي و تكيه ها جريان داشت تا او را به همان تخيلي پيوند زند كه در دوران كودكي ام تجربه كرده بودم و ميدانستم چه ميزان از واقعيت به دور است.
گويي اراده اي معين در كار بوده تا طي روندي سيستماتيك، سمبل آزادگي يك مذهب را از محتواي اصيل خود تهي كند
مردي كه قرارست درانبوه نذري ها، شيون ها و ذكر مصيبت هاي اغراق شده گم شود تا بتواند تبديل به شبحي تاريخي گردد كه صرفا براي گريستن و تخليه ي رواني يك ملت خرج ميشود.
بارها به مداحي هاي عاري از معنا گوش سپرده ام.به صداي طبل ها، سنج ها، فريادهاي از ته جگرو نوحه هاي فاقد فرم و محتوا.
در واقع پروژه ي عقيم سازي اسطوره ها، چنان موفق بوده است كه ما را به نقطه اي رسانده كه نه فقط حسين ، بلكه زينب را نيز در كام خويش گرفته است. تا بتواند شكوه زني را كه زيباترين خطابه ي تاريخ مذهبي شيعه را از لابلاي زنجيرهايي بر دست و پا، به نام خود ثبت كرده را با شيون هاي عاجزانه و سينه كوبيدن هاي آغشته به ناله و آه و نفرين ، سخيف و حقير كند و او را نه به عنوان زني كه در برابر قدرت مستقر، باوقار و باشكوه مي ايستد و پنجه بر صورت نمي خراشد ، بلكه به عنوان "زينب غصه كش و ستم كش "روايت كند. زني كه ستم را ميكشد اما نمي خشكاند. چه ستمي بيش ازاين را ميتوان در حق زني يافت كه رنج را زيباشناسي ميكند تا روايت خود را بازنمايي و تثبيت كند، آنگاه كه با همه ي غرور خود فريادميزند لارايت الا جميلا. والله كه جز زيبايي چيزي نديدم. از خواندن آن كتابها كه ديگر به سختي ميتوان آنها را در كتابفروشي هاي اين جامعه ي عاشورايي يافت، سالها گذشته است. از بقاياي آن نوجوان چهارده ساله ي شورمند نيز در من چيزي نمانده است اما حسين به عنوان اسطوره اي غريب، با آن جمله ي تكان دهنده ش در ذهن و روح من مانده است وقتي صدايش در گوشهاي زمان مي پيچد و فرياد ميزند
"اگر دين نداري لااقل آزاده باش ...."
"اگر دين نداري لااقل آزاده باش..."
"اگر دين نداري لااقل آزاده باش...."
✍فرنوش تنگستانی
@rozhayezendegi1🌱🧡
00:17
Видео недоступноПоказать в Telegram
🌹
☀️برای امروزتون
مسیری سبز و روشن ✨☘
آرزو میڪنم 💚
☀️صبحتون
مملو از محبت و الطاف الهـی💚
نگاه پرمهر خدا💚
همراه لحظه هاتون ☘
سه شنبه تون سرشاراز آرامش ☘
1.03 MB
❤ 1
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.