کتاب و حکمت
@Mahmudreza_Mirahmadi آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانهای و در خواب شدند.
Больше894
Подписчики
Нет данных24 часа
+87 дней
+6730 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
دفتر ايّام
كاش آسمان برهم زند اين دفتر ايّام را
يا آنكه زآن بيرون كند نام من ناكام را
این چند روز زندگی خواب و خيالی بيش نيست
ای كاش پايانی بُوَد اين كار نافرجام را
جز غم نبردم بهرهای زین چند روز زندگی
آغاز آن را ديدهای بنگر كنون انجام را
هرگز به جایی كِی رسد اين آرزو كه پختهای
از سر بنه ای بیخرد اين آرزوی خام را
سال و مه و روز و شبت جز رنج کِی بار آورد
گيرم كه صدبار دگر ديدی تو صبح و شام را
تا چند گردی در جهان در جستجوی آنچه نيست
زين بيش گِرد خود مگرد در گردش آور جام را
آسايشی گر باشدت در عالم مستی بُوَد
مژده دهيد ای عاقلان آن رند دردآشام را
تا کِی نفیسی روز و شب در آرزوی رفعتی
ای مدّعی از سر بنه سودای ننگ و نام را
#سعید_نفیسی
۱۴ آذرماه ۱۳۳۵ - هندوستان
@Ketab_va_hekmat
Фото недоступноПоказать в Telegram
شورش مردم تبريز عليه خودكامگی محمّدعلی شاه قاجار ۱۲۸۷ خورشیدی
در نوزدهم خردادماه سال ۱۲۸۷ خورشیدی، انجمن ايالتی تبريز تلگرافی به انجمنهای ولايتی و علمای نجف ارسال داشت كه مفاد آن يادآور سوءِنيت شاه در ويران ساختن بنيان مشروطه و خيانت به ملّت بود.
دسيسهها و نيرنگهای محمّدعلیشاه مردم تبريز را مطمئن ساخته بود كه شاه قاجار هدفی جز سركوب آزادیخواهان ندارد. از اينروی مردم اين شهر در قبال اقدامات شاه واكنش شديدی از خود نشان دادند.
قطع خطوط تلگراف از طرف دولت كه تنها راه برقراری ارتباط از تبريز به تهران بود، بدگمانی مردم را افزود. همچنين تلگراف محمّدعلیشاه نيز كه بار ديگر به دروغ او را پايبند به مشروطه و هوادار مجلس معرفی میكرد خشم مردم را بيشتر برانگيخت. از اينرو، شورشی فراگير در شهر شكل گرفت كه به محاصرهٔ اين شهر و وقايع متعددی پس از آن انجاميد.
@Ketab_va_hekmat
۱۹ خردادماه سالروز درگذشت ذبیحاللّ٘ه منصوری؛ روزنامهنگار، مترجم و نویسندهٔ شیرینسخن معاصر
(۱۲۷۶ سنندج - ۱۹خرداد ۱۳۶۵ تهران)
ذبیحاللّ٘ه حکیمالهی دشتی، فرزند اسماعیل معروف به ذبیحاللّ٘ه منصوری، با نامهای مستعار پیشتاز و ناصر پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات و ادبیّات ایران، روزنامهنگار، نویسنده و به گفتهٔ خودش قهرمان بوکس سبکوزن ایران بود. او در مدرسهٔ آلیانس سنندج کردستان درس خواند که فرانسویها آن را اداره میکردند.
پس از چندی با مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را از پزشکی که این زبان را میدانست فرا گرفت. در بازگشت به تهران و درگذشت پدر عهدهدار مخارج خانواده شد و بهناچار از تحصیل دست کشید و در سال ۱۳۰۱ خورشیدی با تأسیس روزنامهٔ کوشش با سِمَت مترجم داستان و مقاله و مطالب علمی، در آن روزنامه شروع به کار کرد. در سال ۱۳۰۶ در حالیکه در روزنامهٔ کوشش کار میکرد، با روزنامهٔ اطّلاعات نیز شروع به همکاری کرد که مدّتها ادامه یافت و از آغاز انتشار روزنامهٔ کیهان هم به مدت ششسال، چندین کتاب برای این روزنامه ترجمه کرد که همه بهصورت پاورقی به چاپ میرسید.
