بی قرار

بیا بنشین ، غـــــزل دم کردم و چای سپیـــده سر زده ، پس دیـده بگشای خوشا آن کس که در این فصل سرسبز بگیــرد در دلِ دلـــداده ای ، جــای #رضارضایی « بیقرار » صبح زیبای روز یکشنبه ( ۳۰ اردیبهشت ) شما خوبان عالم بخیر و شادی ان شاء الله❤️

در قمار زندگی ، بُر خوردن بیجا چه سود ؟! دست بد ، لیلاج ها در قهقرا افکنده است بداهه #رضارضایی « بیقرار »

🛑 اطلاع از حوزه‌های امتحانات نهایی از طریق مدارس و ادارات دانش‌آموزانی که موفق به دریافت کارت شرکت در امتحانات نهایی نشدند از طریق مدارس و ادارات از آدرس حوزه امتحان مطلع شوند. دانش‌‌آموزان پایه دوازدهم از تاریخ 30 اردیبهشت 1403 و دانش‌آموزان پایه‌های دهم و یازدهم باید از روز دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 در امتحانات نهایی شرکت کنند. به دلیل اشکالات فنی سامانه my.medu.ir تا این لحظه برخی دانش‌آموزان نتوانستند از کارت شرکت در امتحانات نهایی پرینت بگیرند. پی نوشت ؛ در آستانه امتحانات دانش آموزان باید سرگردان در ادارات و... باشند ؟؟  چه کسانی مسئولیت این بی نظمی و فاجعه بی برنامه گی را خواهند پذیرفت ؟؟ متوجه شرایط استرس زایی که به دانش آموزان تحمیل می شود هستید ؟؟ مگر باراول است که امتحانات بصورت نهایی برگزار می شوند که چنین آشفته بازاری برای دانش آموزان درست کردید ؟؟

🔴فوری / اطلاعیه امتحانات نهایی روزهای ۳۰ و ۳۱ اردیبهشت لغو شد @ShahrHMD9 ❌زمان برگزاری امتحانات نهایی دانش‌آموزان در روزهای یکشنبه و دوشنبه ۳۰ و ۳۱ اردیبهشت به تاخیر افتاد. 👈امتحانات دانش‌آموزان به ۲۷، ۲۹ و ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ موکول شد. ⚠️اخلال درسامانه آموزش و پرورش باعث شد تا برخی دانش‌آموزان نتوانند کارت امتحانات نهایی را دریافت کنند. ✅به خانوارهای دارای دانش آموز اطلاع دهید . اطلاعیه های دیگر در کانال مردم شهر همدان : @Shahrhmd9 @Shahrhmd9 :لینک اصلی و اینستاگرام‌ شهر همدان رو از دست ندین Instagram.com/shahrhmd1 👈🏿استوریا

سلام ای عالمی روشـن ز ماهت بخیرت باشد این صبح و پگاهت الهــــی ! تا ابــــد پاینده باشی نگردد مانعـــی هم ، سـدِّ راهت #رضارضایی « بیقرار » صبح زیبای روز شنبه ( ۲۹ اردیبهشت ) شما خوبان عالم بخیر و شادی ان شاء الله❤

جمعه را باید به نرمــی سر کنیم شعــر سبـــز انتظـار از بر کنیم در فراقش فارغ از هر قیل و قال دل فدایی بر دلی مضطــر کنیم #رضارضایی « بیقرار » صبح زیبای روز آدینه ( ۲۸ اردیبهشت ) شما خوبان عالم به خیر و شادی ان شاء الله❤️

حُسنِ بی حدِ تو را تاب نباشد به جهان پرده بردار و مـــــرا از غمِ ممتد برهان تا ببیند رخ و رخســاره ی آن دلبرِ ناز ... خیره بر در شده این دیده ی زار و نگران #رضارضایی « بیقرار » صبح زیبای روز پنجشنبه ( ۲۷ اردیبهشت ) شما خوبان عالم بخیر و شادی ان شاء الله❤️

ای خوش آن روز که با روی تو آغاز شود بخت و اقبـال من از آن رُخِ مَه باز شود نگهی کن تو در این صبحِ دل انگیز بهار کوکِ ناسازِ دلـــــم با نگهت ساز شود #رضارضایی « بیقرار » صبح زیبای روز چهارشنبه ( ۲۶ اردیبهشت ) شما خوبان عالم بخیر و شادی ان شاء الله ❤

