#رویاها،واقعیت دارند!!!!
🎉🎂1396/6/13تاسیس شد⏳ 💎اگ کلا نبودم اینجاروچک کنین 👇 @jangeyekmahe 💎گروه ها @Captain2301_G @Captain2301_Porsesh https://t.me/joinchat/OphTT84vnTExNWY8 💎چنل انگیزشی پزشکی: https://t.me/Cizarta_2301
Больше1 070
Подписчики
-624 часа
-87 дней
-2330 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
00:34
Видео недоступноПоказать в Telegram
oBAACAgQAAxkBAAEDXPNmfq3kdY8nI2LU1F_cM9dOhUFcKwACWgoAAqgiSFLeEsB.mp41.36 MB
سلام بچها
این ربات کاهش حجم ویدیوئه
کل حجم رایگانش برام تموم شده
میش لطفاً وارد لینک شین برام فعال شه؟
فکنم اگ مث سابق باشه باید توو چنلش جوین شی(ک فعال نیس) ۵۰۰مگ داد دیگ برام فعال میش
حافظه ندارم دمتون گرم بژین💚
https://t.me/Compressor_irobot?start=5699826606
کاهش حجم ویدیو
created by @iroTeam
Repost from میگ میگ 🦄
Фото недоступноПоказать в Telegram
اینو یکی از بچه ها فرستاده👇
سلام به همگیییی😍
امیدوارم حال دل همتون خوب باشه و همیشه هم خوب بمونه
برای دوستانی که ناامید شدن بگم که من توی ۱۰ روز تونستم خودمو برای کنکور اردیبهشت برسونم تاکید میکنم ۱۰ روز
با توجه به کلید هم به میانگین حدود ۳۰ درصد رسیدم و از نظر خودم توی ۱۰ روز خوندن این مقدار خوبه
(حالا نه اینکه شما به خودتون بگید منم میزارم ۱۰ روز مونده به تیر شروع میکنم،دارم میگم ببینید حدود ۵ برابرش زمان مونده،یعنی میترکونید،نگران هیچی نباشید،تلاش کنید و مطمئن باشید نتیجه تلاشتون رو میبینید)
با آرزوی بهترین ها برای همگیتون🌹
⭕️توضیحات اینکه چجوری تو این ۱۰ روز خوندم هم داخل تصویر هست(البته که خود شخص منبع مناسب برای خودش رو بهتر میتونه تشخیص بده)
#از_شما
بعضیوقتها آنقدر خستهای از دوام آوردن، که دلت میخواهد یکنفر والدانه و نگران از راه برسد ومثل اینکه بچهاش را- دستان تو را بگیرد، مقابل دنیا و اتفاقات و آدمها بایستد و بگوید: این بچه هر کار کرده و هرچیز به عهده گرفته و هرچیز که برداشته و شکسته و خراب کرده، به پای خودم. بعد در همانحال که تو سمت دنیا اخم کرده و با غرور میخزی پشت اقتدار او پنهان شوی، دستی روی موهات بکشد و بگوید: جنگجوی کوچک من خیلی خسته است، با او کاری نداشتهباشید. بعد تو بغض کنی و ذوق کنی و اشک بریزی و بخندی، انگار که مدتهاست انتظار چنین لحظه و حمایتی را داشتهای.
بعضی وقتها روزگار آنقدر با تو بد تا میکند و آنقدر آزارت میدهد که دلت میخواهد همه چیز را بدون شرح، به شخص دیگری واگذار کنی و بروی به نقطهی امن و ناشناختهای و همه چیز را از اول شروع کنی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
روزی از بار سنگینی که روی شانههام سنگینی میکرد، حرف خواهمزد.در همانحالی که داشتم لبخند میزدم، آرام راه میرفتم، آرام به کارهام میرسیدم و ظاهرا همه چیز خوب بود...
روزی از رنجهای زیستهای خواهمگفت که مرا تا لبهی عمیقترین پرتگاههای جهان برد و به من جسارت پرواز داد و مرا بزرگتر کرد.
روزی تعریف خواهمکرد که این روزها چقدر خسته بودم و چقدر دوام آوردم...
