cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

کتابخانه کودک و نوجوان هستی

کتابخانه مجازی کودک ونوجوان هستی برای عرضه کتاب , فیلم. , لالایی ها ,کلیپ های شاد و بازی انان دست یاری شمارا می فشارد

Больше
Иран386 435Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
130
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی کوکوملون با عنوان 😍😍 👇 The country mouse and the City mouse
Показать все...
31.35 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی با عنوان 😍😍 👇 Where is thumbking
Показать все...
24.13 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی با عنوان 😍😍 👇 Apples and Bananas
Показать все...
17.62 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی کوکوملون با عنوان 😍😍 👇 Guess the animal song
Показать все...
29.10 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی کوکوملون با عنوان 😍😍 👇 A new bed
Показать все...
27.36 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی کوکوملون با عنوان 😍😍 👇 Three little kittens #ترانه #شاد #کودک #بچه #فارسی #انگلیسی
Показать все...
20.72 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #انگلیسی کلیپ شاد کودکانه انگلیسی با عنوان 😍😍 👇 Ice cream song #ترانه #شاد #کودک #بچه #فارسی #انگلیسی
Показать все...
17.28 MB
#کلیپ ترانه کودکانه #فارسی کلیپ شاد کودکانه توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود 😍😍 #ترانه #شاد #کودک #بچه #فارسی #انگلیسی
Показать все...
119.73 MB
‍   ‌ #قصه_متن #آلیس_در_سرزمین_عجایب قسمت آخر 🚺🚹🚼 ملكه در جايگاه قاضي نشست . خرگوش گفت : عاليجناب ، زنداني متهم به تقلب در بازي كريكت است » ملكه داد كشيد : هيچ اهميت ندارد ! او مجرم است ، سرش را بزنيد ! در اين لحظه شاه پرسيد : ممكنه اجازه بدهيد چند تا شاهد به جايگاه دعوت كنيم ؟ ملكه سرش را به نشانه ي تأييد تكان داد و گفت : « بسيار خوب ! اما دادگاه رسمي است و ادامه داد .» اولين شاهد ، مارچ هر بود بعد از و موش كوچولو و به دنبال او مدهتر امدند . در همان لحظه گربه ي چشاير هم ظاهر شد آليس گفت : قربان نگاه كنيد گربه ي جادويي!همان موقع موش كوچولو از فنجانش بيرون پريد ! او دور اتاق دادگاه مي دويد و همه حضار هم جيغ كشيدند و به دنبال او دويدند ناگهان آليس به ياد قطعه ي باقي مانده از ان قارچ در جيبش افتاد و يك تكه از يكي از قسمتهاي ان را خورد . او ناگهان دوباره شروع به بزرگ شدن كرد ، بزرگ و بزرگتر ، طوري كه همه حاضرين وحشت زده شده بودند . ملكه فرياد زد «سرش را …» اما قبل از اينكه بتواند جمله اش را تمام كند آليس گفت : من از شما نمي ترسم ، شما فقط يك ملكه ي پير بداخلاق هستيد ! چيزي از گفته آليس نگذشته بود كه دوباره احساس كرد دارد كوچك مي شود ملكه با حالت پيروزمندانه اي پرسيد : « خوب حالا بگو ببينم ، توچه گفتي ، عزيزم ؟» آليس كه چاره اي ديگري نداشت پا به فرار گذاشت و به سرعت از دادگاه گريخت . اما خيلي زود راهش را در پرچين هاي پر پيچ و خم گم كرد . او هنوز نمي توانست صداي ملكه را بشنود ولي به به نظر ميرسيد كه صداي ملكه از مسافت خيلي دوري مثل يك رويا به گوشش مي رسد . ناگهان آليس شنيد يكي او را صدا مي كند « آليس ، آليس لطفاً بيدار شو !»ان صدا متعلق به خواهرش بود :« آليس تو خيلي خوابيدي، هيچ چيز از درس تاريخ به يادت مانده ؟» آليس چشمانش را ماليد دينا زير دامن آليس خود را پيچ تابي داد و دوباره خواب رفت . آليس گفت : « نمي داني چه اوقات پر هيجاني داشتم ! يك خرگوش سفيد ان جا بود من دنبال او رفتم و …»خواهر آليس گفت : «خوب ديگر بهش فكر نكن ، حال بايد به خانه بر گرديم كه وقت خوردن چاي و عصرانه است . آليس بچه گربه اش را برداشت و گفت دينا ممكن است كه بعد از ان همه ماجرا ، من در دنياي حقيقي باشم ؟!
Показать все...
