cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

دانشوران همگام (دکتر هاشمی مازندرانی)

راه ارتباط با ادمین گروه ۰۹۱۱۲۵۳۲۴۹۲ ۰

Больше
Рекламные посты
1 750
Подписчики
+424 часа
+17 дней
-130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

عالم ذر يا عالم الست عرفا زندگی امروز ما بر روی زمین را منحصر به تولد از مادر و اختتام یافته با مرگ نمی‌بینند. زندگی را از یک ازلیتی به سوی یک ابدیتی در حرکت می‌بینند.  یعنی آنچه که در این جهان اتفاق می‌افتد در حقیقت امتداد و حرکتی از عالم ذرات است. (مطرب آغازید پیش ترک مست در حجاب نغمه اسرار الست) مولانا ما به موضوع الست این شعر اشاره می‌کنیم ،الست یعنی آیا نیستم؟آیه‌ای در سوره‌ی اعراف داریم ألست بربكم الاعلی آیا رب بزرگ شما نیستم؟ الست را عرفای ما آمدند اصطلاح کردن به زمان قبل از خلقت بشر چون ما به عالمی معتقدیم که خیلی از عرفای ما از جمله مولانا معتقد است که به آن عالم ذره می‌گویند این عالم قبل از این دنیاست.خیلی از حرکات ما را در این دنیا متعلق به عالم ذره می‌دانند که به این عالم ذره عالم الست می‌گویند. خداوند در این عالم مستقیم با بندگانش صحبت کرده است نه صحبت لفظی درواقع ارتباطی برقرار شده است. این ذرات که امروز به صورت انسان در آمدند و این گفتگو کردن را عالم الست می‌گویند. الست آیا رب شما نیستم؟عده‌ای گفتند بله، عده‌ای گفتند نه و عده‌ای هم گفتند لا‌ادری یعنی نمی‌دانیم. آن‌هایی که گفتند هستی،آن خدامداری، آن جهت رفتن را تا ابد الدهر ادامه می‌دهند و آن‌هایی که گفتند نه ،محال ممکن است که عوض شوند. اگر هم عوض شوند ظاهری است و آن‌هایی هم که گفتند نمی‌دانیم کسانی هستند که گیج می‌زنند یک وقت اینور هستند و یک وقت آن طرف.
Показать все...
مرگ را سامان ز قطع آرزوست زندگانی محکم از لاتقنطوا ست تا امید از آرزوی پیهم است نا امیدی زندگانی را سم است نا امیدی همچو گور افشاردت گرچه الوندی ز پا می آردت ناتوانی بنده ی احسان او نامرادی بسته ی دامان او زندگی را یأس خواب آور بود این دلیل سستی عنصر بود چشم جانرا سرمه اش اعمی کند روز روشن را شب یلدا کند از دمش میرد قوای زندگی خشک گردد چشمه های زندگی خفته با غم در ته یک چادر است غم رگ جان را مثال نشتر است ای که در زندان غم باشی اسیر از نبی تعلیم لاتحزن بگیر این سبق صدیق را صدیق کرد سر خوش از پیمانه ی تحقیق کرد از رضا مسلم مثال کوکب است در ره هستی تبسم بر لب است گر خدا داری ز غم آزاد شو از خیال بیش و کم آزاد شو قوت ایمان حیات افزایدت ورد «لا خوف علیهم» بایدت چون کلیمی سوی فرعونی رود قلب او از لاتخف محکم شود بیم غیر الله عمل را دشمن است کاروان زندگی را رهزن است عزم محکم ممکنات اندیش ازو همت عالی تأمل کیش ازو تخم او چون در گلت خود را نشاند زندگی از خود نمائی باز ماند فطرت او تنگ تاب و سازگار با دل لرزان و دست رعشه دار دزدد از پا طاقت رفتار را می رباید از دماغ افکار را دشمنت ترسان اگر بیند ترا از خیابانت چو گل چیند ترا ضرب تیغ او قوی تر می فتد هم نگاهش مثل خنجر می فتد بیم چون بند است اندر پای ما ورنه صد سیل است در دریای ما بر نمی آید اگر آهنگ تو نرم از بیم است تار چنگ تو گوشتابش ده که گردد نغمه خیز بر فلک از ناله آرد رستخیز بیم ، جاسوسی است از اقلیم مرگ اندرونش تیره مثل میم مرگ چشم او برهمزن کار حیات گوش او بزگیر اخبار حیات هر شر پنهان که اندر قلب تست اصل او بیم است اگر بینی درست لابه و مکاری و کین و دروغ این همه از خوف می گیرد فروغ پرده ی زور و ریا پیراهنش فتنه را آغوش مادر دامنش زانکه از همت نباشد استوار می شود خوشنود با ناسازگار هر که رمز مصطفی فهمیده است شرک را در خوف مضمر دیده است «اقبال لاهوری»(رموز بیخودی )
Показать все...
attach 📎

