@Neyestanmolana
این کانال بنام نامی مولانا بنابه اولین مثنوی نیستان نامگذاری شده است واشعار و آثار ایشان قابل توجه فرهیختگان علم و معرفت ایران وجهان در راستای شناخت و جهان بینی عرفان موردتوجه و ستایش است بتوفیق پروردگار ادامه دهنده راهشان باشیم!
Больше230
Подписчики
-124 часа
-37 дней
-230 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
مقاله صوتي
"بزرگ كيست و بزرگي چيست!؟"
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
#اسماالله
#منتقم
اوست که پشت متجاوزان را میشکند و جانیان را به کیفر خود میرساند و عقاب و عذاب را بر سرکشان شدت می بخشد. البته پس از بستن در هرگونه عذری و دادن هشدار و پس از دادن مهلت و قدرت برای انجام آن و این از شتاب در کیفر نمودن بدتر و سخت تر است زیرا اگر بنده به سرعت عقوبت شود اصرار بر گناه ننموده و در آن فرو نمی رود و در نتیجه مستوجب عقوبت سخت نمی گردد.
از انتقام بنده آن اندازه پسندیده است که از دشمنان خدا انتقام کشد و سخت ترین دشمنان نفس خود است و حقش آن است که هر گاه دست به گناهی آلود و در گناهی اصرار ورزید یا در عبادتی اخلال ورزید از نفس خود انتقام گیرد.
#علم_الیقین
#فیض_کاشانی 💙
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
پیامبران، آزادکننده بشر یت هستند
پیامبران پایهگذاران آزادی مردم جهان هستند، چه آنان، زنجیر کفر و شرک و شخصیت پرستی را از دستوپای عقل و روح بشریت برکندهاند.
چون به آزادی، نبوّت هادی است
مومنان را ز انبیا آزادی است
ای گروهِ مومنات! شادی کنید
همچو سرو و سومن آزادی کنید
(دفتر ششم ۴۵۴۱_۴۵۴۲)
کلام پیامبر ان, گُلی است از گلزار معنویت
ز انبهیِ برگ، پنهان گشته شاخ
زانبهیِ گُل، نهان صحرا و کاخ
این سخنهایی که از عقلِ کُل است
بویِ آن گُلزار و سرو و سُنبل است
(دفتر اول۱۸۹۸_۱۸۹۹)
آنچه پیامبران پر زبان میرانند. گو یند آن سخنان. خداوند است
مطلق آن آواز، خود از شَه بُوّد
گرچه از حلقومِ عبدالله بُوَد
گفته او را من زبان و چشمِ تو
منحواس و من رضا و خشم تو
(دفتر اول ۱۹۳۶_ ۱۹۳۷)
پیامبران، نغمههای درونی دارند
درون پیامیران آکنده از عشق به خدا و انسانیت است. مراد از نغمات درونی همان خروش طرب انگیزی است که محرّک آنان است.
اتییا را در درون هم نغمههاست
طالبان را زآن حیاتِ بی بهاست
نشنود آن نغمهها را گوشِ حِس
کز ستم ها گوشِ حِس باشد نجس
نشنود نغمه پَری را آدمی
کو بُوَد ز اسرارِ پَریان،اعجمی
(دفتر اول ۱۹۱۹_ ۱۹۲۱)
پیامبران، نسبت به همگان مهربان بودهاند
خلق را از گُرگِ غم، لطفِ شبان
چون کَلیمُ الله شبانِ مهربان
گوسفندی از کلیمُ الله گریخت
پایِِ موسی آبله شد، نعل ریخت
در پیِ او، تا به شب در جُست وجو
و آن رَمه غایب شده از چشمِ او
گوسفند از ماندگی شد سُست و ماند
پس کَلیمُ الله گَرد از وی فشاند
کف همی مالید بر پَشت و سرش
می نواخت از مِهر، همچون مادرش
(دفتر ششم۳۲۸۰_ ۳۲۹۴)
پیامبران در قبال تبلیغ پیام های الهی، دستمزدی از مردم مطالبه نمیکردند
مولانا می گوید پیامبران به دو دلیل از مردم دستمزد طلب نمیکردهاند.یکی انکه پاداش این کار را دیدار حضرت معشوق میدانستهاند و دیگر آنکه دستمزدهای دئیوی را در برابر مشاهدة جمال یار، ناچیز و پیارزش ميشمردند.
