cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

مرتضی حاجی احمدی

دین و زندگی نوشته های بنده الحمدلله علی کل حال ارتباط : @MortezaHajiahmadi اینستاگرام: http://www.instagram.com/Morteza_Hajiahmadi

Больше
Иран336 583Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
174
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Фото недоступноПоказать в Telegram
sticker.webp0.49 KB
➖💐➖ دهه فجر ما ➖➖➖ ▪️از دو سه روز مانده به دهه فجر، صندلی های فلزی را با سر و صدا و بصورت دیوانه کننده روی زمین کشیده و دور کلاس می چیدیم و با چندرغاز پول توجیبی مان، شیرینی می خریدیم و رسما آغاز جشن های دهه فجر انقلاب اسلامی را اعلام می کردیم. اهالی درس و مشق و بچه مثبت ها هم از ترس انگ ضدانقلاب، تمکین می کردند. آن موقع فکر می کردم معلم ها از کار ما ناراضی هستند اما الان می بینم اونها دست کمی از ما نداشته اند فقط خویشتن داری می کردند. ▪️▪️ تصویر بالا مربوط به دهه فجر سالهای حدودا ۵۹/۶۰ و از صحنه نمایش گروه تئاتر استاد جبرائیل فتح الله پور با بازی های درخشان آقایان حسین دوستی، مرحوم علیرضا کارگر، حسن دوستی، عدالت کریمی، نصیرزاده و ... در سالن رویایی آمفی تئاتر دبیرستان شهید مدرس سابق اهر (پهلوی اسبق) واقع در سوی غربی خيابان رسالت فعلی است که البته آن موقع کوچه ای بیش نبود. مابین میان پرده های نمایش " سن آلله منی یازدیر" و یک نمایش مربوط به دفاع مقدس فکر کنم با نام "دیار عاشقان" ، تک خوان گروه سرود مدرسه راهنمایی شهید آیت، بودم که تمام دهه فجر صبح و بعدازظهر اجرا می کردیم. تمام مدارس را نوبتی برای تماشای نمایش به سالن می آوردند و آن روز بهترین روز مدرسه بود. رضا تهامی، حسین رویگری، داود برزگر ریحانی، مهرداد کریمی، مرحوم داود روزگرد (عطامهر) و... از دوستان بنده در گروه سرود مدرسه مان راهنمایی شهید آیت بودند. همه مان هم از کلاس سوم ب. از آن دوره طلایی یک عکس ندارم. فالوورهای عزیز و مخاطبین گرامی، اگر عکسی از آن دوره، بخصوص گروه سرود صدرالاشاره - که فی سبيل الله همه ده روز دهه فجر، سرود "رسد صدای الامان" می خواندند و وقتِ ناهار می رفتند خانه شان و بعد از ناهار دوباره برمیگشتند و تنها دلخوشی شان نرفتن به مدرسه در ده روز دهه فجر بودند- دارند در راه خدا دایرکت یا متتشر کنند. ➖➖➖
Показать все...
sticker.webp0.49 KB
➖🥀 محمدرضا ➖➖➖ ▪️غروب سرد زمستان پارسال؛ نشسته بود وسط خیابان و آن را به دو قسمت مساوی تقسیم کرده بود. با وجودی که کلاهش را تا گوشهایش کشیده بود، چهره اش از سرمای هوا تیره شده و بزاقش دهانش را بیرون می ریخت. خانمم گفت " به نوا ننه سی " در ترافیک معرکه ی محمدرضا، از کنارش که رد می شدیم، به خانمم گفتم: " بو منیم دوستوم دی". اما دیگر ما و دنیای ما را تحویل نمی گیرد. بقیه جمله ام را با بغضم فرو بردم. ▪️▪️خواهرِ محمدرضا، رو کرد به گوسفند و گفت: "زود باش برو خونه، الان قربون میاد میزنه". دوستان من خندیدند. من نخندیدم چون فکر می کردم آن گوسفند از ما بیشتر می فهمد که Not Only به این دیالوگ رویایی نمی خندد But Also تهدید را جدی گرفته و راهی خانه می شود. ▪️▪️▪️بخواهید" قربان" را تصور کنید باید بازی بی نظیر "مجید صالحی" در نقش کمک راننده "محمدکاسبی" در سریال "خوش رکاب" را دیده باشید. با این تفاوت که قربان، آن نقش را زندگی می کند. مهربان، صاف، امین، صمیمی و ساده. وجود قربان، از فان های من در اتوبوس تهران اهر و بلعکس بود. اسمم را یاد نمیگرفت اما تحویلم میگرفت. نگاهش نافذ و عصبانیت و پشیمانی اش، آنی بود. شوفرش را سرور می دانست. از کارش لذت می برد. فکر میکرد تمام لحظاتی که در اتوبوس است باید کار کند. اذیتش که می کردند نگاهی به من می کرد و سرش را تکان می داد. یعنی، میگی با اینها چه کنم. ▪️▪️▪️▪️خانه شان ضلع غربی قانلی گول بود. درست روبروی اوقاف فعلی، محمدرضا، جلوی خانه شان می نشست و خیلی آرام و منطقی، لیچار بار اونهایی می کرد که ازشان خوشش نمی آمد. من جزو معدود کسانی بودم که توانسته بودم با او ارتباط برقرار کنم. دوران هندبال و فوتبال دهه شصت، وقعی به طعنه دوستانم نمی نهادم و گاهی باهاش تا باشگاه میرفتم و یا بر میگشتم. گاهی، دعوتم برای چایی یا احیاناً "یئرآلما چورک " مرحوم "مشهدی حسین مردانیانِ " قهوه خانه شیخ را ، می پذیرفت. ▪️▪️▪️▪️▪️این اواخر که رابطه اش با سلول‌های مغزش، بیشتر به هم خورده بود.کمتر بیرون می آمد. خدا این همه نعمت به ما داده که قدرش را نمی دانیم. با همین دست و پا و مغز و کله پاچه، فقط گناه می کنیم. می ارزد چند سلولِ مغز، کم بگذارد و بجایش بهشتش را بدهد. همین یک فقره را اگر مقایسه کنیم او از ما جلوتر است. تو در رحمت خدا هستی. خداحافظ محمدرضا و بقول خودت؛ ایغادت واغ 😔 ➖➖➖ 🔹این روزها چهلمین روز آسمانی شدن محمدرضا مرادخواه است. ۱۴۰۰/۰۹/۲۵ https://www.instagram.com/p/CZcoDRKI-kY/?utm_medium=share_sheet
Показать все...

