🖤هوس 🚫سیاه🖤

تا ده صبح

من #مانا هستم... #اولین عضو از #گونه خودم... دورگه ای که نیمی #اژدها و نیمی #انسانه... داستان من از جایی شروع شد که والدینم خطای بزرگی در حق یک #جادوگر کردن... خطایی که نمیدونم چیه اما #تاوانش من شدم... سالها با #عذاب زندگی کردم... تا اینکه یه #پیشنهاد بهم شد... با قبولش وارد #قصر شدم و این تازه شروع ماجرا بود... عشق من و #شاهدخت بهم هر روز بیشتر می‌شد... اما همه چیز اونجوری که انتظار داشتم پیش #نرفت ... https://t.me/joinchat/AAAAAEVplRngc9eC_d1w4g

#عاشقانه_خاص😍 #پارت_واقعی_رمان🔥 #پارت28🔞💦 موهام بالای سرم جمع کردم و شالم رو سرم انداختم و #رژلب قرمز #جیغی زدم سمت در رفتم خواستم بازش کنم که زودتر از من از اون طرف کسی بازش کرد آرمان داخل اومد و نگاهی از سرتاپام انداخت نگاهش روی #لبام ثابت موند _ کمرنگش کن با تعجب گفتم + چیو؟ _ اون بی #صاحابی که #مالیدی به لبت اگر موقعیت دیگه ای بود قطعا با این سوال که مگه برات مهمه لجش درمیوردم ولی الان دلم نمیخواست امشب خراب کنم پس بدون #لجبازی دستمالی برداشتم و روی لبم کشیدم و کمی کمرنگش کردم دوباره لبامو بهم مالیدم وخواستم برم بیرون که دستم از پشت کشید و برم گردوند و ناگهانی #لبش رو لبم گذاشت لب پایینم داخل دهنش کشید و #مک محکمی بهش زد ازم جدا شد و نگاهی به لبم کرد _ اصن از #رنگش خوشم نیمد با لب آویزون نگاش کردم + خیلیم #قشنگ بود تو آیینه به خودم نگاه کردم #رژ روی لب پایینم کامل پخش شده بود با حرص دستمال رو برداشتم کامل لبم پاک کردم با رضایت از کارش به دیوار تکیه زده بود و نگاهم میکرد به یه برق #لب اکتفا کردم و سمتش رفتم + زورگووو _ اصن درستشم همینه ❌❌❌❌❌❌❌ پسره #سادیسمی که #عاشق دختره #لجباز و #شیطونی میشه😋 رمان پرطرفداری که تو چهار روز 600 ممبر گرفته😱 لینک عوض میشه بدو تا جا نموندی🏃‍♂️🤗 ⚠️عضو گیری محدود⚠️ https://t.me/joinchat/AAAAAElniHAufrRsbIDq4w

دست غزاله رو گرفتم با لبخند شیطانی کشیدم سمت اتاق و پرتش کردم روی تخت لباساش به خاطر بارون بهش چسبیده بود نگاهی کردم‌ به سمتش رفتم تمام اون پارچه هارو از توی تنش کندم به سمت دیوار بردمش جوری که برعکس بشه بغلش کردم و چپه از دیوار اویزون پاهاش رو هم تا اخر باز کردم حالا دسترسیم به واژنش خیلی زیاد بود پوزخند دلنشینی زدم و به سمت کشو هام رفتم از توش یه #توپ اوردم × ارباب _ بگو × چرا منو چپه بستین ؟ _ برای چند دلیل یکی اینک وقتی برعکس باشی خون به مغزت میرسه و سطح هوشیاریت بالا میره و اینک وقتی میخوای خودت رو خیس کنی میریزه روی بدنت . یک #شمع هم اوردم از اینایی که به قول اون توله سگ دراز بود جلوی غزاله رفتم شمعش #کلفت نبود برای همین یکمی در حدی که نیوفته توی #سوراخ غزاله فرو کردم که حبس شدن نفسش رو فهمیدم . روشنش کردم که بدنش از ترس یه لرز خفیفی کرد سیگارمو برداشتم رفتم عقب به منظره ی قشنگی که درست کرده بودم نگاه کردم . 🔞 اربابش دختره رو برعکس آویزون میکنه یه شمع میکنه تو #واژنش تا ذره ذره اب بشه 😱🔞 😱 بیا ببین با توپ و شمع چیکار میکنه 😱 اگه پارت واقعیش نبود بلف 😍 ما دروغ تو کارمون نیست سرچ کن #فصل_دوم #پارت_چهارم😎 #بی_دی_اس_ام #پارت_واقعی_رمان #مستر_اسلیو https://t.me/joinchat/AAAAAErRTkLjCvJ4VtXGbA

