🃏کـارت خونـے🩸| زهرا.ش

پارت جدید تقدیم نگاه‌های قشنگتون 😍💕 نظر و ری‌اکشن برای انرژی به نویسنده فراموش نشهه 🤍🪽

° 🃏•🩸 کارت خونی 🩸•🃏 ° #زهرا_ش 🦋 🎭 #پارت_262   🎭 نفسم رو محکم فوت می کنم، سرعت قدم هاش لحظه به لحظه بیشتر میشه، قبل از اینکه با پر کردن پنج قدم اضافی فاصله ش رو با پرده و جسم لرزونی که پشتش قایم شده پر کنه، غرش گرگم بلند میشه. حسی پیچک وار دور گلو و نفس هام می پیچه و خنکی آرامش همراه با درد استخون هام، تو وجودم جریان پیدا می کنه. وقتی عدد " پنجاه و پنج" توسط دختر بچه ادا میشه، ناچار کل فرمان رو دست گرگم سپرده و به تماشای سیرک تکرار نشدنیه هیولا می شینم. *** جعبه ی کوچیک سفید رنگ رو بین دست هاش جابه جا می کنه و با چند قدم کوتاه مقابل در نیمه باز ویلا قرار می گیره. خیره به عقربه های مشکی ساعت مچیش که ساعت یازده و ده دقیقه شب رو نشون می داد. دستی به یقه ی پالتوش کشیده و با دست آزادش در نیمه باز رو کامل به جلو هول میده.

جهان یک لرزاده‌ی باغیرت و جذاب، یک مامور مبارزه با موادمخدر🤤🔥 طی اتفاقاتی مجبور به دست‌درازی به آیلین ۱۷ساله‌ی ما میشه و برای حفظ آبروش مجبور به عقدکردنش میشه! اما خیلی زود عاشق شیرین‌زبانی‌ها و دلبری‌های آیلین ریزه میزه میشه. آیلین اما از جهان،از هیکل درشتش،از اخمهای همیشه درهمش و از عصبانیت های گاه و بیگاهش وحشت داره هرچقدر که ازش دوری میکنه فایده‌ای نداره چون خلاصی از دست جهان ۳۲ ساله‌‌ی هات امکان‌پذیر نیست. چون راه به راه دلبر شیرینش رو غرق بوسه میکنه🥹🔞🔥 https://t.me/+kFyfwc9eUUtkY2Rk https://t.me/+kFyfwc9eUUtkY2Rk صب بپاک

حمایت‌هاتون نسبت به نگاه‌های قشنگتون خیلـــی کمه🥲💔 و ما داریم به قسمت ‌های هیجانی رمان نزدیک می‌شیم، حمایت‌ها رو ببرید بالاااا🥹❤️🔥

لینک کانال دیگه‌‌م برای کسایی که به این ژانر علاقه دارن، تا ساعت 00:00 امشب تو کانال می‌مونه😎💗