هر نبّیّی گفت با هوم از صفا:
من نخواهم مردِ پیغام از شما
من دلیلم، حق شمارا مُشتری
دادحق، دلاّلیم هر دو سَری
چیست مزد کار من؟ دبدارِ یار
گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار
چل هزار او تباشد مزدِ من
کی بُوَد شِبهِ شَبَه،دُرِ عَدَن
(دفتر دوم ۵۷۴_۵۷۷)
پیامبران برای تربیت اخلاقی مردم رنجها بردهاند
میر آخور بود حق را مُصطفی
بهرِ اُستورانِ نفسِ پُر جَفا
قُل تَعالَوا گفت از جذبِ کَرَم
تا ریاضتشان دهم، من رایضم
تَفسها را تا مُرَوَّض کردهام
زین ستوران، بس لگدها خورده ام
(دفتر چهارم ۲۰۰۵ _۲۰۰۷)
📗 میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی
صفحه ۹۷ تا ۱۰۰
✍ استاد کریم زمانی 🍃
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
شمس در قونیه
شمس پرنده بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادیالاخر سال ۶۴۲ به قونیه آمد. معمولاً بسیار نادر است که تاریخ دقیق روز و ماه و سال در حوادث زندگی بزرگان ما قید شود. اما اين تاریخ با جزئیاتی که آوردیم هم در مناقب افلاکی و هم در نسخههای خطی کهنِ مقالات شمس، به فارسی و عربی؛ دقیقاً ضبط شده است. عبارت یکی از نسخهها(ولیالدین) چنین است:
قدوم مولانا شمسالدین تبریزی دام برکته بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادیالاخر سنه اثنی و اربعین.
در دو نسخه دیگر از کهنترین نسخههای موزه قونیه در بخش اول عبارت به جای «دام برکتُه» آمده است: «خلّدالله برکتَه» و اين هر دو جمله دعائیه نشانگر این معنی است که عبارت در حال حیات شمس نوشته شده است.
ما نه از سال تولد شمس آگاهی داریم و نه از سال وفات او، اما تاریخ ورود او را به قونیه با این دقت در دست داریم. در واقع باید پرسید که دانستن سال تولد واقعی شمس چه اهمیتی دارد جز ارضای حس کنجکاوی، زیرا که زادروزِ شمس برای ما همان تاریخ است که وی به قونیه میآید و داستان او با مولانا اغاز میشود. نمیدانیم که شمس پیش از اين تاریخ نیز سفری به قونیه داشته است يا نه_ که اگر هم داشته، از نظر ما مهم نیست. خصوصیت این سفر به داستانی است که در پی دارد؛ داستان ملاقات با مولانا، که اگر این سفر نبود چنین داستانی هم نبود. شمسی نبود و مولانایی نبود.
شمس تا آن روز که به قونیه آمد اثری از خود برجای ننهاده بود. به قول سپهسالار "تا زمان حضرت خداوندگار (مولانا) هیچ آفریده را بر حال او اطلاعی نبود" و لابد اگر به قونیه نمی آمد و خداوندگار را نمیدید بر همین وضع باقی میماند و هیچ آفریده را بر حال او اطلاعی حاصل نمیشد. اما مولانا، او نیز اگر به شمس نمیرسید واعظی بود و مدرّسی، چون صدها واعظ و مدرّس دیگر و آن نه این مولانا بود که بهدستی دیوان شمس و به دستی دیگر مثنوی را دارد. او دیگر خداوندگار نبود، مولانایی بود که به ناچار در ریگزار نامتناهی خمول و بینامی گم میشد. این مولانای خداوندگار تا کشتی معرفت و فرهنگ در اقیانوس وجود سیر میکند ماندگار خواهد بود.
مسلمانان هجرت پیغمبر به مدینه را مبدا تاریخ خود قرار دادهاند، نه تولد، نه رحلت، و نه حتی بعثت پیغمبر اکرم مبداً تاریخ اسلام نیست. تاریخ اسلام از آن روز شروع میشود که پیغمبر به مدینه رفت. اين هجرت بود که سرنوشت اسلام را در جزیرةالعرب رقم زد و آینده اسلام را به عنوان دینی عالمگیر تضمین کرد.