‍   ‌ #قصه_متن #آلیس_در_سرزمین_عجایب قسمت سوم 🚺🚹🚼 آليس ديگر از پيمودن راههاي عجيب غريب در اين سرزمين عجايب خسته شده بود و با خودش گفت : ديگر بهتر است به خانه برگردم اما ناگهان گربه دچشاير ظاهر شد و گفت : « تو نمي تواني بدون اين كه ملكه را ملاقات كني به خانه برگردي ! » بعد از گفتن اين حرف يك در از ميان درخت نزديك آنها باز شد . آليس به طرف ان رفت و از ان عبور كرد و ناگهان خودش را در باغ يك قصر بزرگ ديد . او از ديدن دو كارت بازي كه گلهاي رز سفيد را با رنگ قرمز نقاشي مي كردند ، متعجب مانده بود .كارت ها توضیح دادند که ملكه ي آس دل ، رزهاي قرمز سفارش داده است وآنها رزهاي سفيد را قرمز مي كنند به اين اميد كه متوجه نشود و اگر درست همان موقع در بزرگ قصر باز شد و خرگوش سفيد رژه كنان بيرون امد و اعلام كرد : « ملكه دلها و پادشاه » ملكه به سوي بوته گل رز قدم برداشت و با لحني جدي پرسيد :«چه كسي رزهاي من را قرمز كرده است ؟ سرش را بزنيد ! » و بعد متوجه آليس شد آليسس در حالي كه از ترسس مي لرزيد گفت : من دنبال راه برگشت به خانه هستم .» ملكه فرياد زد « راه خانه ي تو ؟ تمام راه هاي اين جا متعلق به من است ! سرش را بزنيد » ولي ملكه سريعاً تغيير عقيده داد و از آليس پرسيد : « ببينم تو كريكت بازي مي كني ؟ » اليس پاسخ داد : « بله قربان » و بعد ملكه دستور داد خوب بيا بازي را شروع كنيم . مدهتر گفت :« ما يك ميهماني غير تولد داريم ، چون ما فقط يك روز در سال مهماني تولد داريم ، بنابراين 364 روز ديگر را مهماني غير تولد مي گيريم » مارچ هر از آليس پرسيد از كجا امده است و آليس شروع كرد به توضيح دادن :« همه چيز از ان جا شروع شد كه من و گربه ام دينا روي شاخه ي درخت نشسته بوديم و …» ناگهان صداي جيغي بلند شد :« واي گربه ؟! » و بعد يك موش كوچولو از داخل فنجان چاي بيرون پريد و دور ميز شروع به دويدن كرد . مدهتر صدا زد : « بگيريدش ! » در همين موقع خرگوش سفيد دوباره ظاهر شد و باز هم گفت : وقت نيست ! ديرم شده!» و دوباره كمي دورتر ناپديد شد . آليس فرياد زد « صبر كن » و از پشت ميز بلند شد و به دنبال او دويد .آليس ديگر از پيمودن راههاي عجيب غريب در اين سرزمين عجايب خسته شده بود و با خودش گفت : ديگر بهتر است به خانه برگردم اما ناگهان گربه دچشاير ظاهر شد و گفت : « تو نمي تواني بدون اين كه ملكه را ملاقات كني به خانه برگردي ! » بعد از گفتن اين حرف يك در از ميان درخت نزديك آنها باز شد . آليس به طرف ان رفت و از ان عبور كرد و ناگهان خودش را در باغ يك قصر بزرگ ديد . او از ديدن دو كارت بازي كه گلهاي رز سفيد را با رنگ قرمز نقاشي مي كردند ، متعجب مانده بود .كارت ها توضيح دادند كه ملكه ي آس دل ، رزهاي قرمز سفارش داده است وآنها رزهاي سفيد را قرمز مي كنند به اين اميد كه متوجه نشود و اگر درست همان موقع در بزرگ قصر باز شد و خرگوش سفيد رژه كنان بيرون امد و اعلام كرد : ملكه دلها و پادشاه ملكه به سوي بوته گل رز قدم برداشت و با لحني جدي پرسيد :«چه كسي رزهاي من را قرمز كرده است ؟ سرش را بزنيد ! » و بعد متوجه آليس شد آليسس در حالي كه از ترسس مي لرزيد گفت : من دنبال راه برگشت به خانه هستم .» ملكه فرياد زد « راه خانه ي تو ؟ تمام راه هاي اين جا متعلق به من است ! سرش را بزنيد » ولي ملكه سريعاً تغيير عقيده داد و از آليس پرسيد : « ببينم تو كريكت بازي مي كني ؟ » اليس پاسخ داد : « بله قربان » و بعد ملكه دستور داد خوب بيا بازي را شروع كنيم . آليس هرگز چنين بازي كريكت عجيبي نديد بود . توپ هاي بازي جوجه تيغي و راكت بازي هم فلامينگو ها بودند درست موقعي كه ملكه مي خواست فلامينگوي خودش جوجه تيغي را پرتاب كند . گربه ي چشاير ظاهر شد و فلامينگوي ملكه وحشت كرد . در اين اوضاع در هم بر هم ملكه تعادلش را از دست داد و افتاد. او شديداً از كوره در رفت و رو به آليس كرد و نعره زد سرش را بزنيد پادشاه گفت : ملكه اجازه بدهيد اول او را دادگاهي كنيم ؟! ملكه نفس عميقي كشيد و گفت : « بسيار خوب » سپس همه به دادگاه رفتند و آليس هم مجبور شد كه به دادگاه بيايد . ملكه در جايگاه قاضي نشست . خرگوش گفت : عاليجناب ، زنداني متهم به تقلب در بازي كريكت است » ملكه داد كشيد : هيچ اهميت ندارد ! او مجرم است ، سرش را بزنيد ! ادامه دارد....
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.