cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

شاید روزی باتوسفرکنم(مژگان ترکی)

با تمام وجودم سفر را دوست میدارم تازگی سفر جزیی از وجود و خاطرات من است من باسفر عجین شده ام و در فصول گم چه کسی میداند شاید: روزی ، جایی وقتی با تو سفر کنم ... @MOZHGANABADAN تماس با ادمین http://Www.instagram.com/mozhganit

Больше
Иран351 963Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
160
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

@mozhgansafar شاد بودن هنر است بشکفد بارِ دگر لاله‌ی رنگینِ مراد، غنچه‌ی سرخِ فرو بسته‌ی دل باز شود. من نگویم که بهاری که گذشت آید باز،  روز گاری که به سر آمده، آغاز شود. روزگار دگری هست و بهارانِ دگر . شاد بودن هنر است شاد کردن، هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش  که چو یک شکلکِ بی‌جان، شب و روز، بی‌خبر از همه، خندان باشیم. بی‌غمی عیب بزرگی است، که دور از ما باد! کاشکی آینه‌ای بود درون بین که در او، خویش را می‌دیدیم. آنچه پنهان بود از آینه‌ها، می‌دیدیم. می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد،  که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن.  پیک پیروزی و امید شدن. شاد بودن هنر است، گر به شادی تو، دل‌های دگر باشد شاد. زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست. هر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رود. صحنه پیوسته بجاست . خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. زنده یاد دکتر #ژاله_اصفهانی #لرستان_دره_نی_گا_تابستان96
Показать все...
@mozhgansafar درود بر عظیم قیچی ساز که اردیبهشت مان برای همیشه زیباتر کرد 👏👏 بیست و نه اردیبهشت 96، ورود ایرانیان به باشگاه هشت هزار متری ها جهان🇮🇷 همراه با عظیم قیچی ساز بر بام كوهنوردى جهان دور افتخار زديم💪💪
Показать все...
@mozhgansafar بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار همان گنج و دینار و کاخ بلند نخواهد بُدن مر تو را سودمند #روز_فردوسی(۲۵اردیبهشت) #پاییز97_توس
Показать все...
@mozhgansafar اگر تمام شب برای دیدن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره ها را از دست خواهی داد. «ویلیام شکسپیر» #شهریور97لرستان_بسمت_پناهگاه_گل_گل
Показать все...
@mozhgansafar #قسمت_دوم_روزکارگر کم کم مریضی پدر با سرفه های پی در پی ، تنگی نفس ، خونریزی معده خودش را نشون داد. بخاطر بدهی خرج و مخارج بدهی خونه را فروختند. ✅چون یک کارگر ساده مهاجر که حمایت بیمه ای برای دوران بیماری نداره . داداشم دیگه استخدام رسمی شرکت نفت شده بود و به پیشنهاد یکی از شیفت فورمن ها ، با برگه صوری ازدواج موفق شد از شرکت برامون خونه بگیره و از کرایه نشینی نجات پیدا کردیم،من هنوز کوچولو بودم مدرسه نمیرفتم 😊 مادرم همچنان برای همسایه ها خیاطی میکرد. من مدرسه میرفتم و کیف روزگار را میکردم ، محله مون خیلی تمیز و جمع و جور بود دیگه مادرم برای بازی کردن تو کوچه سخت نمیگرفت هر چند ظهرهای تابستون همش خوابش میکردم د بدو از رو در باغچه تو‌کوچه ☺️،بابام برام عروسک و لباس خارجی می آورد ، داداشم سوار موتورش میکردم سینما میرفتیم ،خدا را شکر چند سال کوتاه را خوب بچگی کردم. پدر که میومد مادرم از دست من راحت بود که بره بازار، روضه ، شبهای احیا... من میموندن پیش پدرم 😍😘😘 حالا خیلی نبود ولی همش دوست دارم فکر کنم ساعات زیادی را با هم بودیم. کیف میکردم مریض بشم بعد بابام مادرم من ببرند دکتر درمانگاه شیر و خورشید 😍 الان دیگه بچه هایی که تمارض میکنند را خوب درک میکنم 🤪 پدر با همه بیماریش میرفت و میومد. چرخ زندگی را بدون هیچ پشتوانه ای برای آینده می چرخوند. یه کمی اوضاع زندگی بهتر شده بود ولی بازم کمتر کمتر پدر را می دیدم چون هر سری که پدر برمیگشت باید یه دور بستری میشد . دریچه قلبش بخاطر شرایط بد و کار سنگین گشاد شده بود. بیمارستان هم بچه ها را راه نمیدادند . یادم یه مدت تو بیمارستان آریا بستری بود .