تا ده صبح

🔞🔞🔞🔞🔞 #زیر_هجده_سال_وارد_نشود #پارتی_که_غوغا_کرد دست هایم را بالا بردم و توی موهایش فرو کردم... خم شد و لب هایم را بوسید، خیسی لبانش غوغایی توی دلم برپا کرد که داغ شدم... تن به تنش چسبوندم که دستان محکم و عضلانیش مانند پیچک دور تنم پیچید پ به خود فشار داد... با اینکه قدم بلند بود ولی باز هم در برابر او کوتاه بودم و باید سرم را بالا می گرفتم. سرش را در گودی گردنم برد و عمیق بو کشید و با حرص زمزمه کرد: بی شرف داری دیوونم می کنی! من اینجوری نبودم تو داری من و توی آتیش می سوزنی لعنتی! مستانه خندیدم و دقیقا همین را می خواستم... دیوانه کردن حسان را...!!!! بی طاقت گردنم را گرفت و به لبانش چسباند و گازی از آن گرفت که صدای جیغم درآمد... خواستم خود را کنار بکشم که دست زیر پایم انداخت و مرا از جا کند و به... https://t.me/joinchat/AAAAAE3clQwsz2fLbC2Vow

حسان یه پسر خیلی #مذهبی‌ و #غیرتیه که خوش نداره هیچکس نگاه به #ناموسش کنه... گیر یه دختر #قرتی #تخس و تو‌ دل برو‌ میوفته که معادلاتشو بهم میزنه کل کلاشون محشره😂 بدو بیا بخون میمیری از خنده😂😂 https://t.me/joinchat/AAAAAE3clQwsz2fLbC2Vow #جوین_اجباری #عالیـــه

تا ده صبح

آیا تا به حال قرص شل کننده ی مدفوع در شیر کسی ریخته اید تا او در شورتش پی پی کند؟💩😂😂😂😂 آیا تا به حال حمام کره کرده اید؟🧈😂😂😂😂 آیا تا به حال با ماهیتابه یک جنسیس را کوبیده اید؟ 🍳😂😂😂😂 آیا تا به حال به شورت کسی که به فلفل حساسیت دارد فلفل زده اید؟🌶😂😂😂😂 همه ی این ها رو در رمان نفرت اما عشق تجربه کنید دختر و پسری شیطون و لجباز که هیچکدوم نمیخواد از اون یکی کم بیاره😈😂😂😂😂😂😂😂 آروان و نگین دختر عمو پسرعمو هستند و به شدت از هم متنفرن حالا فکرش و کنید دختر و پسر قصمون مجبور بشن با هم ازدواج کنند و کلی لحظات شاد و گاهی غمگین به ارمغان بیارن... با پوشک وارد شوید چون امکان شکوفه کردنتون در شرتتون از فرط خنده بالاست😂😂😂😂 در هنگام خوندن رمان ماسک بزنید چون امکان گاز زدن خونتون از فرط خنده بالاست😂😂😂😂 و در آخر تا اول رمان و خوندین زرتی لفت ندید بذارید آروان و نگین با هم همخونه بشن بعد اگه نخندیدید برید بزنید تو سر حمید معصومی نژاد خبر گذاری صدا و سیما رووووووووووووم 😂😂😂😂 https://t.me/joinchat/AAAAAE7CPhGbBpWiqzm78A

تا ده صبح