00:53
Видео недоступноПоказать в Telegram
4.59 MB
Repost from N/a
00:20
Видео недоступноПоказать в Telegram
5.14 KB
خلاصه‌ی عطار۶.m4a7.78 MB
عشق و تعلق آقای صحرایی.m4a11.75 MB
: ﺍﯾﻦ ﻣﺮﮒ ﮐﻪ ﺧﻠﻖ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻣﺮﮒ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﺁﯾﺪ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺗﺎ ﮐﺸﻢ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺗﻨﮓ ﺗﻨﮓ ﻣﻦ ﺍﺯﻭ ﺟﺎﻧﯽ ﺑﺮﻡ ﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮ ﺍﻭ ﺯﻣﻦ ﺩﻟﻘﯽ ﺳﺘﺎﻧﺪ ﺭﻧﮓ ﺭﻧﮓ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺣﯽ ﮔﺸﻮﺩﻩ، ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﻣﯽﺑﺨﺸﺪ. ‌ ﺧﻮﺵﺑﺎﺷﯽ ﺧﯿﺎﻣﯽ، ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺭﻭﺡ ﻋﻤﯿﻘﺎً ﺗﻠﺨﮑﺎﻡ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﺮﺍﮊﺩﯼ ﻫﺴﺘﯽ‌ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦﺟﺎ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﭘﯿﭽﺪ، ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺍﻭ ﺑﯿﺎﯾﺪ‌ . ﺷﺎﺩﺧﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺎﻣﯽ، ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺗﻠﺦﮐﺎﻣﯽ ﻭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺧﯿﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ‏« ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺍﻧﺪﻭﻫﻨﺎﮎ ‏» ﺩﺍﻧﺴﺖ. ﺍﻣﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﻣﻮﻻﻧﺎ، ﺧﻮﺷﯽ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﻓﯿﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﺯ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﻣﺪﺩ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻏﻨﺎ ﻭ ﺟﻮﺷﺶ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺳﺖ‌ . ﺍﻭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺳﺮﺷﺎﺭﯼ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﮐﺎﻥ ﻗﻨﺪﻡ، ﻧﯿﺴﺘﺎﻥ ﺷﮑﺮﻡ ﻫﻢ ﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ‌ .ﺁﺭﯼ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ. ﻣﺴﺘﯽ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯽﺟﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯽﺗﺮﺍﻭﯾﺪ: ﺑﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺴﺖ ﺷﺪ ﻧﯽ ﻣﺎ ﺍﺯﻭ ﻗﺎﻟﺐ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﺷﺪ ﻧﯽ ﻣﺎ ﺍﺯﻭ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ ﺩﻝﺍﻧﮕﯿﺰﯼ، ﺭﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻭﺡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ‌ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﻃﻨﯿﻦ ﻃﻌﻨﻪﺁﻣﯿﺰ ﮐﻼﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﺧﻮﺍﺭﯼ ﺍﻧﺪﻭﻫﻨﺎﮎ ﺧﯿﺎﻣﯽ ﻧﯿﺰ ﺷﻨﯿﺪ: ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻤﻊ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺩﻩ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻟﯿﻠﯽ ﺍﯼ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ ﻟﯿﻠﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﻭ ﺩﻣﺒﺪﻡ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺁﻧﯽ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﻮﺯﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺷﻮ ﺗﺎ ﺷﻮﯼ ﻣﻮﺯﻭﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎﺩﻩ ﻏﻤﮕﯿﻨﺎﻥ ﺧﻮﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺯﻣﯽ ﺧﻮﺵﺩﻝﺗﺮﯾﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺤﺒﻮﺳﺎﻥ ﻏﻢ ﺩﻩ ﺳﺎﻗﯿﺎ ﺍﻓﯿﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻥ ﻣﺎ ﺑﺮ ﻏﻢ ﺣﺮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﻥ ﻏﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺣﻼﻝ ﻫﺮ ﻏﻤﯽ ﮐﻮ ﮔﺮﺩ ﻣﺎ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﻠﮕﻮﻧﻪ ﺳﺖ ﺑﺮ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻏﻢ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﺧﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﻬﺮﻩﯼ ﮔﻠﮕﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﻦ ﻧﯿﻢ ﻣﻮﻗﻮﻑ ﻧﻔﺦ ﺻﻮﺭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﻢ ﻋﺸﻖ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺯ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺯﯾﻦ ﺳﭙﺲ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ ﭼﻮﻧﯽ ﻭ ﺍﺯ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﮔﺬﺭ ﭼﻮﻥ ﺯ ﭼﻮﻧﯽ ﺩﻡ ﺯﻧﺪ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﯾﺶ؟
Показать все...
Repost from سهام نیوز
Фото недоступноПоказать в Telegram
✅مَرد ۴ روز گذشت! هر کی کت‌شلوار و شناسنامه داشت اومد؛ پس کجایی تو؟ هزار تومنی‌ها رو تنها نذار! @Sahamnewsorg
Показать все...
«به من نگو دوسِت دارم» ترانه سرا: مصطفی جاویدان آهنگساز: مصطفی جاویدان تنظیم: پرویز مقصدی اجرا: داریوش انتشار: ۱۳۵۰
Показать все...
Dariush0Atfsdaa.mp39.87 MB
Repost from N/a
00:28
Видео недоступноПоказать в Telegram
2.46 MB