برای این تو خاطرم هست که ساعات ملاقات ، من تو حیاط روبروی پنجره اتاق پدر می ایستادم و مادر میرفت به پدر کمک میکرد که بیاد دم پنجره بایسته و برام دست تکون بده 😘😘😢یادم بار آخر بعد از یه دور بستری شدن پدر تو بیمارستان ،ظاهرا یه کم رو به راه شده بود شال و کلاه کرد که برم بلیط بگیرم برم سرکار . چمدانش بست و با همسایه مون قرار گذاشتن فردا صبح پدرم برسونه فرودگاه آبادان . چند ساعت بعد زنگ در زدند و متاسفانه حال پدرم بد شده بود و اجازه پرواز بهش نداده بودند بلافاصله پدر را بستری کردیم. و نهایتا توی یه روز داغ گرم تابستون 57 ، گرمایی زندگیمون ، پدر را خیلی زود برای همیشه از دست دادیم .🌹 انقلاب ، جنگ ، آوارگی ، سیاست،از دست دادن عزیزان، ... و مادر همچنان بار زندگی در بدترین شرایط ممکن بدوش کشید . اوایل جنگ که هنوز ما مستقل نشده بودیم دوتامون هنوز بچه مدرسه ای بودیم فقط یه نفرمون کار میکرد، مادر با کار کردن تو کارگاه قالیبافی بدون هیچ بیمه و پشتوانه ای برای آینده فقط برای گذران زندگی روزانه کار میکرد. هر چی میخواستم در مورد روز کارگر و مشکلات کارگران و ناآگاهی به حق و حقوق مون بگم تو پست امروزم یجورایی گفتم 😉😊 ولی خب مثل مدرسه که مجبورمون میکردند آخر انشاهامون حتما یه نتیجه گیری داشته باشیم . پس نتیجه میگیریم 👇👇 اگر اعتقاد داریم یک کارگر برده نیست و یک انسان آزاد است ، حداقل باید صدای خودش باشد و به حق و حقوقش آگاه باشد. و مطالبه گر باشد . معتقدم یکی از پیام های روز جهانی کارگر، این است که کارگر باید پیشرفت کند ، سبز و پویا باشد. روز جهانی کارگر بر تمامی کارگران جهان سبز و گرامی باد🌿🌿 #پایان #مهرتان_افزون_باد🌺
Показать все...
@mozhgansafar #قسمت_اول_روزکارگر امروز اول ماه مه ، روز جهانی کارگر 💪💪 اسم کارگر برابر با چهره زیبای و آرامش بخش پدر و مادرم (علیمردان ترکی و صلب ناز ترکی ) و همه خانواده ام😍 (کلا همه خانواده کارگریم و نسبت به حق و حقوق مون حساس 💪💪) من خیلی بچه بودم که پدرم از دست دادم ، ولی قبلش هم خیلی کم می دیدمش😔 چرا ؟ چون پدر باید کار میکرد تا خرج خانواده را بده . پدرم از زادگاهش مهاجرت کرده بود به آبادان ، اون سالها هم از روستاها، شهرهای همجوار خوزستان میرفتند اونجا،چون صنعت جدیدی اومده بود بایه عالمه فرصت شغلی. پدر جان بعداز مدتی باتیپی جدید برمیگرده و بامادرم ازدواج میکنه و دست در دست هم میان به سمت آبادان برای شروع زندگی جدید😎 همشهری های زیادی تو آبادان وخرمشهر داشتیم که همه برای کار اومده بودند. کم کم تعداد اعضا خانواده بیشتر میشه و هزینه های زندگی هم بیشتر، کرایه خونه ... ظاهرا یه مدتی هم شرکت نفت کار میکنند. حالانمیدونم شرکت های زیر مجموعه بوده یا خودشرکت نفت،بماند مثل خیلی آدمای دیگه نسبت به تحولات دور وبرش نمیتونسته بی تفاوت باشه وبعد از مدتی بخاطر شرکت در اعتراضات و بحث های ملی شدن نفت و... اخراج میشه و بیکار. خلاصه دردسر تون ندم، پدر یه کارگر بودو هیچ صنف و انجمنی برای حمایت از کارگران اخراجی نبود همچی بهم ریخته بود، که به پیشنهاد چندنفر از فامیل تصمیم میگیره برای کار مهاجرت بکنه به کویت😔 ✅شایداگر قانون حمایت از کارگرها وجود داشت و سر هر چیزی اخراج نمی شدند . هیچوقت پدرم برای کار مهاجرت نمیکرد و شاید مثل خیلی های دیگه منم هنوز پدر داشتم و روزهای سخت زندگی با تکیه دادن بهش برام راحتتر میشد. ولی برای رفتن به کویت باید گذرنامه داشت و گرفتن اون زمان بره ، چاره چیه؟ با لنج بصورت قاچاقچی بره و میره ،تو کویت بدون گذرنامه ، پیش همشهری ها شروع به کار بنایی میکنه ، راه ارتباطی ما با پدر فقط نامه بود که اونم پنج ، شش ماه یه بار اتفاق می افتاد، همراه با مسافر و همشهری که میومد ایران البته باپول و سوغاتی بدستمون میرسید . من نمیدونم چرا هی خودم این وسط قاطی میکنم 😄 منکه اصلا اونموقع نبودم . چند سالی در غربت کار میکنه یه خونه ای فکر کنم شریکی با یکی از فامیل تو خیابان جمشید آبادان میخرند .