همه را ول کن، تو زنی باش که خودش در خط مقدم جهان خودش ایستاده و برای رویاهای بزرگ خودش میجنگد. زنی باش که تمام محدودیتها و سقفها را پس میزند، زنی که میل پرواز دارد و خودش را به هر زحمتی تا بلندترین جایگاهها میرساند.
شبیه به بوتهای سبز و ریشهدار، تا بینهایتِ جهان ادامه پیدا کرده، ریشه داشتهباش؛ نگذار هیچ مشکلی مقابل تو و آرزوها و اهداف بلندِ تو نقطه بگذارد.
میدانم که خسته خواهیشد، تنها خواهیماند، یکتنه با همه چیز خواهی جنگید
.
Samira Karzan - Khoda Naka [Radiokurdmusic.org].mp35.35 MB
حیاط خانهی ما یک درخت چنار دارد که سالیانِ دورِ گذشته بعد از ظهرها زیر سایهاش صندلی میزدم و کتاب میخواندم. در واقع بیشتر ادای کتاب خواندن را در میآوردم. کتاب دست گرفتن بهانهای بود که زیر سایهی درخت بشینم تا نور آفتاب را که از لای برگها به زمین میتابید و نقشِ برگ خلق میکرد، تماشا کنم. باد هم میوزید و نقش برگها را روی زمین میرقصاند و ورقهای کتاب را به هم میریخت. عادت خوبی بود. برای یک ساعت خودم را به دست باد و آفتاب و سایه و نسیان میسپردم. بعد هم جمع میکردم و میرفتم داخل خانه و خلاص. یکی دو سال عادت روزانهام همین سکون موقتی و دلچسب بود. اما از یک جایی به بعد چرخش روزگار سریعتر شد و عادت زیر درختنشینی از برنامهی روزانهام حذف شد. چند سال ازش دور افتادم اما هر بار که از پنجره به درخت نگاه میکردم یاد آن یک ساعتهای دلچسب میافتادم. هزار بار بعد از آن صندلی بردم و گذاشتم زیر درخت. آفتاب بود، کتاب بود، نقش برگها بود، باد هم بود. اما حال خوشَش نبود. انگار که آن حال و هوا فقط ما آن سالیان دورِ گذشته باشد. چقدر بد است که آدم پای درختاش باشد اما آن درخت دیگر درخت سابق نباشد.
زمان قدیمتر، دو نفر همدانشگاهی داشتم که یار غار سینما رفتن هم بودیم. کلاسهای شجاعی و تائیدی و الخ را یکی در میان میپیچاندیم تا به جایش برویم سینما. ژانر فیلم هم مهم نبود. از فیلمها درخشان بگیرید تا فیلمهایی که روح مرحوم حاتمی و هیچکاک را در گور میلرزاندند. ساعت سانس هم مهم نبود. مثلا فیلم کلاهقرمزی را ساعت دو شب در سینما آزادی تماشا کردیم. یک بار هم سه سانس پشت سر هم یکی از فیلمهای جمشید آریا را نگاه کردیم. هر سه بار هم جمشید پوز دشمن را به خاک مالاند. به هر حال مهم فیلم نبود. مهم حال و روزِ خوشمان بود. مهم چیپس مزمز بود و سالن خنک سینما و بعد از آن هم آبطالبی و زر زر کردنهای لاینقطع ما سه نفر و خندیدن به هر ترک دیواری. سفر آخری که آمدم ایران هر دو نفرشان را پیدا کردم. قرار گذاشتیم دو سه تا سانس پشت سر هم برویم و اتفاقات گذشته را تکرار کنیم. رفتیم و نشد. با اینکه مزهی آن سالیان دور زیر زبانم بود. آن دو یاغی هم کنارم بودند. اما این دو یاغی، آن دو یاغی مورد نظر دیگر نبودند و من همان دو یاغی خودم را میخواستم. در واقع من هر سه یاغی آن سالیان دور را میخواستم. اما ما هم مثل درخت چنارمان در سالهای دور جا مانده بودیم. چقدر بد است که باشی اما نباشی.
