181
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
جایگزین شدن پهپادها به جای ماشینآلات سنتی کشاورزی در مازندران
پنجشنبه، ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰.
📢 بزرگترین کانال ساری✅
T.me/joinchat/AAAAAEBS-OtpzOuu_gMURA
4.20 MB
📽 اجدادمون در دوره ساسانی اینجوری حرف میزدن جالبه که خیلی حرفاشونو میشه فهمید
به دوست داشتن میگفتن دوشیدن😁
@IRanBidar
6.47 MB
📽 کلیپی که ارزش چند بار دیدنو داره واقعا
بریزید دور سنگریزه های زندگیتون رو
@IRanBidar
5.62 MB
کسانی که امروز به کتاب روی میآورند،
در آینده دیگران به آنها روی خواهند آورد.
@Delaviz43
🌱🌸سلام صبح جمعه تون بخیر 🌱
💫 ٣۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ شمسی
💫 ٩ شوال ۱۴۴۲ قمری
💫 ٢۱ می سال ۲۰۲۱ میلادی
✴️ آیا میدانید مادر یعقوب لیث صفار، از چه نظر در تاریخ معروف است؟!
روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم.
استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که ۱۰ سئوال از تاریخ کشورها خواهد داد.
دکتر بنی احمد فقط ۱ سئوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
از هر که پرسیدم نمیدانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود ، اما براستی کسی نمیدانست.
همه ۲ ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر؛ از شمشیر زنیش، از آشپزی برای سربازان، از برپا کردن خیمه ها در جنگ، از عبادتهایش و …
استاد بعد ۲ ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت.
۱۴ تیر ۱۳۵۴ برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم.
در تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود مردود!
برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم.
استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟
همه گفتیم آری!
گفت خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟!
پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟
گفت: در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده، پاسخ صحیح "نمیدانم" بود.
همه ۵صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد "نمیدانم"!
ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است.
بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید، زیرا فردا روز ، گرفتار نادانی خود خواهید شد.🌹🌹🌹
ما گرفتار نادانی خود شدیم ..به امید تکامل 🌹🌹🌹
دو چیز معرف شماست؛
صبرتون وقتی هیچی ندارید
و اخلاق و رفتارتون وقتی همه چیز دارید!
داستان شب 🌙
چرا استاد شهریار از پزشکی انصراف داد؟
یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که میگفت: در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض میدیدم.
روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد میمیرد!" میگفت سریع وسایل پزشکیام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم.
وقتی آنجا رسیدم دیدم خانهی مخروبهای است که کف آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری بردهاند و فروختهاند.
یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندرهای دراز کشیده بود و ناله میکر، پدر را معاینه کردم و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست، این داروها را مجانی بگیر و بیاور.
همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن.
میگفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداریام میداد که: "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، انشالله خوب میشه!"
میگفت خب من با این روحیه چطور میتونستم پزشک بشم؟ راست هم میگفت.
سید محمدحسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود.
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.