524
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
-230 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
مدئا: اکنون ای یاران
بر آنم که این کار چنان که بایست به آخر رسانم و بگریزم
پس بهتر آنکه در کشتن پسرانم شتاب کنم
زان پیشتر که دستی سنگدلتر از من
گریبانشان بگیرد.
آری، باید بمیرند این دو
و حال که جز مرگ راهی پیش روی ندارند
همان بهتر که دست من که مادر ایشانم
این تقدیر خوفناک به انجام رساند.
ای دل من سخت چون پولاد باش
در این کردنی کار هولانگیز درنگی روا نیست.
بشتاب ای دستِ نابخواست
بشتاب و برگیر شمشیر را
برگیر ای مدئا
و یکباره بگذر از پهنهی عذاب دیرینه.
دور باد از تو هر آرزو و تمنا.
فراموش کن مهری را که به اینان میورزی
این پارههای تن تو!
یک امروز، در این مجال اندک
فراموش کن پسرانت را
که فردا چندان که بخواهی بر آنان مویه خواهی کرد
زیرا در آن دم که تیغ ب ایشان میرانی
از جان عزیزترشان میداری.
آه، ای پسرانم
چه درمانده زنی که منام، چه شوربخت زنی که منام.
از نمایشنامهی "مدئا"
پنج نمایشنامه
ائوریپیدس
ترجمهی عبدالله کوثری
نشر نی
چاپ اول، تهران، ۱۳۹۵
Repost from نشر و پخش دوستان
Фото недоступноПоказать в Telegram
سنگ جهنم | #مالکوم_لاوری #محمد_حیاتی | داستانهای انگلیسی | چاپ اول ، 1403 | شومیز ، رقعی | 126 صفحه | 125،000 تومان | #نیلوفر
اما تا اندازهای هم با فرمالیستها موافقم؛ تا آنجا که میگویند تمام آثار ادبی در ضمنِ دلالتمندیِ صریحشان، اشاراتی هم به روند آفرینش خود دارند. به بیان دیگر، رویداد خوانش نیز در جای خود چرکنویسی است بر واپسین نسخهی اثر، یا پاکنویسِ چرکتابی که هرگز موفق به فروپوشانیِ رد نویسههای پیشین نمیشود. تا وقتی که اثر بهواقع اثری مجسم باشد و برونداد نهایی فرایند تولید، فرمالیسم به گمان من بر همین پایگاه اجتماعی استوار خواهد ماند.
زندانخانهٔ زبان: نگاهی انتقادی به ساختارگرایی و فرمالیسم روسی
فردریک جیمسن
ترجمهٔ حسین صافی
نیماژ
چاپ اول، ۱۴۰۲
بنویس، تا بدانند که آسیایِ دوران جانِ سنگین را چند بجان گردانیده است، و نَکبایِ نَکبَت تنِ مسکین را چند بار کُشته، و هنوز زنده است.
نفثهالمصدور
انشای محمد خرندزی زیدری نسوی
تصحیح و تحقیق: دکتر امیرحسن یزدگردی
نشر ویراستار
چاپ دوم، تابستان ۱۳۷۰
نور زرد و سفید خورشید چشم را کور میکرد. راننده گفت «برو سمت چپ.» دستهایم را سایهبان چشمانم کرده بودم و نگاه کردم: تا چشم کار میکرد فقط کوه بود. همانطور که گفته بود بالای کوهها چند درخت بود که نمیتوانستم تشخیص دهم چه درختیاند. درختان لخت و تیرهای بودند با تکوتوکی شاخه. وقتی به خانه رسیدم به پدرم گفتم «از کارم تو سونورا استعفا دادم. اون کار مناسبم نبود.» پدرم پرسید «حالا میخوای چیکار کنی؟» گفتم «به انقلاب ملحق میشم.» پدرم پرسید «چه انقلابی؟» گفتم «البته که انقلاب امریکایی.» پرسید «کدوم انقلاب امریکایی؟» مادرم که تا حالا ساکت بود گفت «ای وای خدای من.» بعد گفتم قصد دارم به شیلی برگردم. پدرم گفت «اما تو مکزیکی هستی.» گفتم «نه، من شیلیاییام. اصلاً مهم نیست، همهی مردم امریکای لاتین باید برای حمایت از انقلاب برن شیلی.» پدرم پرسید «کی خرج سفرت رو میده؟» گفتم «اگه بخواید خودِ شما، وگرنه هیچهایک.» خواهرم گفت پدر و مادرم آن شب را یکبند گریه کردهاند، صدایشان را از اتاقش شنیده بود. گفتم حتماً با هم در حال عشقوحال بودهاند (کاش این طور بود).
از داستانِ «گورهای گاوچران»
گورهای گاوچران
روبرتو بولانیو
ترجمهی محمد جوادی
نشر چشمه
چاپ اول، بهار ۱۴۰۳
گری گفت: "گوش کنید! یه شعر بحری بهتر بلدم. گوش کنید! آشولاش ولو بودیم توی کابین؛ احدی جرئت نداشت جیک بزنه؛ توفان سختی به راه افتاده بود؛ دریای توفانی هم غرش میکرد؛ صدای ترومپت از رعد میاومد، صاعقه دَکلمونو انداخته بود. خیله خب. کاپیتان تلوتلو از پلهها پایین اومد، دخترِ کوچولوش هم دستای سردشو گرفت. بعدش هم باباهه گفت: کوچولو غصه نخور، قصهی ما به سر رسید. روز بعد، سُرومُر و گنده، لنگر انداختیم تو بندر.
ببین دخترخانومِ کاپیتان رو عرشه واسّاده
به فریادم برس، این مرد بیچاره
ولی این مرد بیچاره، تو هر چی که بخوای داره
حالا آماده شو، خانومِ پتیاره
روی عرشه به رعشه افتادی، جونم
برات آبرو نمیذاره".
سنگ جهنّم
مالکوم لاوری
ترجمهی محمد حیاتی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول، ۱۴۰۳