cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🍁 قاصـــــــــــدڪ 🍁

ارتباط با ما @ghasedakhan 💖🌷 .. . . . ما بهترین نیستیم اما بهتــــــــــــــــــــرینها در ڪنــــــــــــــار ما هستن 💖

Больше
Рекламные посты
300
Подписчики
Нет данных24 часа
-167 дней
-3330 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Фото недоступноПоказать в Telegram
بریتانیایی ها بر این باورند خرید جنس ارزان باعث خرج و ضررهای پی در پی می شود؛ آنان در این باره می گویند: "من آنقدر ثروتمند نیستم که جنس ارزان بخرم" ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ @gha_3dak ☕️
Показать все...
👏 2👍 1
ﺍنقد ﺑﺪﻡ میاد تو این ﻋﺮﻭﺳﯿﺎ ﺁﻫﻨﮓ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺎﻻﯼ ﺗﻮ ﺭﻋﻨﺎﺭﻭ ﺑﻨﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﺍﺭﻥ! ﻫﻤﻪ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻥ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ! آدم خجالت میکشه           (ツ)           <) )>                    _/\_ 😂😂😂
Показать все...
😁 1👀 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
. سلام، صبحتان به خير و فرجامتان همواره نیک، بهترین‌ها نصیب قلب مهربانتان ان شاءالله♥️ #صبح_بخیر @gha_3dak 💐
Показать все...
1
‌ مکث کردن رو تمرین کنید، وقتی شک دارید وقتی خسته‌اید وقتی عصبانی هستید وقتی استرس دارید وقتی بی‌حوصله‌اید مکث کنید، سکوت کنید و هیچ حرفی نزنید و تصمیمی نگیرید . ☕️....
Показать все...
👍 1👏 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
اگه بهشتی وجود داشته باشه کوچه هاش این شکلین @gha_3dak 🌹
Показать все...
3👍 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
گاهی در آغوش گرفتن، وسیله‌‌ای ست برای زنده کردن روح. @gha_3dak ✨🌹
Показать все...
1
اگر همستر بازیاتون تموم شد یہ سرے بہ گروہ بزنید خوشحال میشیم باتون بیشتر اشنا بشیم ‌لعنتیاے پولدار..☹️ 😂🤣
Показать все...
عجب
Показать все...
00:05
Видео недоступноПоказать в Telegram
امشب ،،،،،، شعرهایم را برای تنِ تو ردیف میکنم تا خیمه بزنم بر دشت احساست عشوه هایت را به جانم بینداز و آغوشت را برایم تنگ و تنگتر کن بگذار عشق را با بوسه بر دلت قفل کنم... ای حضرت ♡عشق♡ 👤شهاب_شهابی @gha_3dak ✨🌹
Показать все...
animation.mp42.85 KB
3
#آرام_قلبم 💐 #قسمت_صد_چهل_پنج پس از تعارفات کمی طولانی از جانب بهادر و منشی اش، هر دو راهی اتاق بهادر در طبقه ی بالا شدند. حرف از شوخی و خنده بود و شایان پابه پا بهادر و ساناز مروستی را همراهی می کرد. کم کم حوصله ی شاهرخ سر رفت و بی تعارف گفت: _ بهتره بریم سر اصل مطلب. بهادر به سرفه ی کوتاهی خنده اش را جمع کرد و طرح های پیشنهادی اش را به شاهرخ نشان داد .هر طرحی که پیشنهاد می داد لوکس تر و پر هزینه تر از قبلی بود از میانشان هیچ کدام چشمش را نگرفت هرچند با انتخاب کرد. اصرار شایان و زبان چرب و نرم بهادر یکی را وقتی صحبت از امضای قراردادی را پیش کشید بهادر با خنده به پشتش زد و گفت: _ شما و شایان الان مثل داداشمی قرارداد چه کشکیه .برو خیالت راحت باشه تا یه سال نشده چهار واحد شیک و مدرن تحویلت می دم خیالت تخت. شایان هم به پشتش زد و او را به رفتن ترغیب کرد .اجازه ی صحبت بیشتری درمورد پول و قرارداد را به او نداد پس از روشن کردن ماشین شاهرخ با زرنگی گفت: _ بگو چرا هروقت کسی ازت خبر نداره کجایی! چند وقته که نیشت تا پس کله ات واسه خانم  مروستی باز میشه؟ شایان تک سرفه ای کرد و دستپاچه گفت: _چرا چرت و پرت میگی؟! شاهرخ با جدیت رو به او گفت: _ من توی روابطت فضولی نمیکنم چون بهت اعتماد دارم .حواست به حد و حدودت هست .تا وقتی برای شناخت پیش میری کارت ندارم ولی حواستو جمع کن. شایان هم مانند او جدی شد و جواب داد: _ جمعه خیالت راحت. باز از در شوخی وارد شد: _خب حالا این خانم چندسالشه؟شایان با اخم کمرنگی پرسید: _ چطور مگه؟ شانه ای بالا انداخت جواب داد: _ اخه بهش نمیاد همسن و سال تو باشه .تو تازه پشت لبت سبز شده و هی ریش جا میزاری انگار سی چهل سالته. و دست دراز کرد و ریش نسبتا بلند او را کشید و دادش را دراورد .شایان سرش را عقب کشید و همانطور که چانه اش را می مالید گفت: _ چه گیری میدی به ریش من! خودت که مدیر سالنی باید بدونی چی مده و چی نیست! الان ریش مده هرچی هم میگم جا بزار و مدلش بده مشتری جذب میشه گوش نمیدی! دستی به ته ریش پراکنده ی چند روزه اش کشید و با نوچی گفت: _نه حالم بهم میخوره! یه روزی هم واجبی میکشم رو اون ریشت صورتت معلوم بشه! *** @gha_3dak 🌻
Показать все...
👍 1👏 1