cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

محمد درودگری

📚 شعر جاده‌ی آویشن ۹۲ در هیئت راهبه‌ها ۹۵ مانیفستی برای قرن بعد ۹۶ انقراض گونه‌ها (گزیده شعر محیط‌زیست) ۹۸ 📚 گردآوریِ داستان 🌑 هنوز شب بود ۹۵ 🌕 در روزهای آخر اسفند ۹۶ 🎼بیداد سکوت ۹۶ 📚 صبحانه انگیسی، رمان جنایی، کتاب فانوس ۹۹

Больше
Иран359 696Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
153
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

زیاد داد می‌زنیم و شکوه می‌کنیم که: انسان تنهاست! و به انسان، با استفاده از یک کسره‌ی ساده، صفت امروز را هم اضافه می‌کنیم. انسانِ امروز، اما، بیشتر از آن‌که تنها باشد، مجال خلوت گزیدن را از دست داده. من امروز وسط شلوغی و ترافیک و رفت و آمد، لابه‌لای تماس‌ها و پیام‌ها و انواع ابزارهای ارتباطی، به احساس تنهایی هولناکی رسیده‌ام که با هیچ‌کس و هیچ‌چیز تسلا نمی‌یابد. و قدری تأمل و درنگ کافی است که دریابم آن‌چه وسط این‌همه هیاهو از دست رفته، و آن احساس تنهایی هولناک را آفریده، امکان تنها شدن من است با خودم: امکان خلوت‌گزینی: من از خلوت خودم دور مانده‌ام و جدا افتاده‌ام. کافکا وقتی در نامه‌ای به ف. از «لذت تنها بودن» یاد می‌کند، از همین امکان خلوت‌گزینی است که تجلیل می‌کند، نه آن تنهایی که شاید فحوای غم‌انگیز و هراسناکی با خود دارد. می‌نویسد که در کودکی بسیار تنها می‌مانده، اما به زور شرایط، نه از سر انتخاب: «و حالا با شتاب به طرف تنهایی می‌روم، همان‌طور که رودخانه‌ها با شتاب به سوی دریا سرازیر می‌شوند.» خلوت را خودِ آدمی برمی‌گزیند و می‌سازد. (احساس) تنهایی را دیگران و شرایط به من تحمیل می‌کنند. کم نیستند نویسنده‌ها و فیلسوف‌هایی که از خلوت‌گزینی تجلیل کرده‌اند و انزوای خودخواسته و تنهاییِ خودساخته را تنها راه و رسم ممکن برای تأمل درباره‌ی جهان و یگانه سبک زندگی برای نوشتن خوانده‌اند. حتی ارسطو که انسان را «مدنی بالطبع» تعریف کرده، در «اخلاق نیکوماخوس» فیلسوف را کسی معرفی می‌کند که برخلاف انسان‌های دیگر محتاج خلوت و انزواست، زیرا او در پی رسیدن به بهترین شکل زندگی است: زندگی متأملانه. مارگریت دوراس، توان نوشتن و تمام نوشته‌هایش را نتیجه‌ی خلوت‌گزینی خود در خانه‌ی نوفل‌لوشاتو می‌داند. نوشتن حاصل دور شدن از همه‌چیز است، تنها ماندن با خود، تنها ماندن با نوشته: «آدم توی خانه که هست تنهاست، و نه بیرون خانه، بلکه توی خانه. توی پارک پرنده‌ها هستند، گربه‌ها، گاهی هم سنجاب، راسو.» و دوراس روزی فهمیده که اگر قرار است بنویسد، بشود نویسنده‌ای که حالا هست، باید در خانه تنها بماند، دور از چشم دیگران. و اگر حرف دوراس را به زبان اهل سیاست و علم‌الاجتماع ترجمه می‌کنیم، می‌شود حفظ و تقویت حریم خصوصی. خانه یعنی فضای امن شخصی من، همان جایی که از شر معیارهای نیندیشیده‌ی جمعی، از های و هوی فرهنگ رسمی، از وسوسه‌ی رفتارهای مد روز، می‌توانم به خلوت آن پناه ببرم. و خلوت نویسنده، به باور دوراس، از خلوت واقعی اشیا می‌آید و چون خلوتی