🌹🌹🌹🌹🌹🌹 *سال‌ها پیش، وقتی دخترم دبستانی بود، هر روز ظهر می‌رفتم مدرسه دنبالش. توی مسیر برگشت به خانه، از جلوی پیرمردی رد می‌شدیم که هر روز، همان ساعت، نشسته بود روی چهارپایه‌ی چوبی‌اش جلوی در.* درست همان لحظه که از جلویش رد می‌شدیم پیرمرد کمی خودش را جلو می‌کشید و رو به دخترم می‌گفت: "پخ" و دخترم از خنده ریسه می‌رفت. این بازیِ هر روزه بود، بازی‌ای که اوایل دخترم را از جا می‌پراند اما کم‌کم عادت کرد و انگار معتادش شد. سرگرمیِ دونفره‌شان بود؛ کمی‌ مانده به درِ خانه‌ی پیرمرد، این‌یکی منتظر پخ‌شنیدن بود و آن‌یکی آماده‌ی پخ‌گفتن. با هم رفیق شده بودند. رفاقتی عمیق، اما مینیمال، رفاقتی دو طرفه بی‌هیچ حرفی، خلاصه در "پخ" و "خنده". یک روز، دخترم توی راه برگشت از مدرسه عصبانی بود، از همکلاسی‌ یا معلمش، خوب یادم نیست... اما آن روز، در جوابِ پخ نخندید. دخترم آن روز وانمود نکرد که جا خورده، نمایشی از جا نپرید، ریسه نرفت. پیرمرد اما جا خورد. چند قدم که رفتیم، برگشتم و نگاهش کردم. داشت با بهت به دخترم نگاه میکرد. انگار همبازی‌اش زده باشد زیر قواعد بازی. عذرخواهانه لبخند زدم، ندید. فردا، پیرمرد سر ساعت همیشگی، سر جای همیشگی نبود‌. چهارپایه‌ی چوبی توی کوچه نبود، درِ خانه بسته بود. نگران شدیم، نکند... در زدیم. گفتند پیرمرد نزدیک صبح سکته کرده و الان در بیمارستان بستری است. دخترم بغض داشت. آن روز آخر خداحافظی خوبی بین دو رفیق نبود. از آن‌ شب دعای قبل از خوابش، برگشتن پیرمرد بود. دیگر خبری از پخ و خنده نبود. ما، مثل دو بزرگسال عبوس، مدرسه تا خانه را می‌آمدیم و از جلوی جای خالی پیرمرد، با احترام و در سکوت رد می‌شدیم. یکی دو بار دیگر، جویای حال پیرمرد شدیم. گفتند مغزش آسیب خورده و حافظه‌اش مخدوش شده... گفتند بچه‌هایش را خوب به جا نمی‌آورد... یک روز، توی راه برگشت، از سرِ کوچه که پیچیدیم، دیدیمش، نشسته روی چهارپایه، ساعد دست‌ها تکیه روی واکر، لاغرتر و موسفیدتر از قبل... دخترم قدمهایش را تند کرد. جلویش که رسیدیم نگاهمان کرد، اما... اما چیزی نگفت. خیره بودیم به دهانش برای یک پخ یک پخ کوتاه و محکم که بگوید و بخندیم و خیالمان راحت شود. نگفت با چشمهایی خالی و بی روح نگاهمان کرد. ما را نشناخته بود. دخترم رفت جلو ایستاد، روبرویش گفت پخ... پیرمرد اول فقط نگاه کرد یک دفعه چشمهایش برق زد، خندید طوری خندید که یعنی، آهان انگار جایی از خاطرات از دست رفته‌ام هستی. انگار نخی نامرئی از جایی از گذشته از جایی قبل از دور شدن از دنیای قدیم آمد و او را وصل کرد به زندگی به دوران نشاط آور پخ/ خنده 🌹 *بیایید دلیل خنده، شادی و زندگی دیگران باشیم.* 🌸🌸🌸

کنون شهنـامه برگیر و زِ شــَه نامه قرائت کن از این دنیای وانفسا و تزویـــرش برائت کن به توس و آن یلِ نامی ، بِکـَن بنیـاد بد نامی به نخجیرش کمان برکِش دل و دینم تو غارت کن بداهه روز بزرگداشت فردوسی حکیم مبارک #رضارضایی « بیقرار »