بعدها با روزنامهٔ ایرانِ ما، روزنامهٔ داد، مجلّهٔ خواندنیها، روزنامهٔ باختر، روزنامهٔ اخترِ امروز، مجلّهٔ ترقّی، مجلهٔ تهران مصوّر، مجلهٔ روشنفکر، مجلهٔ سپید و سیاه، مجلهٔ امیدِ ایران، روزنامهٔ پست تهران و سرانجام مجلّهٔ دانستنیها همکاری داشت.
او دیر ازدواج کرد و دارای یک دختر و یک پسر شد. مادرش از خانوادهٔ علما و روحانیون شهر سنندج بود. ذبیحاللّ٘ه منصوری در سال ۱۲۹۹ خورشیدی وقتی به تهران آمد میخواست در رشتهٔ دریانوردی تحصیل کند ولی در روزنامه کوشش به ترجمهٔ چند کتاب پرداخت و از آن به بعد نوشتن اشتغال همیشگی او شد بهطوری که گفته میشود حدود ۱۲۰۰ عنوان داستان و مقاله و کتاب نوشته است.
ذبیحاللّ٘ه منصوری بسیار سادهزیست بود و به همسر و دو فرزند خود علاقهٔ فراوانی داشت. همواره از خودکشی برادرش که جزو ۵۳ نفر همراهان ارانی به زندان افتاده بود و سهسال محکومیت یافت و بعداً خود را از بین برد ناراحت بود.
بنابر شواهد و دلایل موجود بسیاری از کارهای او که بهنام ترجمه چاپ شده است توسّط خود او تألیف شده امّا بنا بر ضعف فرهنگی آن دورانِ ایران و تمایل ناشران برای چاپ آثار ترجمهشده از نویسندگان خارجی، منصوری برخی از کارهایش را به ناچار بهنام ترجمهٔ نویسندگان موهومی چاپ مینمابد.
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر نمود و سرانجام در ۱۹ خردادماه سال ۱۳۶۵ خورشیدی در بیمارستان شریعتی در ۸۹ سالگی درگذشت. منصوری بیشتر از ۶۰ سال نوشت و ترجمه کرد. علیاکبر قاضیزاده دربارهٔ وضعیت معاش منصوری چنین میگوید:
امّا نصیب خود او از اینهمه کار گذران یک زندگی زیرِ متوسّط بود. تا سال ۵۲ در خانهای در خیابان امیریه زندگی میکرد که هیچکس از دوستان او آن خانه را ندیده است. بعد هم در کوی نویسندگان توانست آپارتمانی دست و پا کند که عاقبت در همین خانه هم درگذشت. بیشتر عمر او در بالاخانهای در یک ساختمان قدیمی در کوچهٔ خواندنیها اوّل خیابات فردوسی از جنوب، نرسیده به کوشک مصری گذشت. با آنکه در اغلب مطبوعات مطرح زمان خود همکاری داشت و با اینکه کار قلمی او با رونق و فروش آن مطبوعات نسبت مستقیم داشت، عاقبت بهعنوان حروفچین و از سوی اتّحادیهٔ حروفچینان توانست بیمه شود. کارگران حروفچین هم منصوری را خوب میشناختند و هم او را دوست داشتند.