خدشه‌ناپذیر به نوشته راه می‌یابد. دوراس «عزلتِ نوشته» را می‌ستاید، زیرا نوشته بدون عزلت پاره‌های بی‌خون است. و نوشته‌ی خون‌باخته را نویسنده هرگز دوست ندارد. پس بین کسی که می‌نویسد و دیگران، حتی آن دیگران که خود می‌نویسند، همیشه باید نوعی جدایی باشد. همه‌ی حرف دوراس ـ و‌ البته کافکا ـ این است که خلوت را نمی‌توان پیدا کرد. خلوت را باید ساخت. آدم باید قبول کند که باید تنها بماند. و نویسنده باید خود را به بند بکشد. به رغم همه‌ی ترس‌ها. باید خانه را به مأوای نوشتن تبدیل کند. باید درها را ببندد. باید تلفن را قطع کند. باید از همه‌چیز دل ببُرد. و همه‌ی «باید»های دوراس برای نوشتن و نوشته و همچنین نویسندگی الزام‌آور است! پس خلوت کردن با خود محتاج ممارست و حتی آموزش است. نیچه، تجسم انزوای خودخواسته و تجسد تنهایی خودساخته در عصر مدرنیته، در «سپیده‌دمان» که اندیشه‌هایی درباره‌ی پیش‌داوری‌های اخلاقی است، خلوت‌گزینی متأملانه را از «انزوای بی‌بر و بار و احتمالاً سودایی» راهبه‌ها متمایز می‌کند و برتر می‌شمارد. از نظر او، ما در جهانی زندگی می‌کنیم که «روز به روز تنهاتر می‌شویم ـ با آن‌که موج عظیم انسانیت یک‌جا گرداگردمان‌ همهمه دارد». و این تنهاتر شدن شاید از آن‌رو باشد که آدمی به واسطه‌ی شیوه‌ی ناقص تربیت و همچنین فرهنگ همگانی، امکان خلوت‌گزینی را از دست داده، زیرا «هیچ‌کس نمی‌آموزد، هیچ‌کس نمی‌کوشد و هیچ‌کس نمی‌آموزاند، تاب آوردن تنهایی را». برخی کارها از جمله نوشتن، خواندن ـ و البته هرگونه فعالیت (خلاقه‌ای) که محتاج تأمل و تفکر است ـ هم از تنهایی بنیادین آدمی سرچشمه می‌گیرند و هم نیازمند خلوت‌گزینی‌اند. و هنگامی که امکان خلوت‌گزینی دست برود، چنان‌که این امکان عملاً در فرهنگ زمانه‌ی ما از دست رفته است، امکان مواجهه با خود که به تعبیر هانا آرنت همان تفکر است، از دست می‌رود... #تفکر #نوشتن #خلوت_گزینی #تنهایی #نیچه #فرانتس_کافکا #مارگریت_دوراس #هانا_آرنت #میم_نگاه #مجتبی_گلستانی https://t.me/BeingInTheWorld
Показать все...
در جهان بودن

نوشته‌های مجتبی گلستانی درباره‌ی فلسفه و ادبیات... و زندگی... @golestanimojtaba

با آروزی سلامتی و تندرستی علی دهباشی عزیز.
Показать все...
صبحانه‌ی انگلیسی #محمد_درودگری
Показать все...
. "حال استمراری" غصه می‌خورم برای تمامیت برگ‌های در آستان خزان گونه‌های در حال انقراض دَدان عرقِ سرد بر جبین پیشه‌وران برای کودکان کار #مادران_انتظار غصه می‌خورم برای چشم‌هایت که درد می‌کند این‌همه سال #محمد_درودگری
Показать все...
فایل صوتی ✨ 🕸 درآمدی بر سواد رسانه‌ای اردشیر منصوری - چگونه کاربر بهتری در فضای مجازی باشیم، و از آسیب‌های آن دور... - پنج مهارتی که سازمان آموزشی یونسکو در بارۀ آن تأکید می‌کند ... - پنج قانون سواد اطلاعاتی-رسانه‌ای از نظر یونسکو ... - منظور از آداب شبکه چیست... گفتگوی اینستاگرامی، به اهتمام مهندس آرمین نوربخش - ناحیۀ نوآوری شریف بهمن ۱۳۹۹ @ardeshirmansouri 🆔tarashtsharif
Показать все...
