cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

پرهون

کانال اختصاصی جریان شعر پیشرو @Aalinaghavian : ارتباط با ما

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
220
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

شتاب مکن که ابر بر خانه‌ات ببارد و عشق در تکه‌ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می‌کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می‌کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می‌شکند و می‌میرد #احمد_رضا_احمدی @parhoon94
Показать все...
آسمان، آبي تر آب، آبي تر من در ايوانم، رعنا سر حوض. رخت مي شويد رعنا برگ ها مي ريزد مادرم صبحی می گفت : موسم دلگيري است. من به او گفتم : زندگاني سيبي است ، گاز بايد زد با پوست. زن همسايه در پنجره اش ، تور مي بافد ، مي خواند. من "ودا" مي خوانم ، گاهي نيز طرح مي ريزم سنگي ، مرغي ، ابري. آفتابي يكدست سارها آمده اند. تازه لادن ها پيدا شده اند من اناری را ، مي كنم دانه، به دل مي گويم : خوب بود اين مردم ، دانه هاي دلشان پيدا بود. مي پرد در چشمم آب انار: اشك می ريزم. مادرم می خندد رعنا هم #سهراب_سپهری از : #حجم_سبز @parhoon94
Показать все...
〇🌿 ■«کنار شما ایستاده‌ام» کنار شما ایستاده‌ام که کنارم بایستند و همه در معصومیت زیر شلواری‌ها به نیچه و گوساله‌ای نگاه کنیم که چشم در چشم هم فلج شده‌اند اگر که فکر تو را روزی ابر خوانده که ببارد من با تکه‌های دندان‌ام در این شب تاریک چه کنم؟ چه کنم که خسته‌اند آب را غلط بخوانند و کسی را از برق کمربند چرمی حدس بزنند اما این‌جا، من عجب‌هایم را گذاشته‌ام برای بعد تا پیرزن معروف آن فیلم سوزن‌اش را بالاخره نخ کند و من ببینم که سرانجام چه باید کرد روزی مردی راه خودش را رفت گوساله‌ای راه خودش را... من کنار تو بودم و عجیب تمرکز آدم را می‌گرفت بوی توت فرنگی‌ها. □●شاعر: #بهزاد_خواجات #کانال_شعر_هفتاد 〇🌿🆔 @haftadpoet
Показать все...
در لفافه‌ی دلتنگی وُ کوچه قد راست می‌کُنم که شب در چشم‌هایم از سبوی ماه سرریز است. به این تصویرِ جامانده در شعرهایم چهارشنبه را که وصله کُنی قوّت می‌گیرم. آنقدر زندگی کرده‌ام که دلم بخواهد شما را به این تجسم بیاورم و کمی راحت‌تر بنویسم. حالا بفرمائید در کنار من بنشینید! آقا! لطفن در عقربه‌ی این ساعت دستی بِبرید و نگهش دارید که یقینم را به طپش وادارم! خانم! این میز را کمی به بوسه‌ی دیوار وُ پنجره مَحرَم کنید و باد را از پرده نترسانید! کمی سفارشِ شاعرانه‌ی مرا زودتر بیاورید _لطفن یک لیوان آب. #پیمان_سرمستی @parhoon94
Показать все...
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی #سعدی @parhoon94
Показать все...
شعر و صدا #بیژن_نجدی برداشت از کانال خورتاب @parhoon94
Показать все...
... 《پشت صحنه》 از دوربین مخفی-تَرَم کنید نترسید زیر و روی این گریم گریه ام نمی گیرد یک جای این اتاق خودم را کار گذاشته ام که زاویه ی دید... ندیدید؟ زنی که به من وارد است وارد شد زنی به نام خواب که باید برهنه ببینم در من لباس عوض می کند ولی آقایان و خانم ها! با این گریم خجالتی جلوی آینه می شود زن یک فیلم سیاه-سفید ساخت فرانسه باشد مرد هم فقط سطری که در فیلمنامه نیست که نباید باشد نترسید! شما هم می توانید در حال خواب بنویسید: من همین من که جلوی دوربین ها به هوش می آیم و فکر می کنم به نقش اول زن ها و فکر می کنم چگونه به اتاقی در پشت صحنه وارد شدم که در برای ورود ندارد؟!! #حسین_داوطلب @parhoon94
Показать все...
خاهم کتابی که تابِ "کِ" ندارد را خاهم گلی بی رنگ و بو که با خار نمی آید کنار گلی که بو بگیرد زیرِبغلِ معشوقُ زیر بگیرد عاشقِ زار را رِ بگیرم از حال خرابُ ببینمت در خابُ "به پاهام نگاه میکنم" را که گفتم تو را ببرد شیرازُ بی دلیل کمی کتیبه بخانیُ بعد تخت بخابیُ جمشید فراموش کنی - که چی؟ که منم که تاب ندارم کِ سطرها بتکانم به پات که حروف بپیچند دور تنت از ساقُ ازشانه هات بگیرندُ بالا بیایندُ به دهان که رسیدند لال شوم اگر حرفی بزنم که اشاره بگیرم از انگشت، نشانت دهم نون بگیرم از کلمه بگیرم از شانه ، تکانت دهم معنا بچینم از شاخه که لال شوی اگر حرفی بزنی که خلاص شی از زیر بار سیب چنگ بزنی به دور به می که جدا افتاده از"خاهم کتابی که تاب کٍ ندارد را" #ابوطالب_شیرین @parhoon94
Показать все...
‍ 〇🌿 آن کیست که تو را فریاد... که با تو دست در آغوش... آن کیست که نیست؟ و اولین ردِ پای‌ام از نیامدن بود کبود بر پهلوی مادرم. از زخم سر درآوردم که چشم گشوده در من زخم می‌بینم که نیستی که نیستم و بیش‌تر می‌بینم نیستی را پنجره را باز می‌کنم باد ناگهان متوقف می‌شود برگ‌ها از همهمه می‌افتند. کسی می‌خواهد فریاد بزند؟! نه فقط می‌خواهم نفس بکشم کاش قفسه‌ی سینه‌ام بزرگ‌تر بود □●شاعـــر: #فریبا_اله‌وردی‌زاده 📗●از کتاب: «آنتولوژی در گستره‌ی هفتاد» | #نشر_هشت | چاپ اول ۱۳۹۸ | #کانال_شعر_هفتاد 〇🌿🆔 @haftadpoet
Показать все...
#محمود_حمزانلویی @parhoon94
Показать все...