@Ketab_va_hekmat
من چنین یافتهام بلکه دلم یافته است
کاندر این وادی، تقدیر رسن بافته است
هفتخوان است، اگر رستمِ دستان باشی
ورنه سهل است که از باد به دستان باشی
پدرم میگفت -الحق پدرم ذوقی داشت-
نگران بود از این سیر، ولی شوقی داشت
پدرم میگفت: گمگشتهی دل در گِل نیست
آنچه میجویند اصحاب، در این منزل نیست
وطنی هست، ولی نیست در این تنگآباد
راست میگفت فلان ابن فلان، روحش شاد
راست میگفت که آن مصر و عراقی دگر است
قربت و غربت او وصل و فراقی دگر است
راست میگفت نیای هست که دستانی هست
خود نی ار هست، شکی نیست نیستانی هست
لیکن اینجا مجو ای طفل که من پیر شدم
بس که دل بستم و دل کندم دلگیر شدم
میشنیدم که مکان است وطن امّا نیست
یا چنین است و چنان است وطن امّا نیست
یافتم بلکه دلم یافت که اینها باد است
وطن آنجاست که از ملک و مکان آزاد است
آنکه حبّالوطن از خلق به ایمان میخواست
محو این کنگره را از بُن دندان میخواست
ورنه این است که محبوب علُوّی دارد
کافر و مشرک از این دست غلُوّی دارد
هان که در وادی وقت است وطن، تند مران
خیره در ربع و در اطلال و دمن، تند مران
از سر جاده و فرسنگ مشو دون، برخیز
گردبادی شو و درپیچ و به گردون برخیز
کجروانند؛ تنت خاک چو درپیوستی
راست خواهی؟ منشین کج که رسیدی رستی
هله ای قوم! شنیدید؟ عنان برتابید
وقت تنگ است و فراخ است کران دریابید
ما نه زین شهریم، این قصّه پدیدار کنید
کوس رحلت بدمانید و دمان بار کنید
اُشتران را یله سازید ستوران را هم
کاهلان را بگذارید شروران را هم
زین بر اسبان هیونپیکر توسن بندید
کمرِ نیزهگذاران تهمتن بندید
هان که بیتاب و هوسباره مبادا با ما
گول و مأیوس و شکمخواره مبادا با ما
غافلان نیک بخسبند که کاماندیشند
عاقلان نیز بمانند که خاماندیشند
عاشقان دست برآرند و عنان برتابند
به فلک میرود این قافله تا دریابند ...
مقصد ما "وطن" است آی غریبان زمین!
وقت شد تا بگذارید گریبان زمین
آی چاووش! دمت گرم، به آواز بخوان
صعب دیر است، مبر وقت، بخوان، باز بخوان:
"هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
هر که دارد سر همراهی ما بسم الله"
سخت دلتنگم، دلتنگم، دلتنگ از شهر
بار کن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر
کمِ خود گیر به خیل و رمه برمیگردیم
بار کن جان برادر! همه برمیگردیم
ماند زین غربت چندی به دغا یاوه ز من
بیل و داس و تبر و چارق و پاتاوه ز من
یله گاو و شخ و شخم و رمه از من، هیهات
من غریب از همه ماندم همه از من، هیهات
آیش سالزَد از غربت من بایر ماند
چمن از گل، شجر از چلچله بیزایر ماند
سالها بی منِ مسکین به عزیزان بگذشت
به حمل بذر نیفشاندم و میزان بگذشت
سخت دلتنگم، دلتنگم، دلتنگ از شهر
بارکن، تا بگریزیم به فرسنگ از شهر
بار کن، بار کن، این دخمهی طرّاران است
بار کن، گر همه برف است اگر باران است
بار کن، دیو نیام، طاقت دیوارم نیست
ماهی گول نیام، تاب خشنسارم نیست
من بیابانیام این بیشه مرا راحت نیست
بار کن، عرصهی جولان من این ساحت نیست
کمِ خود گیر، به خیل و رمه برمیگردیم
بار کن، جانِ برادر! همه برمیگردیم ...
