1 838
Подписчики
-224 часа
-117 дней
-3230 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
شاهرخ مسکوب، در بیمارستانی کودک بیماری را میبیند که توجّهش را جلب میکند. مادر، در کنار کودک بیمار است:
«در حال دردناکی بود. سینهٔ بچّه را با انگشت، قلقلک میداد. بچّه به جای خنده، صدای خفه، نیمهکاره و سکتهداری بیرون میداد که به تظاهرِ زورکی به خنده بیشتر شباهت داشت. ولی بدتر از او مادر بود که در عالمِ رنج و هشیاری خشکش زده بود. تکان نمیخورد. مثل اینکه به صندلی بسته باشندش؛ نه فقط تنه، بلکه شانههایش را هم تکان نمیداد. فقط انگشتهای دست راست، روی سینهٔ بچّه حرکتی میکرد.
از این بیتکانتر، صورتِ عجیبِ مادر بود. سفیدِ ماتِ مایل به کبود، بیخون، استخوانی با گونههای برجسته، لُپهای فروکشیده و دهان فشرده، پیشانیِ صاف و نگاهِ محو. به ماسکِ مرگ شبیهتر بود تا چهرهٔ آدمی زنده. زیرِ بارِ دردِ بیدرمانِ بچّهاش، تواناییِ هر واکنشی را از دست داده و سنگ شده بود، و از اینکه سنگ شده ماتش برده بود. زن، زندگیِ تمامشدهای را میزیست.»
مسکوب میگوید دفترچهام را درآوردم تا چند سطری یادداشت کنم. مادر به خود میآید. نگاهِ تلخ و ملامتبارِ زن را که میبیند پشیمان میشود:
«دفتر یادداشت را تپاندم توی جیب و فکر کردم که میشد چنین گفتگویی پیش بیاید:
- شما روزنامهنگاری؟
+ نه.
- نویسندهای؟
+ کمابیش، بله.
- شما بیشرفی!
+ چون یادداشت برمیدارم؟
- بله!
+ ولی دربارهٔ بچّه نیست.
- دربارهٔ من است؟
+ بله.
- دیگر بدتر!
+ چرا؟
- چون سرمایهتان، بدبختیِ دیگران است...»
#شاهرخ_مسکوب
💔 27👍 3👎 1👏 1
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.