درخت ابدی
619
Подписчики
Нет данных24 часа
-87 дней
-1130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
00:55
Видео недоступноПоказать в Telegram
چرا هر چه می بینم سیر نمی شوم؟
.
.
.
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
#مولانا #دیوان_شمس #عبدالجبار_کاکایی
🍭 Download by Regainstagram
3395195016668512356.mp44.39 MB
❤ 14👏 2😭 2👍 1👌 1
دیروز قرار بود که آقای «ی » برای مصاحبه در مورد استاد رضا روزبه با « انگشت جوهری » دیدار داشته باشد.
از آن روزهایی بود که کرکره ها یش پایین بود ، پشت میز مطالعه اش نشسته بود و در روشنای ظهر ، چراغ مطالعه را هم روشن کرده بود.
روی میزها را دستمال کشیدم ، آن شکلات خوری آنتیک سبز لجنی را پراز شکلاتهای کره ای کردم و گذاشتم روی میز.
پیراهن راه راهش را اتو کردم ، از گردی صندلی آویزان کردم ، تمام خرت و پرتهای گلبهارم رابرمیداشتم و میبردم اتاق خواب کنار تختش.
ملزومات روزش را دور خودش میچیند که دسترسی داشته باشد، چراغ خواب ، جعبه قرصها، کرم دست و صورت، جوراب، دستمال کاغذی هایی که مربعی تا میکند، کنترل تلویزیون و ماهواره ، شارژر، عینک ، سطل آشغال، پمادهاو … ومنکه همیشه به طور وسواسی علاقه به خالی بودن روی میزها و تمیزی اشان دارم ، همه را جابجا کردم ، روی برگهای زاموفیلیا راهم دستمال کشیدم ، کفشها را از جلوی در برداشتم و در جاکفشی گذاشتم ، خلاصه که در تمام این مدت ، ساکت ساکت بود.
از قرار بعداز ظهر گفتم و گفت کتابی دارم همین را میدهم به استاد «ی» خودش تحقیق میکند.
دانستم از آن روزهاست که باید دورش بپیچم .
غروب بعد کلاسم آمدم ، تمام کوچه از راه رفتنم فیلم گرفتم ! همینجور بیخود و بی دلیل ! با سایه ام راه رفتیم دست تکان داد!
وقتی رسیدم آقای « ی» داشت بخشی از فیلمنامه اش را میخواند، قشنگ بود.
گفت میدانی چرا کتابهای پدررا دوست دارم ؟ پر از تصویرند ! انگار که فیلمنامه مینویسد ، وقتی دارد از بمباران روسها مینویسد من آن همهمه و رنگها را میبینم … گفتم درکتان میکنم خیلی وقتها برای فرار از چندش زایی رئالیسم ، عمیقا و عمیقا نیاز به کتابی قصه ای فیلمی دارم که غرقم کند ! در غرق شدنهایم هست که به اصل خودم میرسم!
… قرار شد دفعه بعد برای آنکه به حرف بکشاندش ، باهم بروند و شهر را سیاحت کنند، یقین دارم باز به زیبایی از خانه ذوالفقاریها و خیابان شمشیری و اولین سینمای موقتی که با دوستانش ساخته و مدرسه توفیق و … سخن خواهد گفت …
😍 4👍 2❤ 2❤🔥 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
گنجشکها آینده را میبینند، گنجشک پیشگویی خودش را به در میکوبیدو من نمیفهمیدم چه میگوید…
🕊 5❤ 3👍 1
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.