😊 مادرم همیشه میگفت: از بس آقات با لنج ها رفت کویت ، آب شور خورد تو گرمای کویت کارگری کرد مریض شد . اما مادرم هم تا پدر بتونه به یه طریقی برای خونه پول بفرسه با خیاطی کردن و صرفه جویی کمک حال چرخ زندگیش بود.😊 وقتی اول اردیبهشت ماه جلالی من بدنیا اومدم که خاطره اش را قبلا براتون تعریف کردم. آقام (پدرم) ایران نبوده ، خارج بوده یه کم کلاس بزارم.😅 خبر ورود من این فرشته آسمانی ، به گوش ناخدای آشنا میرسه ، ناخدا به ملوانها ، ملوانها به همشهری ها و بالاخره حتما حتما با دریافت مشتلق این خبر مبارک به آقام رسید. 😘😘 و اسم کتایون را برای من انتخاب میکنه امر میکند در نامه ای نگاشته شود و همراه با هدایایی به ایران آبادان خیابان جمشید بن بست مونت کارلو تحویل بدند.😍 حال کردید بن بست مون عجب اسمی داشته خیلی با کلاس بوده 😉البته خواهرم میگه برای ما بچه ها تلفظش خیلی سخت بود و هر کی میپرسید خونه تون کجاست میگفتیم بن بست ماکارونی😋😋😋😋 بازم قشنگه نه 😉(این اسم را پسرای آقای فخرایی همسایه که فوتبالیست بودند انتخاب کردند چرا؟ نمیدونم ) تو نت سرچ کردم اسم یه جزیره درکشور شاهزاده نشین موناکو که دومین کشور کوچیک دنیاست،ایشاالله بعد از کرونا بریم.😍 تا نامه بدست مادرم برسه اسم مژگان برام انتخاب ودر شناسنامه ام ثبت شده بود. بگذریم، الهی بمیرم برای حال آقام ، که حتما وقتی برگشته منو دیده هی صدا زده کتایون، کتی من،توپولو من بیا بغلم ،من اصلا محل نزاشتم چه حالی شده 😘😘😘😘 ✅شاید این مسئله برای خیلی ها به نظر مهم نیاد ولی برای پدر و مادرهایی که از کار اخراج می‌شوند ، زندانی یا به تنهایی مهاجرت می کنند ،خیلی سخته که بزرگ شدن بچه هاشون نبینند.😔 شاید اگر انجمن ها حمایتی از کارگران درست عمل میکردند چنین مشکلاتی کمتر بود. ✅کارگر آدم است، پس نیازمند غذا ، پوشاک ، مسکن ، بهداشت ،امنیت ... ✅کارگر هم حق حرف زدن دارد. ✅کارگر باید امنیت اظهار عقیده داشته باشد . ✅ کارگر یک برده نیست یک انسان آزاد باید از مشکلات و خواسته هاش حرف بزند تا به حقش برسه. بالاخره پدرم بعد از سالها موفق شد گذرنامه بگیره و آزادانه از راه هوایی بره کویت و بیاد 😊 نفت دیگه ملی شده بود و مصدق تبعید و بعد هم فوت کرده بود. آها داداشم هم شبانه درس میخوند نه اینکه بچه تنبلی باشه نه اتفاقا خیلی هم زرنگ بود جهشی هم خونده بود ولی بخاطر اینکه کمک خرج خانواده باشه از موقعیتی که شرکت نفت فراهم کرده که هم درس بخونی و تو شرکت نفت هم بعنوان کارآموز باشی استفاده میکرد. فکر کنم اونموقع ۱۶ سالش بوده. #ادامه_دارد👇
Показать все...
@mozhgansafar امروز اول ماه مه ، روز جهانی کارگر 🌺 اسم کارگر برابر با چهره زیبا و آرامش بخش پدر و مادرم (علیمردان ترکی و صلب ناز ترکی ) و همه خانواده ام😍 (کلا همه خانواده کارگریم و نسبت به حق و حقوق مون حساس 💪💪💪) به بهانه روز کارگر ، امروز میخوام از پدرم بگم 🥰در ضمن آقای خوش تیپ تو‌ کلاس بابای منه😍
Показать все...
@mozhgansafar مراقبت از زمین، یگانه زیست‌گاهی که در آن زندگی می‌کنیم وظیفه ماست. #دوم_اردیبهشت #زمین_پاک
Показать все...
@mozhgansafar #غزلی_برای_درخت  تو قامت بلند تمنایی ای درخت همواره خفته است در آغوشت آسمان بالایی ای درخت دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار زیبایی ای درخت وقتی که بادها در برگهای در هم تو لانه می‌کنند وقتی که بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می‌کنند غوغایی ای درخت وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است در بزم سرد او خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت در زیر پای تو اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است تو روز را کجا ؟ خورشید را کجا ؟ در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟ چون با هزار رشته تو با جان خاکیان پیوند می‌کنی پروا مکن ز رعد پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت #سیاوش_کسرایی
Показать все...
@mozhgansafar #سلام_وقت_بخیر🌹 #کتاب_کتاب_بخوانیم😍 👨‍👩‍👧‍👦📚📚👨‍👩‍👧‍👧
Показать все...