➖🥀 محمدرضا ➖➖➖ ▪️غروب سرد زمستان پارسال؛ نشسته بود وسط خیابان و آن را به دو قسمت مساوی تقسیم کرده بود. با وجودی که کلاهش را تا گوشهایش کشیده بود، چهره اش از سرما تیره شده بود و بزاقش دهانش بیرون می ریخت. خانمم گفت " به نوا ننه سی " در ترافیک معرکه ی محمدرضا، از کنارش که رد می شدیم، گفتم: " بو منیم دوستوم دی". اما دیگر ما و دنیای ما را تحویل نمی گیرد. بقیه جمله ام را با بغضم فرو بردم. ▪️▪️خواهرِ محمدرضا، رو کرد به گوسفند و گفت: "زود باش برو خونه، الان قربون میاد میزنه". دوستان من خندیدند. من نخندیدم چون فکر می کردم آن گوسفند از ما بیشتر می فهمد که نه تنها به این دیالوگ رویایی نمی خندد بلکه تهدید را جدی گرفته و راهی خانه می شود. ▪️▪️▪️بخواهید" قربان" را تصور کنید باید بازی بی نظیر "مجید صالحی" در نقش کمک راننده "محمدکاسبی" در سریال "خوش رکاب" را دیده باشید. با این تفاوت که قربان، آن نقش را زندگی می کند. مهربان، صاف، امین، صمیمی و ساده. وجود قربان، از فان های من در اتوبوس تهران اهر و بلعکس بود. اسمم را یاد نمیگرفت اما تحویلم میگرفت. نگاهش نافذ و عصبانیت و پشیمانی اش، آنی بود. شوفرش را سرور می دانست. از کارش لذت می برد. فکر میکرد تمام لحظاتی که در اتوبوس است باید کار کند. اذیتش که می کردند نگاهی به من می کرد و سرش را تکان می داد. یعنی، میگی با اینها چه کنم. ▪️▪️▪️▪️خانه شان ضلع غربی قانلی گول بود. درست روبروی اوقاف فعلی، محمدرضا، جلوی خانه شان می نشست و خیلی آرام و منطقی، لیچار بار اونهایی می کرد که ازشان خوشش نمی آمد. من جزو معدود کسانی بودم که توانسته بودم با او ارتباط برقرار کنم. دوران هندبال و فوتبال دهه شصت، وقعی به طعنه دوستانم نمی نهادم و گاهی باهاش تا باشگاه میرفتم و یا بر میگشتم. گاهی، دعوتم برای چایی یا احیاناً "یئرآلما چورک " مرحوم "مشهدی حسین مردانیانِ " قهوه خانه شیخ را ، می پذیرفت. ▪️▪️▪️▪️▪️این اواخر که رابطه اش با سلول‌های مغزش، بیشتر به هم خورده بود.کمتر بیرون می آمد. خدا این همه نعمت به ما داده که قدرش را نمی دانیم. با همین دست و پا و مغز و کله پاچه، فقط گناه می کنیم. می ارزد چند سلولِ مغز، کم بگذارد و بجایش بهشتش را بدهد. همین یک فقره را اگر مقایسه کنیم او از ما جلوتر است. تو در رحمت خدا هستی. خداحافظ محمدرضا و بقول خودت؛ ایغادت واغ 😔 ➖➖➖ 🔹این روزها چهلمین روز آسمانی شدن محمدرضا مرادخواه است. ۱۴۰۰/۱۱/۱۲
Показать все...
sticker.webp0.49 KB
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.