شمس به قونیه هم که آمد به همان رسم و روش خود، در میان بازرگانان، در خان برنجفروشان منزل کرده بود. این روایت سپهسالار است. اما افلاکی نام این محل را «خان شکرریزان» یا "شکرفروشان" آورده است. در سی چهل سال اخیر تهران ما خود شاهد بودیم که نه تنها نامهای بالنسبه قدیمیتر مانند عودلاجان، حمام چال، گود زنبورکخانه، بازارچه نایبالسلطنه، گذر لوطی صالح، دولاب، سلسبیل و سنگلج متروک شدند خیابانهای جدیدالاحداث مانند سپه و آرامگاه و روزولت و غیره نیز نام عوض کردند و چه شگفت که هفت هشت قرن پیشتر در قونیه نیز در مدت کمابیش صد و بیست سال که میان سپهسالار و افلاکی فاصله بود کاروانسرایی که مرکز بازرگانان برنج بوده به مرکز قنادان تبدیل یافته و خان شکرریزان یا شکرفروشان نامیده شده باشد.
دیدار مولانا و شمس در بیرون این کاروانسرا اتفاق افتاد. به روایت سپهسالار در کنارٍ درِ کاروانسرا دکههایی بود که بزرگان شهر (صدور) در آنها مینشستند و با هم اختلاط میکردند. شمس در یکی از آن دکهها نشسته بود، مولانا هم که با جمعی از اصحاب آنجا آمده بود، در دکهای دیگر، رو به روی او نشست.
مرحوم عبدالباقی گلپینارلی عارف و مولوی شناس ترک میگوید: در روزگار ما از کاروانسرای برنج فروشان و دکّهای که در آن شمس و مولانا به هم رسیده بودند نشانی برجای نمانده است. اما در گذشته آن نقطه را به نام «مَرَجَالبحرین» میشناختند و به نشان تبرّک شبها از مزار مولانا شمع میآوردند و در آنجا میافروختند. این نام از آیه ۱٩ سوره الرّحمن قرآن گرفته شده است. مَرج هم مانند مزج به معنی آمیختن است منتها نه مخلوط کردن و درهم ریختنی که محتاج نوعی اجبار و دخالت عاملی از خارج باشد. مَرج رها کردن دو چیز است به خود و بند برداشتن از جلوی آنها تا درهم شوند. و آن آیه قرآن وصف دو دریاست؛ دو دریای شور و شیرین که به حال خود رها شدهاند تا درهم فرو ریزند و با هم درآمیزند اما به رغم آنکه در کنار هم و در اختلاط دایم با همند از هم جدا میمانند و هر کدام شخصیت و هویّت خاص، طعم و رنگ
خاص خود را حفظ میکند.
📗شمس تبریزی_صفجه ۱۱۳ تا ۱۱۵
✍ دکتر محمد علی موحد🍃
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
عشق و زیبایی در ابن عربی 💙
ارتباط استوار و پیوند پایدار میان عشق و زیبایی؛ برکسی پوشیده نیست. هر جا سخن از عشق و دلدادگی میرود، بیدرنگ معنای زیبایی و جمال حضور مییابد و هرگاه بحث از زیبایی میشود، دلباختگی و دوست داشتن، همراه آن است. بیتردید، این دو معنا -یعنی عشق و زیبایی -دست در آغوش یکدیگر دارند، سخت با هم گره خوردهاند و غیرقابل انفکاک هستند. در آثار حکما و عرفا، این دو معنا، معمولاً با یکدیگر میآیند.
در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد
در باب عشق و زیبایی، مباحث بسیاری قابل طرح است. در دیدگاه ابنعربی نیز میتوان این مبحث را از جوانب گوناگون مورد مطالعه و بررسی قرار داد. امّا آنچه نگارنده در این مقال میخواهد به بررسی آن بنشیند طرح این پرسش است که:
آیا زیبایی مولود عشق است، یا عشق مولود زیبایی است؟
این پرسش و کندوکاو برای تقرّب به حریم پاسخ آن، آفاق پرشکوهی از رمز و راز را در برابر ما میگشاید و در بسیاری از ساحات، حلّ معمّا میکند.
