❤ کرمانشاه سلام ❤️
کانالی با مطالب متنوع
БольшеСтрана не указанаЯзык не указанКатегория не указана
269
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
به رییس محترم بیمارستان 520ارتش کرمانشاه
مدتی است واکسن زدیم کل خانواده ام درگیر کرونا می باشیم امروز دو شهریورماه به درمانگاه عفونی شما مراجعه و پزشک حاذق و زحمت کش که با برخوردخوبشان کلی به ما روحیه دادند با دیدن اسکن همسرم و فرزندانم تشخیص درگیری ریه دادن و نامه گرفتن رمدسیویر را برای ما نوشتن.
متاسفانه بعد از مراجعه به بخش با برخورد خیلی بد خانم الماسی مسئول بخش مواجه شدیم که گفتند من حوصله ندارم چرا دکتر مریضا رو می فرسته رو سر من و با کلی بی احترامی از پذیرش ما با حال بد امتناع نمودند.
من مادر با همه استرسی که برای خانوادهام دارم کرونای خودم را فراموش کرده ام آیا مستحق چنین برخوردی هستم؟
جناب رییس لطفاً
#اگر توان خدمات دهی به بیماران کرونایی را ندارید بخش کرونایی را تعطیل بفرمایید.
#بنده به جانشین شما مراجعه کردم گفتن بستری میکنیم در صورتی که نیاز به بستری نبود .اما دریغ از هیچ اقدامی
#اگر رمدسیویر ندارید چرا درخواست دارو نمی کنید؟
#نداشتن دارو دلیل بی احترامی به بیمار نمی شود.
#چرا برای گرفتن رمدسیویر سرپایی نداشتن تخت را بهانه می کنید؟
#چرا نامه پزشک را به دقت نخواندید که نوشته بود سرپایی و اصرار می کردید دکتر نوشته بستری؟
#واقعا اگر پارتی نداشته باشیم باید ما رو به سر بگردانید؟
#لطفا از بخش کرونایی 520ارتش کرمانشاه بازدید کنید و برخورد خانم الف و امثال ایشان را با بیماران ببینید.
در خاتمه انتظار داریم با بیماران رفتار متعادلتری داشته باشید و آنها را دریابید.
لطفاً انتشار دهید برسد به دست رییس بیمارستان ارتش کرمانشاه شاید بیمار بدحالی نجات پیدا کند.
✅♦️ این بمبارانها کی تمام میشوند؟!
🔸یادداشتی خواندنی برای نسل درگیر جنگ
▫️رضا موزونی: از جنگ نزدیک به چهل سال میگذرد، چهل سال زمان کمی نیست! جنگی که سالهاست به صلح انجامیده است. صلحی که آسمان شهرهایمان را از غرش میگها خالی کرد. چهل سال گذشته است.من دیگر آن نوجوان چابک پای گذشته نیستم، بچه هایم از نوجوانی های آن سالهای من هم،بزرگتر شده اند.
▫️نیمههای شب یکی از روزهای ۱۴۰۰ است، صدها میگ با آن بالهای وحشتناک سیاه، به زمین نزدیک شدهاند، مادرم سرمان را به سینه اش چسبانده است، همه جا آتش است.
گلولهها را می بینم که چون صف خونریز مغولان به ما نزدیک می شوند، گلولهها نزدیک می شوند ، سایهی میگها روی سرم می افتد و داغی گلوله در قلبم می نشیند، فریاد می کشم، نفسم، صدایم بالا نمی آید.
▫️دستی شانه ام را تکان می دهد. همسر و بچه ها روی سرم جمع شده اند. بیدار شو، بیدار شو بازهم کابوس دیدهای! بلند می شوم، چقدر خوب است که خواب بود، جای گلولهها را در تنم لمس می کنم، نه! نه! خونی نیست، زخمی نیست. بمباران بود...
▫️خانمم با رنگی پریده، پریشانحال می گوید: این بمبارانها برای تو کی تمام میشوند؟! بچه ها را با این صدای عجیب وغریب و ترسناک ترساندی ! همه با حسی شبیه ترحم کنارم می نشینند. تنم را لمس می کنم زخمی نیست! خونی نیست!
▫️در قانون جنگها، باید جای زخمی حتما باشد که ترا مجروح تشخیص دهند و در کشورمان " جانباز" بنامند! کودک بودیم، نوجوان، یا جوان، یا پیر! در جغرافیایی که متن جنگی هشت ساله بود. زخمهای تنمان را دیدند، با "درصدی" و پروندهای ! اما چه کسی، کدام پزشک، کدام متخصص، می تواند زخمهای روحمان را ببیند؟ چه کسی، چه نهادی می تواند کابوسهای جنگ را از ذهن ما پاک کند؟ چه کسی جرئتش را دارد که بگوید: روح ما زخمی است!
▫️چه نهادی برای زخمهای روح ما پرونده می بندد؟! چه کسی جوابگوی خوابهای پریشان کودکان دیروز وپیران امروز است؟! کرمانشاهیان مرزنشین و مرزدار، زخمهای نادیدهی روح خود را به کدام بنیاد و سازمان نشان دهند؟! آیا در جنگها، جانباز کسی است که پارهای آهن در تن داشته باشد؟! پس با پاره های آهن نشسته در روحمان چه کنیم؟!
▫️بچه ها چراغ را خاموش می کنند.چشمهایم را می بندم ، خدا کند دیگر میگها نیایند، حتی در خواب !حتی در خیال! مادرم سالهاست در آغوش خاک آرمیده است. اما دلسوزتر از هر بنیاد و سازمان، هنوز نگران خوابهای من است ، می دانم اگر میگها دوباره برگردند، سرم را به سینه اش می گذارم. بی شک، آنجا هنوز امن ترین خانهی دنیا برای من است...