#علی_معلم_دامغانی
@Ketab_va_hekmat
attach 📎
با دریغ و درد رفتم من ز ايران شما
ای رفيقان جان ايران من و جان شما
در دمِ رفتن بُوَد عهدم چنان محكم كه بود
نگسلم تا جاودان آن عهد و پيمان شما
تن ز انعام شما پروردم و دانا شدم
خون دل خوردم بسی هم بر سر خوان شما
خدمت خردان مرا هر روز و شب بر عهده بود
بندگی كردم به درگاه بزرگان شما
روز غم بودم شريک محنت و رنج شما
روز شادی بودهام مرغ غزلخوان شما
هر زمان بُرديد رنجی از ستمهای جهان
من شدم همدرد با رنج فراوان شما
نام من از دانش من در جهان مشهور شد
شهرتم افزود بر نام نياكان شما
با شما در اين جهان خنديدم و بگريستم
جان سپردم عاقبت ای جان به قربان شما
دخترانم را كه نوشين است و شيرين نامشان
میگذارم در حريم امن و ايمان شما
بابک و رامين پسرهای عزيزم بعد من
خدمتی خواهند كرد اندر خور شان شما
گفت چون حافظ نفيسی جان به ديدار آمدست
بازگردد يا برآيد چيست فرمان شما
#سعید_نفیسی
@Ketab_va_hekmat
۱۸ خردادماه سالروز تولّد سعید نفیسی؛ دانشپژوه، ادیب، تاریخنگار، نویسنده، مترجم و شاعر معاصر
سعید نفیسی فرزند میرزاعلیاکبر ناظمالاطبا، معروف به ناظمالاطبا کرمانی و از احفاد حکیم نفیسبنعوض کرمانی طبیب نامدار ایران در قرن نهم هجری در ۱۸ خردادماه سال ۱۲۷۴ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات سه سالهٔ ابتدایی را در مدرسهٔ شرف، یکی از نخستین مدارس جدید که پدرش تأسیس کرده بود گذراند و تحصیلات متوسّطه را در مدرسهٔ علمیه، تنها مدرسهای که دورهٔ متوسّطه داشت، در بهار ۱۲۸۸ در تهران به پایان رساند. پانزدهساله بود که برادر بزرگترش دکتر اکبر مؤدّب نفیسی او را برای ادامهٔ تحصیل به اروپا برد.
نفیسی تحصیلات خود را در شهر نوشاتل سویس و دانشگاه پاریس به انجام رساند و در سال ۱۲۹۷ به ایران بازگشت. ابتدا در دبیرستانهای تهران به تدریس زبان فرانسه پرداخت و بعد در وزارت فواید عامّه مشغول خدمت شد. در سال ۱۲۹۷ به گروه نویسندگان مجلّهٔ دانشکده پیوست و در مدّت یکسالهٔ فعّالیت این مجله با ملکالشعرا بهار همکاری داشت.
در سال ۱۳۰۸ خورشیدی به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و علاوه بر تدریس زبان فرانسه در دبیرستانها، به کار آموزش در مدارس علوم سیاسی، دارالفنون، مدرسهٔ عالی تجارت و مدرسهٔ صنعتی پرداخت. در سالهای بعد به تدریس در دانشکدههای حقوق و ادبیّات پرداخت و به عضویت فرهنگستان ایران درآمد. او جزو نسل اوّل استادان دانشکدهٔ تاریخ دانشگاه تهران بود.
سعید نفیسی از بیماری آسم رنج میبرد و سالهای آخر عمر را در پاریس بهسر برد. زمانیکه برای شرکت در نخستین کنگرهٔ ایرانشناسان به تهران آمده بود در روز ۲۲ آبانماه سال ۱۳۴۵ خورشیدی در تهران درگذشت. وی را در تهران در کنار قبر پدرش و در بقعهای به نام سرِ قبر آقا؛ پایینتر از چهارراه مولوی دفن نمودند.