سواد رسانه‌ای-۱۱-۹۹.MP314.79 MB
«زمان در من می‌وزد» فیلم کوتاهی درباره #شاهرخ_مسکوب. @sarve_saye_fekan
Показать все...
videoplayback....mp433.97 MB
صبحانه‌ی انگلیسی با مواد ایرانی چرا رمانِ جنایی؟ حدس می‌زنم از ذهن محمد درودگری احتمالِ این پرسش گذشته باشد که در پیشانیِ اولین رمانش با یادی از قاسم هاشمی‌نژاد و مجتبی عبدالله‌نژاد پاسخِ این پرسشِ احتمالی را از قول آن دو عزیز داده. و چه انتخابِ درستی! چه، اولی مهم‌ترین رمان جنایی-پلیسیِ فارسی را نوشته و «کشفِ حقیقت» را دلیل جذابیت این گونه (ژانر) دانسته و دومی تعدادی از بهترین‌های آن را ترجمه کرده و «ارزشمند بودنِ جانِ آدمیزاد» را علتِ اهمیت آن ذکر کرده است. دور نیست که دلیل اصلیِ مطرح شدنِ چنین پرسشی از اساس نیز از کم‌اهمیتیِ همین دو ارزش در ناخودآگاه جمعیِ ما و جامعه باشد؛ حقیقت و جانِ آدمیزاد! مطابق معمولِ این‌گونه رمان‌ها، داستان با یک قتل آغاز می‌شود. قتلی که قبل از شروع داستان اتفاق افتاده و قهرمان داستان که از آشنایان مقتول است برای شناسایی او به پزشکی قانونی رفته است و خواننده خیلی زود و از همین نقطه همراه داستان می‌شود و این همراهی تا روشن شدن رازِ قتل و آگاهی خواننده از علت و عوامل آن ادامه دارد. هرچندکه این آگاهی به معنای پایان یافتن داستان نیست، چراکه خواننده همچنان با پرسش‌های تازه‌ای روبه‌روست. درحقیقت پایانِ ظاهری داستانِ فعلی، آغاز داستان دیگری است که روایت نشده و در ذهن خواننده ا‌دامه می‌یابد. نویسنده در کنار پیرنگِ اصلی، خُرده‌روایت‌هایی نیز‌ آورده که هر کدام به‌مثابه قطعه‌ای پازل عمل کرده و رفته‌رفته به وضوح و شکل‌گیری داستان کمک می‌کنند. راوی اول شخص است مگر در دو فصل که راوی عوض می‌شود و نویسنده از این امکان برای تغییر لحن و نیز گره‌گشایی از برخی گره‌ها استفاده می‌کند. تعلیق و کشش و ضرب‌آهنگ رمان به‌اندازه است و خواننده‌ را مشتاق دانستنِ ادامه‌ی ماجراها به دنبال خود می‌کشاند، هرچند تصدیق باید کرد که ممکن است خواننده‌ی ناشکیبا و ناآزموده را پَس بزند از این‌که گاه، و بیشتر، گره‌ها به‌سادگی باز نمی‌شوند و صبوری و پیگیری و حواس‌جمعیِ خواننده‌ای را می‌طلبد که به سریال‌های تلویزیونی عادت نکرده باشد. حضور پررنگ خیابان‌ها و میدان‌ها و سینماها و کافه‌های نام‌آشنایی که بخشی از خاطره‌ی جمعیِ ما هستند، موجب شده رمان فضایی شهری و پرخون و گرم داشته باشد طوری‌که خواننده خود را در حال و‌هوای داستان و در همان مکان و زمان تصور می‌کند. البته به همان شرطی که در بالا گفته شد. و البته که داستان از عشق هم کم ندارد. عشقی که هم علت است و هم معلول، هم انگیزه است و هم انگیخته، هم راه است و هم مقصد و مقصود. و مگر خاصیت عشق همین نیست؟ در بررسی زبانِ رمان به‌نظر می‌رسد شاعر بودن نویسنده موجب شده که اقتصاد کلمه را بشناسد و دستِ بازی در انتخاب واژه‌ها داشته باشد. از طرفی با تسلط به ادبیات کوچه و خیابان و استفاده از مثل‌ها و متلک‌های متناسب با شخصیت قهرمان/راوی به غنای آن بی‌افزاید. در پایان اشاره به چند جمله از متنِ کتاب خالی از لطف نیست: «باید برمی‌خاستم و می‌دویدم تا پایان این داستان؛ چرا که پنجره پر شده بود از صلات ظهر و هزار سال راه بود تا زوال آفتاب. جستی زدم و همت کردم خودم را برسانم به زلالیِ آب. برگشتم رها را نهیب بزنم که او هم برخیزد، که «حسابی دیر شده»، دیدم جایش خالی است. در خانه نبود. جهان خالی بود از مهمانی که داشتم.» «بعد شروع کنم به نفس عمیق، آتشم از زیر غبارهای مدفون قلبم شعله بگیرد. خرده‌شیشه‌های تُنگ دلم ذوب شود و جاری شود از چشم‌هایم. لعنت به من. لعنت به من که این‌همه نمی‌توانم.» محمد درودگری با اولین رمانش نشان داده که هم نمونه‌های داخلی و خارجی رمان‌های جنایی/پلیسی را خوب خوانده است و می‌داند از چه حرف می‌زند، هم زبان ورزیده و متناسبی دارد و هم از تجربه‌ی زیستی پر و پیمانی برخوردار است. نشانه‌اش همین که از موادی ایرانی صبحانه‌ی انگلیسی مطبوعی ساخته است. و این یعنی نوید حضور نویسنده‌ای جوان و جدی که می‌توان چشم‌انتظار کارهای تازه‌اش بود. ایدون باد علی معدنی‌پور
Показать все...
همیشه جایی که باید می‌ترکیدم مچاله می‌شدم، جایی که باید می‌شکستم سخت می‌شدم. باید اشکم را می‌دید که از کتک‌زدن دست برمی‌داشت؛ ولی من مبهوت نگاهش می‌کردم، مستقیم در چشم‌هایش، که دوباره می‌زد، دوباره می‌زد... هنوز هم شکستنم بروز ندارد. روزگار معلمم شده بود. حالا زمانه دارد زورش را روی من امتحان می‌کند... . صبحانه‌ی انگلیسی (رمان) نوشته‌ی محمد درودگری ویراستار: آرش تاجیک طراح جلد: سام مُنصف نشر کتاب فانوس چاپ یکم صد و هشتاد و هشت صفحه چهل هزار تومان
Показать все...
. اولین‌بار که به‌نحوی جدی قصد کردم «رمان» را برای عزیزی تعریف کنم از دهانم پرید و «ساختن خانه» را مثال آوردم. بعدها شباهت‌های بیشتری بین این دو یافتم، از پی و پلات گرفته تا زیرساخت و فرامتن، از ساختار، سازه و مصالح گرفته تا رنج و صبر و تداوم. حالا مانده‌ام این درخت به‌بارنشسته را خانه بخوانم یا فرزند!؟ رمان مذکور را در تابستان ۹۷ پایان دادم؛ بدعهدی بنده‌خدایی نگذاشت به نمایشگاه ۹۸ برسد و بدرسمی زمانه بازی نمایشگاه ۹۹ را برهم‌زد. در این سال سخت #آرش_معدنی‌پور اما از پای ننشست و مراحلِ خوانش، نقد، ویرایش، صفحه‌آرایی، نمونه‌خوانی، طراحی جلد را با دقت (و در مواردی با وسواس مثال‌زدنی) پیش برد. هفتۀ قبل خبر آورد که « دادا فرستادم چاپخونه». شاید امروز، شاید فردا یا یکی از همین روزهای هفتۀ جاری کالبد کتابم به کنارم بنشیند، (فرض‌های دیگر دور باد! آمین.) باری، به‌هرجهت فی‌المجلس این شادی دیریاب را با شما به سفره می‌نشینم. باشد که بشود و تا می‌شود باشید. . . پ.ن: نسخه‌های در تصویر پرینت‌هایی است که دوستانم از سر لطف خوانده‌ و عیب‌هایم را گوش‌زد کرده‌اند.
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.