@kermanshah_salam
*۱- قانون خلاء(خالی شدن):*
هر انسانی که خالی شود ،قدرتمندتر می شود. خالی شوید از کینه، حسادت، دروغ، نفرت، گناه . هر چه دانش داریم به دیگران یاد بدهیم تا درها برای ورود علم جدید باز شود.
*۲- قانون جریان و حرکت:*
هر چیزی که جاری ست قوی تر است و هر جا سکون باشد فقر است. آب زلال هم اگر چند روز در جایی بماندبه مرداب تبدیل می شود.
*۳- قانون نظم :*
در زندگی روی نظم حر کت کنید تا مغزتان هم به این نظم عادت کند هدف هایتان را بنویسید و با نظم انجام دهید و باور کنید که با فعالیتهای منظم به نتیجه مضاعف می رسید.
*۴- قانون پاکی:*
یکی از قوانین مهم طبیعت،پاکی است موهبت های الهی جذب ناپاکی ها نمی شوند. گناه، ناپاکی است و عمر انسان را کم می کند و موهبت های الهی را جذب نمی کند .
*۵- قانون بارش:*
ببارید مهر، ببارید علاقه، ببارید احترام، ببارید دوستی، ببارید عشق، ببارید خنده، ببارید امید. جهان هستی، جهان بخشش است هر قدر دریاها بخار آب بیشتری بفرستند، باران بیشتری جذب خواهند کرد.
*۶- قانون سحر خیزی:*
تمام گیاهان در اولین ساعات روز فتوسنتز می کنند. هر چه سحر خیز باشید رزق و روزی شما بیشتر است. طول عمر زیاد، شادمانی، نشاط، زیبایی و آرامش در سحرخیزی است.
*۷- قانون جمع:*
یکی از راههای هم سو شدن با کائنات، قانون جمع است. باهم غذا بخورید، باهم دعا کنید، با هم نماز بخوانید، باهم بازی کنید. تنهایی، افسردگی، بیماری و ناهماهنگی با جهان هستی، فقر و فلاکت می آورد.
*۸- قانون هماهنگی(رهایش):*
هماهنگی یعنی بخشش، یعنی رهایش. از ناسپاسی دیگران نرنجید. خودتان سپاسگزار باشید. با جهان هستی هماهنگ باشید. ببخشید تا بخشیده شوید.
*۹- قانون تنوع:*
دنبال تازه ها بگردید. تنوع انسان را به آرامش می رساند و موهبت های الهی را جذب می کند وقتی تنوع داریم روحیه کار افزایش می یابد و انرژی بیشتری را جذب می کنیم.
*۱۰- قانون کارما:*
کارما یعنی اعمال ما بازتاب دارد. هر کار بدی درون شما می ماند و هر کار خوبی به خود شما بر می گردد. سلول های مغز انسان به کلمات مهر آمیز پاسخ مثبت می دهند.
هر ذره ای محبت را می فهمد.
"به امید جامعه اي سرشار از تندرستي و شادي ونشاط🌸🍃
@kermanshah_salam
روزی که بتونیم
با پولدارتر از خودمون هم نشینی کنیم ومعذب نشیم .
با فقیر تر از خودمون بنشیم وخردش نکنیم .
با باهوش تر از خودمون باشیم وهم صحبت شیم .
با کم هوش تر از خودمون باشیم ومسخره اش نکنیم .
با عقاید وسلایق دیگران کاری نداشته باشیم .
با زندگی شخصی دیگران کاری نداشته باشیم .
وبرای همه احترام قائل باشیم .
ودر سختیها یار ومدد کار هم باشیم. ( بخصوص ،فامیل ونزدیکان خود )
اون وقت می توانیم بگوئیم انسانیم .
@kermanshah_salam
.
با اینکه این مطلب را چندبار خواندهام، اما هنوز هم با خواندنش بغض میکنم:
😭💔😭
ارزش ده بار خوندن رو هم داره، از دست ندید.! 😭
ته پیاز و رنده را پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود.!
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه !
برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.!
پدرم بود.!
بازم نون تازه آورده بود.
نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه !
من که بازنشسته ام و کاری ندارم .
هر وقت برای خودمون گرفتم، برای شما هم میگیرم.
در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت.
هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.!
😭
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند!
این البته زیاد شامل مادرم نمی شود!
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.!
برای یک لحظه خشکم زد.!
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو ..!
روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.!
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایربا اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.!
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.!
من اصلا خوشحال نشدم.!
خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...!
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم ، خنده دار به نظر میاد. اما اون روز لعنتی، خیلی مهم به نظر می رسید!
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمانها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.!
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:
خوب دیدم کتلت داریم ، گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت:
حالا مگه چی شده؟
گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب، عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.!😭
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.!
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.!😭
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.😭
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که یهو فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم ، پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟!!
از تصورش، مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.😭
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟😭
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.!
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: 😭
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها !
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها !
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.!
حالا دیگه چه اهمیتی داشت!!😭
وسط آشپزخانه خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟!😭
آخ. لعنتی،
چقدر دلم تنگ شده براشون!😭
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...!
میوه داشتیم یا نه...!
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.!😭😭😭
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.!
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم.
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد.
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.!
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی، اهمیتشو می فهمی...!😭
زمخت نباشیم ..!
😭💔😭🙏
@kermanshah_salam
سال نو مبارک آرزو دارم در این سال فرشته خوشبختی و سعادت مهمان خانه پر مهر شما باشد.
@kermanshah_salam
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.