تاکنون بحث مستقّل، منفرد و همهجانبهای را در باب اين پرسش در جایی ندیدهام. جز آنکه گه گاه بهصورت جسته و گریخته و لابه لای آثار عرفا و حکما، به موضوع پرداخته شده است. آنچه متداول و مشهور است اینکه: عشق، مولود زیبایی است. امّا اینکه عشق، مولّد زیبایی یا کاشف آن باشد کمتر مورد توجه واقع شده است. یکی از آنان که به صراحت این معنا را آورده عزالدین کاشانی است آنجاکه میگوید:
حُسن، بیعشق، رخ به کس ننمود
درِ او را کلید عشق گشود
نفس پرسش مذکور، سخت دلاویز است و با آن انس گرفتن و نشستن بسیار بهجتانگیز؛ اما به هر صورت هر پاسخی به اين پرسش بدهیم، لوازم خاص خود را دارد:
اگر عشق مولود زیبایی باشد. پس مرتبهی آن متأخّر از زیبایی است و زیبایی باید به نحوی مولود علم و ادراک باشد و اصطلاح زیباشناسی بر قامت آن برازنده. در این صورت پای عقلِ ادبار، زمانِ فانی و زیان و زبان به میان میآید. امّا اگر زیبایی مولود عشق باشد، مقام عشق مقدّم خواهد بود و آنک حریم عشق، از دستبرد ادبار به حق در امان است و عشق و اشتیاق در هوای ایمان به غیب و تعلّق به ساحت قدس زاده میشود و شعر که مولود زيبايیِ برخاسته از عشق است و زبانِ عقل اقبال و بیان بیتابی انسان، برای وصول به حق و شرارههایی در دل تاریکی زمین و زمان خواهد بود.
حقیقت عشق و زیبایی همچنان مستور و در حجاب است و نمیتوان به ذات آن دو، ره یافت. ابنعربی در فتوحات بحث مفصّلی دربارهی عشق عرضه میدارد و قایل به آن است که ابتدا باید به معرفت حُبّ پرداخت. پس از ورود به بحث عشقشناسی به اين نتیجه میرسد که عشق قابل تعریف نیست و باید آنرا چشید؛ سخن ابنعربی این است:
عشق حدّی ندارد که بتوان با آن به شناخت ذاتی عشق رسید. اگر تعریفی داشته باشد، جز به رسم یا به لفظ نیست؛ و هر کس آن را تعریف حقیقی کند، آن را نشناخته است و هر که آن را با نوشیدن نچشد آن را نشناخته است.
📗 مباحثی در عرفان
ابن عربی💙
صفحه ۱۷۷ تا ۱۷۹
✍ دکتر نصرالله حکمت🍃
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
هندیان قدیم دیئوس، خدای آسمانی، را میپرستیدند، که در سانسکریت بهمعنی آسمان، روز، و بهشت است. این خدا در یونانی زئوس در لاتین ژوپیتر (در واقع iov_pater, یا "پدر بهشتی")، و در اروپای شمالیِ باستان، تیر خوانده میشود. بنابراین نامهای دیئوس، زئوس، ژو، و تیر انواع گویشی واژه واحدی هستند.
لابد در مدرسه آموختهای که وایکینگها در قدیم بهخدایانی معروف به اسر باور داشتند. این واژه دیگری است که در سراسر منطقه هند_اروپایی میتوان یافت. در سانسکریت، زبان کلاسیک هند قدیم، خدایان را اسورا و زبانهای ایرانی اهورا میخوانند. واژه دیگری برای خدا، در سانسکریت «دِوا» است، در زبانهای ابرانی دئوه، در لاتین دئوس و در نورسِ کهن تیور.
در زمان وایکینکها مردم به گروهی خدایان باروری (مثل نیورد، فربور، و فرییا) باور داشتند. این خدایان را بهاسم جمعِ وانر مينامیدند، که وادهای برآمده از نام ونوس* ال باروری؛ است. سانسکریت وار؟ خویشاوند «وانی» را دارد که به معنای «میل » می باشد.
میان پارهای اساطیر هند_اروبایی نیز شباهتهای بارزی بهچشم میخورد. داستانهای سنوری درباره خدایان کهنِ نورس؛ انسان را بهیاد اسطورههایی میاندازد که از دو سه هزار سال پیش در هند رواج داشته است. البته اساطیر سنوری انعکاسی است از محیط شمال اروپا و اساطیر هندی از محیط هندوستان، با این حال بسیاری آنها نشانههایی از اصل مشترک دارند. این نشانهها در اساطیر مربوط بهمعجونهای عمر جاودان و در کشاکش خدایان با دیوهای پلیدی و بینظمی بهروشنی کامل به چشم میخورد.