هزار مثال این شکلی توی سرم دارم. کسانی و چیزهایی که گذشتهی درخشانی باهاشان داشتم اما حالا هستند اما دیگر نمیدرخشند. یا برای من دیگر نمیدرخشند. انگار که این درخشش فقط برای آن زمانها درست کار کند. مثل کبریتی که بکشی و روشن شود و بعد هم خلاص. چند کبریت این طوری آتش زدم؟ خدا میداند. همیشه تلاش مذبوحانه کردم تا دوباره شرایط را برگردانم به درخشش سابق. اما نشد. مگر میشود یک کبریت را دوبار آتش زد؟ آن سایهی دلچسب و درخت مال آن سالها بود. حالا درخت هست اما یک چیزی که نمیدانم چیست، فرق کرده است. ما ماندیم خاطرهی شیرینی که برای هم تعریفش میکنیم و لبخند میزنیم و دلمان برای خودِ گذشتهمان تنگ میشود.
اما باید منطقی باشم. منِ این لحظه، خاطرهی شیرین دستنیافتنی آیندهام. الان من هزار کبریت آتشنزده توی دستم دارم. کبریتهایی که دانه به دانه روشن میکنم و لذتشان را میبرم. درختهای جدید. سکانسهای جدید. باید با خودم به صلح برسم. انقضا یکی از ارکان زندگی است. زندگیام مثل جویدن آدامس است. شیرینیاش دائمی نیست. دو ساعت بعد آدامس هست اما شیرینیاش تمام شده و تبدیل شده به یک خیال شیرین. اما مگر آدامسهای جهانم تمام شدهاند؟ نچ. آدامس و کبریت فراوان وجود دارد. من باید با فکر احیا نشدن گذشتهها به صلح برسم. آنچه تمام شده، تمام شده.
#فهیم_عطار
🪼پریروز خواستم ب یاد قدیما توو روستا ک موقع امتحانات خرداد توی حصار زیردرخت گردو ومو مینشستم تاغروب با صدای بادوگنجشک وپرستوهاکتاب ب دست(آه چ حالی؛ دلم تنگ شد؛درطبیعت درس خوندن استرس نیس وخیالت آرومه)؛خواستم ب یاد آن روزها برم زیر درخت مو اما جوون بود و کم سایه؛جا برا نشستن نبود و دیگر روستایی هم نبود...حتی دیگر آن آدم سابق هم نبود...
00:18
Видео недоступноПоказать в Telegram
آنگاه ک با تضرع و زاری صدایم کردی!
شنیدم🤍
#🤲🏻
پناه ببر به دلخوشیهای خیلی کوچک و خیلی سبز... پناه ببر به صبح فردا، به طلوع، به آفتاب... پناه ببر به روز جدیدی که شاید باآن، اتفاق خوبی از راه برسد و تمام اندوه جهان را از شانههات بردارد...
پناه ببر به صدای جیرجیرک، به هوهوی باد، به ساعت ۵ و نیم صبح، به گرگ و میش هوا، به هیاهوی گنجشگها...
پناه ببر به خدا، خدایی که هیچوقت دیر نمیکند
#صرافیان
قبلنا (چن سال پیشا اوایل کانال)
ی رسمی داشتیم جمعه ها
دعا و قرآن میذاشتم
دلم تنگ شد
ولی بیشتر برای خودِ قبلنام
من میگم ترس آدما از نشدن ی بخشیش میتونه مجازی باشه
ک مقایسه میکنه خودشوباافراد مختلف
وگرنه دوران خودمون چجوری بود
کسی از دوستش خبرنداشت با همون کتاب مدرسش و ی منتشران تا صب میخوند
نمیگف الان فلانی چن دورخونده
الان اون قویه
الان سخته
هنوزانقدخوندم انقدمونده
دیره
کاری نداشت.
تا صب با ی بالش وپتومسافرتی کتاب جلوش میخوند
ن نمره ای میشمرد
ن کارنامه ای دیدمیزد
ن شکی میکرد
تهش بعدامتحان میگف وای چ شانسی آوردم همه اونایی دم صبح خوندم اومدبااینکه یدورنخوندم کامل....
1.04 MB
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.