267
Подписчики
Нет данных24 часа
-37 дней
+330 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
00:12
Видео недоступноПоказать в Telegram
🌻🦋
ای آفتاب حسن برون آ ، دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
🌹جلال الدین
00:24
Видео недоступноПоказать в Telegram
🌻🦋
شیدایی ام
لباس بلوچی است
هنگامی که باد در آن می افتد.
رمائیل
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
🌹جلال الدین
Фото недоступноПоказать в Telegram
🌻🦋
من از
زهدان زن
به زندان تن
درآمدم
کار من چه بود
بجز خون خواره گی
در این دو روزه ی پهلو
یک نفر
خبر به ماه برساند
من زندانی صورت خودم بودم*
رمائیل ۱۰ خرداد ۴۰۳
*۱۳۹۰سطری از قدیم
خیره به ماه (1920)
By Victor Charreton
Фото недоступноПоказать в Telegram
🌻🦋
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز
به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز
تو مخالفت همیکش تو موافقت همیکن
چو لباس تو درانند تو لباس وصل میدوز
به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی
ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز
به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف
همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
#تک_مضراب جلال الدین
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
عکس: هزار مسجد_سنگ دیوار
Фото недоступноПоказать в Telegram
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟!
جهان پیر رعنا را ترحم در جِبِلَّت نیست
ز مهر او چه میپرسی؟! در او همت چه میبندی؟!
همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی؟!
دریغ آن سایهٔ همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
#تک_مضراب
خدایا منعمم گردان، به درویشی و خرسندی.
عکس:خیابان ایثار نی لبک فروش
این همه شعر
از کجا می روید؟
کسی مانند من
اینهمه شعر ارزان نسروده است
و چوب حراج بر کف دست و
پای شان ندیده است
کدام خیابان را بی تو می شود خرید
کدام جاده ناهموار خریدار این دل است
در همه جای این شهر
شعرهای زیادی دیده ام
که مفت بر زمین افتاده بودند
شناختم شان ، برداشتم شان
و در همه ی پیراهن هایم
با سلامی پنهان شان کردم .
حتی در جیب های کت سیاه رنگ و
جیب های شلوار آبی ام از آنها
هنوز چیزی باقی مانده است.
در آن روزهای آفتابی
حتی در این روزهای بارانی
پروانه ای بودم
سنجاق شده بر زمان
که نفس کم نمی آوردم
برای پیدا کردن کلمه هایی
که بر خاک افتاده بودند.
کلمه ها رهایم نمی کردند
سگ های نامرئی زبان
همه جا دنبال من بودند
رد خونم را می زدند در بيداری
هر کجا که بودم، حتی در خواب
در صف نانوایی
روی صندلی مترو
در صدای شاگرد اتوبوسها
وقتی چندان مسافران را می کشیدند.
همه ی آن کلمه ها بودند
کنار ریل راه آهن چه می کردم
چه می خواستم از لکوموتیو زندگی
با سر بزرگ و پریشانش
با سوت گاو پیشانی سفیدش
چه از جان ابرها می خواستم
که آنها را رها نمی کردم
انتقام کدام لب بسته به زنجیر را
از دهان بسته ی ماهی ها می گرفتم.
سر شلوغی داشتم
پر از صدایی که در چهارخانه یک پیراهن به حراج ام گذاشته بودند
جمعه بازار آخر پنجتن بودم
در بساط دست دوم فروشی ها
در جعبه ی پیچ ها، آچارها
در میوه های درهم و گاری سبزی
همه جا شبیه یک تربچه پیدا بودم
باید دست دراز می کردم
به سمت رنگ آبی، به جعبه ی مداد رنگی
و آن گل زرد را از وسط آسمان می چیدم
زمان از من می رفت
چون ادراری که بر دایره حکم می راند
و از پای چهار پایه ی چوبی
بر کف آسفالت نامرتب هوا خوری
به سمت جدول خالی کلمات می رفت
کدام گل را
به دندان باید می گرفتم
تا ساق های سبزش را
از این مهلکه جان سالم بدر ببرم
کدام ماه را می گرفتم
شاهد احوال این آفتاب پرست
که رنگ عوض می کرد
کنار همه ی گل های فرعی
که بر زمینه ی قهوه ای روییده بودند
و چشمی
برای تماشای دلبری شان نبود.
چون ماهی افتاده
کتار رودخانه دم می کوبیدم
و کلمه های،منحنی را دم می کوبیدم
شاید رودخانه ای مرا به قلاب خویش فرا بخواند
و رهایم کند از این اکسيژن دردسر ساز
گوشه های بساط خنزر پنزرم را
هم آوردم با همه ی آنچه که بود
و نامریی بدوش گرفتم
عطر همه ی آن گل هایی
که در خیابان رنگین کمان دیده بودم
۵ خرداد ۴۰۳ رمائیل
Фото недоступноПоказать в Telegram
🌻🦋
کدام گل را
به دندان باید می گرفتم
تا ساق های سبزش را
از این مهلکه جان سالم بدر ببرم
کدام ماه را می گرفتم
شاهد احوال این آفتاب پرست
که رنگ عوض می کرد
کنار همه ی گل های فرعی
که بر زمینه ی قهوه ای روییده بودند
و چشمی
برای تماشای دلبری شان نبود.
رمائیل