در شیوههای تفکر فرهنگهای هند_اروپایی نیز شباهتهای روشنی دیده میشود. یک شباهت بارز طرز جهانیینی آنهاست؛ همه جهان را همچمون نمایشی میانگارند که در آن، نیروهای نیکی و بدی؛ در کشمکشی بیامان، با یکدیگر رو بهرو میشوند. هند_اروپاییان بدینقرار اغلب کوشیدهاند "پیشگویی"کنند که نبرد میان خیر و شرّ به کجا میانجامد. میتوان بهحق گفت که پیدایش فلسفه یونانی در گسترة فرهنگ هند_اروپایی تصادفی نبوده است. اسطوره هندی و یونانی و شمال اروپایی همه گرایشهای آشکاری بهجهاننگری فلسفی یا "نظریه پرداز" دارد.
هند_اروپاییان جویای «بصیرت» در درون تاریخ جهان بودند. حتی میتوان در این یا آن فرهنگ جهان هند_اروپایی برای «بصیرت» یا "شناخت" واژه خاصی یافت. این در سانسکرست «ویدیا» است ،که شبیه لغت یونانی "ایدهآ" [ مثال ] است. که ميدانیم چه نقش مهمی در فلسفه افلاطون داشت. این کلمه در لاتین میشود "ویدیو"، که در میان رومیان تنها بهمعنی دیدن است. «دیدم» برای ما گاه بهمعنای "فهمیدم" است، و در فیلمهای کارتون؛ هر وقت که فکر بکری بهذهن؛ مثلا" وودی وودپکر، میرسد چراغی بالای سرش روشن و خاموش میشود. (در زمان ما که «دیدن» مترادف خیرهشدن بهصفحه تلویزیون شده است.) در زبان انگلیسی برای دانا و دانایی واژگان wise و wisdom را داریم _در آلمانی،wissen (دانستن). این واژه در زبان نروژی viten است که هم ریشه کلمه ویدیای هندی و ایدهآی یونانی و ویدئوی لاتین ميباشد.
📗 دنیای سوفی،داستانی درباره تاریخ فلسفه
صفحه ۱۷۷ و۱۷۸
✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد🍃
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
شرح روان ابیات مثنوی، دفتر سوم
بخش ۱۱۳ - گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا: پس همینجا دست و پایت در گزند
شرح روان ابیات مثنوی _دفتر سوم
بخش ۱۱۲ - عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند
گفت ای یاران زمان آن رسید
کان سر مکتوم او گردد پدید
جمله برخیزید تا بیرون رویم
تا بر آن سر نهان واقف شویم
در فلان صحرا درختی هست زفت
شاخهااش انبه و بسیار و چفت
سخت راسخ خیمهگاه و میخ او
بوی خون میآیدم از بیخ او
خون شدست اندر بن آن خوش درخت
خواجه راکشتست این منحوسبخت
تا کنون حلم خدا پوشید آن
آخر از ناشکری آن قلتبان
که عیال خواجه را روزی ندید
نه بنوروز و نه موسمهای عید
بینوایان را به یک لقمه نجست
یاد ناورد او ز حقهای نخست
تا کنون از بهر یک گاو این لعین
میزند فرزند او را در زمین
او بخود برداشت پرده از گناه
ورنه میپوشید جرمش را اله
کافر و فاسق درین دور گزند
پرده خود را بخود بر میدرند
ظلم مستورست در اسرار جان
مینهد ظالم بپیش مردمان
که ببینیدم که دارم شاخها
گاو دوزخ را ببینید از ملا
شرح روان ابیات مثنوی، دفتر سوم _گواهی دادنِ دست و پا و زبان، بر سِرِّ ظالم هم در دنیا
۲۴۵۵_ پس هم اینجا دست و پایت در گزند
بر ضمیرِ تو گواهی می دهند
بنابراین در دنیا دست و پایت علیه باطن تو شهادت می دهند. (اشاره به آیه ۶۵ سوره یس: "امروز رستاخیز، بر دهان های ایشان مُهر بنهاده ایم و اینک دست هایشان با ما سخن می گویند و پاهاشان بدانچه کسب کرده اند گواهی دهند." مولانا قیامت را تنها به نشئه آخرت محدود و مقصور نمی کند، زیرا معتقد است که آدمی را هر لحظه مرگ و رجعتی است. یعنی دمادم در همین دنیا قیامتِ تکوینی و روحی رخ می دهد و نشئه بازپسین نیز قیامت کبری است. مولانا میگوید: " در قیامت همه اعضای آدمی یک یک، جدا جدا از دست و پای و غیره سخن گویند. فلسفیان، این را تاویل می کنند که دست سخن چون گوید؟ مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن به جای سخن باشد. همچنانکه ریشی و دنبلی بر دست برآید توان گفتن که دست سخن می گوید، خبر می دهد که گرمی خورده ام که دستم چنین شده است... سُنیان گویند که حاشا و کلّا، بلکه این دست و پا محسوس سخن گویند. چنانکه زبان می گوید. در روز قیامت، آدمی منکر می شود که من ندزدیده ام، دست گوید: آری دزدیدی، من ستدم به زبان فصیح؛ آن شخص رو به دست و پا کند که تو سخن گوی نبودی، سخن چون گویی؟ گوید: انطقناالله الذی انطق کل شیء.)
