cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

Рекламные посты
28 458
Подписчики
+724 часа
+377 дней
+28530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

چه ظهر ملایم مزخرف خوبی: از همه دورم، و همه از من دوری می‌کنند. @hamid_salimu59
Показать все...
😢 10 6👍 5
انگار از سفری کوتاه و دلچسب به خانه برگشته‌ام. فکر کنم بهتر است در خاکی آشنا غصه بخوری. @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️
Показать все...
64😢 14👍 6🤝 2
گوسان/یکشنبه ۳۰ اردیبهشت از ساعت ۱۷:۳۰ اجرا و تحلیل داستان کوتاه و شعر کافه کاف‌کتاب نشانی: خ ولیعصر بین همت و م ونک روبروی دوازدهم گاندی مجتمع خورشید کافه کاف‌کتاب "لطفا بدون تاخیر تشریف بیاورید." این هفته از آقایان مهدی اسماعیلی و روح‌الله مجتهدی داستان می‌شنویم، و خانم ساناز محب نیز پس از مدت‌‌ها در گوسان شعر خواهدخواند. لینک خرید بلیت: https://haalin.ir/events/ به امید دیدار. @gusann
Показать все...
events

نشست ادبی شعر و قصه گوسان - لطفا برای تهیه بلیت وارد سایت هالین شوید.

18👍 3😢 2
درباره‌ی دورشدن از او که بی ما خوشحال‌تر است حرف زیادی نمی‌زنیم. درد می‌کشیم، و به رفتن ادامه می‌دهیم. @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️
Показать все...
112😢 41👍 9🤝 5
عزیزم، من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم. بیهوده، ملال‌اور، فراموش‌شدنی. و نمی‌توانم خودم را در سیاهی عزیز چشم‌های تو ببینم، و گریه‌ام نگیرد که چرا ابری سفید نیستم، یا اسبی مست، یا داستانی از یک نویسنده‌ی خوب. نمی‌توانم فکر کنم چرا مورچه‌ای سیاهم روی سنگی سیاه، و وقتی نوازشت می‌کنم اندوه را از انگشتانم به پوست خوشرنگ کمرت منتقل می‌کنم. تو باران اردیبهشت منی، زنده‌ام می‌کنی. اما برای کسی که تازه به کفنش عادت کرده، زنده‌شدن کار راحتی نیست. برای آدمی که در آینه دنبال خودش می‌گردد و رنج‌هایش را می‌بیند، زیباشدن و برازنده‌ی تو بودن آرزویی محال است، خوشایند و محال، چه ترکیب دردناکی. تو مثل خورشید از آسمان من عبور می‌کنی، و من نور ستاره‌ای نامرئی هستم که هزاران سال قبل مرده. من از تو گرم می‌شوم، و تو امیدواری من دوباره زنده شوم. هردوی ما غمگینیم، و هربار می‌بوسمت غمگین‌ترت می‌کنم، و این سرنوشت حلزون محزونی است که خواست از خانه‌ی کوچکش بیرون بیاید تا تو را ببیند، ای معشوق تمام سعدی‌های تاریخ. قرار بود این نامه‌ای برای خداحافظی باشد، اما آدم چطور می‌تواند قلبش را دور بیندازد؟ من به تدریج محو می‌شوم، مثل دانه‌ی برفی که در زمستان کف دستت پناه گرفته‌باشد، تا تماشایش کنی و لبخند بزنی. تو همین‌جا بمان، مست بخند و دیوانه برقص، تا مطمئن شوم زخم بیهوده‌ای برایت نبوده‌ام. همین. #حمیدسلیمی @hamid_salimi59
Показать все...
153😢 56👍 12🤝 3🗿 3
سیاه‌بیشه رو که رد کردیم، پلی کن و ولوم بده. @hamid_salimi59
Показать все...
85👍 9🤝 5🗿 4
چشماتو ببند و به پرنده‌ای فکر کن که در گلوی آدم دلخواهت لونه کرده، و اسم تو رو طوری صدا می‌زنه که انگار تنها کلمه‌ی زیبای دنیاست. ای آدم ساده... کمی چشماتو باز نکن، و همین‌جا بمون... @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️
Показать все...
139😢 33👍 4🤝 4🗿 4
وقتی لحظه‌ی خداحافظی اجباری میان دو فرد علاقمند به هم نزدیک می‌شود، هردو طرف منتظرند دیگری حرف وداع را بزند. انسان برای تحمل گناه شکستن پل‌ها، ضعیف و آسیب‌پذیر است. @hamid_salimi59
Показать все...
125😢 40👍 13🗿 3🤝 2
امیدوارم از یاد نبری مستحق نوازش و تسکینی، و امیدوارم کسی باشد که پیش از خواب یادش یا خودش لبخندی روی لبانت بسازد. @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️
Показать все...
179😢 44👍 9🗿 6🤝 1
آدم زنده روضه‌خون نمی‌خواد. @hamid_salimi59
Показать все...
55👍 18😢 15🗿 3