@Ketab_va_hekmat
سبزهٔ دشت اگر هوشربا نیست چرا
هرکه دیوانه شود دامن صحرا گیرد
#غنی_کشمیری
@Ketab_va_hekmat
Repost from کتاب و حکمت
#شارل_بودلر
انسان و دریا *
ای انسان آزاده! تو دریا را همواره گرامی خواهی داشت
دریا آئینهٔ توست
تو در گسترش بیپایان امواج او، روح خود را میبینی
و روح تو آرامتر از گرداب او نیست!
دوست میداری که در آغوش تصویر خویش غوطه خوری
و چشمان و بازوانش را ببوسی، و قلب تو از زمزمهٔ خود فارغ آید
و به شیون وحشیانه و بیآرام دریا میل کند
شما هردو رازدار و تیرهدرونید
ای انسان، هرگز کسی به اعماق روح تو نرسیده است
ای دریا، هرگز کسی گنجینههای نهان تو را ندیده است
وه که شما در پنهان داشتن اسرار خود چه تنگچشمید!
با اینهمه، قرنهای بیشمار است که بیهیچ رحم و بیهیچ ندامت با یکدیگر پیکار میکنید
آه، ای جنگاوران جاوید و ای برادران آشتیناپذیر!
آیا تا بدینپایه دوستار مرگ و کشتارید؟
ترجمه
#نادر_نادرپور
* Ľ Homme et La Mar
➿➿➿➿
@Ketab_va_hekmat
Repost from کتاب و حکمت
Фото недоступноПоказать в Telegram
ویژگی اشعار نادرپور
نادر نادرپور اشعار خود را در قالبهای سنّتی و نو عرضه میکرد. لطافت، زیبایی و ویژگیهای زیباییشناختی شعر او بهدلیل شناخت وی از شعر گذشته است، همچنین پختگی آثارش نشان میدهد که به گنجینهٔ غنی و پرارزش شعر گذشتهٔ پارسی اشراف دارد. اشعار نادرپور با انسجام خاصّ خود یکی پس از دیگری خواننده را در جهانی از رنگ، رنج و امید فرومیبرد و از تمام این اشعار، موسیقی دلنشین کلام که بارزترین خصیصهٔ هنری نادرپور است، بهگوش میرسد.
@Ketab_va_hekmat
Repost from کتاب و حکمت
ز بیم مردن دل گریه میکنم شبوروز
مگو چرا؛ که ز مرگ تنم هراسی نیست
دلی که زنده به دیدار ناشناسان بود
بهمرگ رو نهد اکنون که ناشناسی نیست
گذشتم از دل خود تا شناختم همه را
ولی چه سود که از تازگی نشانه نماند
شناختن، همه را کهنه کردن است، دریغ!
برای زیستن دل دگر بهانه نماند
بههرچه مینگرم کهنه است و فرسوده
بههرکه مینگرم دیده و شناخته است
دلم که در همهجا تازهجوئیاش هوس است
درین قمار کهن، هرچه بوده، باخته است
اگر به صحبت بیگانهای طمع بندد
به یکدوروز، سرانجامش آشنا بیند
ز نقش کهنه اگر لوح خود فروشوید
بهجای تازه همان نقش دیرپا بیند
جهان به دیدهٔ او کهنهتر ز تقدیر است
جهان تازه و تقدیر تازه میخواهد
هزار کهنه بهیک تازه برنمیگیرد
از آنچه میطلبد، ذرّهای نمیکاهد
طلسم بخت بدش، میل تازهجوئی اوست
ازین طلسم نجاتش نمیدهد ایّام
خدای را چه کند با غم رهائی خویش
که آفتاب امیدش رسیده بر لب بام
جهان کهنه، بسی رنگ تازه میریزد
ولی هنوز دلم خواستار تازهتر است
بگو بمیر کز این ره مگر بهکام رسی
که مرگ تازهطلب نیز با تو همسفر است!
#نادر_نادرپور
تهران - آذرماه ۱۳۳۶
@Ketab_va_hekmat