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
قسم
اثرى ازاستاد فرهنگ شريف
باصداى بانوى اول اواز ايران
هايده
آواز افشاری
ترانه : دلهای_عاشق
_
خواننده :
بانو هایده🍃
شعر : لیلا_کسرا " هدیه "
فروغی_بسطامی
آهنگساز : محمد_حیدری
گوینده : مولود_زهتاب
آواز :
روزی که فلک از تو بریده است مرا
کس با لب پر خنده ندیده است مرا
چندان غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آن که آفریده است مرا
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که به دوران تو خوردم
غم بود نشاطی که به تو دوران تو کردم
ترانه : دلهای عاشق
تورو به دلای عاشق خسته قسم
تورو به پرنده های پر بسته قسم
تورو به شکوه قطره های می ناب
رو لبای سرد جام بشکسته قسم
تورو به حقیقت و صفا
تورو به محبت و وفا
برو که من و شبای غم
حالا بمونیم برای هم
روزگاری به جانم نشستی
هر چه می از خودت را گسستی
رو دل گرم مست رقیبون
ساغرم را به مستی شکستی
من و پشیمونی من
من و پریشونی من
تو و دل راضی تو
ز عهد پیمونه من
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
دلهای_عاشق_آلبوم_ناشنیده_ها_هایده_44439928.mp35.92 MB
بی خودی"
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده ام
آیا هرگز سر خودتان را بدون اینکه سردرد داشته باشید احساس کردهاید؟
وقتی سردرد هست، احساس میکنید که سر وجود دارد! اگر تمام سردرد ناپدید شود، سر هم ناپدید میشود؛ هرگز آن را احساس نخواهید کرد که وجود دارد.
وقتی بیمار هستی بدن خودت را احساس میکنی. وقتی سالم هستی بدن را احساس نمیکنی.
سلامت کامل یعنی احساس بیبدنی؛ ابداً بدن را احساس نمیکنی. میتوانی بدن را فراموش کنی؛ چیزی نیست که آن را بهیادت بیندازد. شخص کاملاً سالم کسی است که بدن را از یاد برده باشد؛ او نمیداند که یک بدن دارد.
کودک کاملاً سالم است؛ بدنی ندارد. پیرمرد، بدن بزرگی دارد: هر چه شخص پیرتر شود، دچار بیماریها، ناخوشیها و تضادهای بیشتری میشود. آنگاه بدن آنگونه که باید، عمل نمیکند، در هماهنگی نیست. آنوقت فرد بدن را احساس میکند.
اگر این پدیدهی ساده را درک کنی ـــ که این سردرد است که تو را از سر خود هشیار میسازد و این بیماری است که تو را از بدنت آگاه میکند ـــ آنگاه چیزی چون یک بیماری در روح تو است که تو را از “خود” هشیار میکند. وگرنه یک روح کاملاً سالم هیچ خودی ندارد.
این چیزی است که بودا میگوید:
«خود» وجودِ حقیقی ندارد بلکه تنها یک توهم است. ولی «بیخودی» وجود دارد و این وضعیت بهشتی است. تو چنان سالم و هماهنگ هستی که نیازی به یادآوری خودت [بعنوان نفْس یا منیّت] نداری.
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
00:31
Видео недоступноПоказать в Telegram
این ۳۰ثانیه ویدیو رو ببینید و از موسیقی طبیعت لذت ببرید
#ویدیو_تراپی🕊💫
هزارانْ جانِ ما و بهتر از ما
فِدایِ تو، که جانِ جانِ جانی
دِگَر، وَصْفِ لَبَش دارم وَلیکِن
دَهانِ تو بِسوزَد گَر بِخوانی
مولانای_جان 💙
عشق ❤️🌸
کانال نیستان مولانا
@Neyestanmolana💞
1.97 MB
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.