لیستی از بهترین و جدیدترین رمان‌های آنلاین تلگرام با شخصیت‌ها دلبر و جذاب، به درخواست مکرر شما عزیزان🤤👇🔥 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:تقاص داشتنت💫 برای انتقام خون دوستام به مردی که عاشقش بودم دروغ گفتم ولی با فهمیدن موضوع اتفاقی افتاد که... https://t.me/+B9TIqCNWgDYyYjU0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:حریق عشق💫 دختر ایرانی که عاشق بزرگترین مافیای عتیقه جات میشه و .... https://t.me/+tPe1OR5be6wxMDU0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:تلما 💫 دختری که عشقش ولش میکنه و بعد یک مدت میفهمه حامله ست.. https://t.me/+zEMyxZ3H4hcwYjhk ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:جنون💫 دختری که با اینکه تو رابطه بود ولی معشوق ثابقش برمیگرده و همه چی عوض میشه... https://t.me/+9NmC2fsZ2GlkMGI0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:قرار نبود عاشق شیم💫 من فقط بخاطر انتقام نزدیکش شده بودم،اما ورق برگشت و عشق آتشین اون من رو هم به زانو درآورد غافل از اینکه.... https://t.me/+lKgDoxdJXX5jOGJk ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:کارت خونــی💫 تو پارتی بالماسکه شریکم، دختری رو تو اتاق تاریکی بوسیدم بی‌خبر از اینکه اون دختر... https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:دود خـاکـستـری💫 دختری که برای فرار از مافیا‌هایی که دنبالشن، مجبور میشه با خطرناکترین رقیب مافیاها... https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:جنگل‌سحرآمیز💫 از قصر فرار کردم تا کمی حال و هوام عوض بشه ولی هیچ وقت فکر نمیکردم که اسیر بشم و... https://t.me/+KPu5p3FGwIwxM2Jh ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:شب های پاریس ماه نداشت💫 برای دادن دخترم به پدرش به ایران برگشتم ولی دیدم که اون خیلی وقته ما رو فراموش کرده و... https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:دلـــــبرعه ممنوعه💫 وقتی فهمیدم از شوهر خواهر حاملم میخواستم سقطش کنم اما جلوی در مطب دستمالی روی دهنم قرار گرفت و... https://t.me/+FJQ1NklvzNkyZjRk ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:نهمین قربانی💫 وقتی نهمین نفر رو نجات داد، هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد جایگزین اون بشه! https://t.me/+HNXk9BcNGM84YTk0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:ماه در مه💫 محمد باضربه به سرش بیهوش میشه و بعد خبری از ماهی نیست...محمد می مونه و عشقی که ازش نگفته.... https://t.me/+XqV0PV5gW9ZlMTE8 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:از چشم او تا قلب ماه💫 عشقش را عریان زیر دیگری دید، باوجودیکه به تجاوزی که صورت گرفته بود، مطمئن بود اما غیرتش باعث شد که... https://t.me/+UelN0f9HHc02NTg0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:بهارِ شبانگاه💫 دختر خدمتکاری که مجبور میشه به خواسته ی نامشروعِ اربابش تن بده و در عوض پول و امنیت ، جسمش رو به شیطان بفروشه. https://t.me/+SRr7EgBAPcc1YjQ0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:خآنــزآدِه💫 برای اینکه از خون نامزه‌ام بگذرن مجبور شدم با اجبار با پسرشون ازدواج کنم و... https://t.me/+ant1K-tNID00M2U8 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:افسانه آریوال💫 داستان چهار آرورا که مسیر خطرناکی رو برای نجات دنیا باید طی کنن و از رازهایی پرده بردارن https://t.me/+MpsBbFE3erthOTQ0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:ߊ‌ܝ‌ࡐ‌ܚࡍEROS💫 هیچ کسی منو ندید و بهم اهمیت نداد، ولی اون داد، دل دادم به دلش ولی سر سفره عقد دلم رو شکست.منم میخوام برگردم و انتقام بگیرم ازش https://t.me/+_cGCxcG1-244NGVk ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:سوشیانت💫 پسره یه خوناشام که عاشق یه دخترِ انسان که لجبازه میشه و برای اینکه از خجالتش در بیاد یه شب می‌دزدتش و... https://t.me/+rvE4M1AlNCM5MTk0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:هری و فرزنده نفرین شده💫 آلبوس که به فکر ثابت کردن خودبه اطرافیان و مخصوصاً پدرش است خطری بس کشنده­تر از لرد سیاه، زاده می­‌شود. https://t.me/+ajSLYMU5qvpmNWZk ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 💥رمان:افسونگر عشق💫 پاشا شیخ دورگه ایرانی عرب که تختش پر از دخت ای رنگارنگ که نمیتونن راضیش کنند اما با سفرش به کردستان و دیدن افسون.‌. https://t.me/+vye_-3HXOvA2NGM0 ●▬▬▬▬๑۩❤️۩๑▬▬▬▬▬● 🌈لیست رنگین🤍

اصلان کیهان یه دورگه ایرانی و ترکه، پسر جذاب و مغروری، که پسر یکی از بزرگ‌ترین مافیاهای ترکیه‌ست🤤🔥 پسری که شاهد کارهای بی‌رحمانه پدرش و دارو دسته اون بوده و به هر دری می‌زنه تا اون خوی وحشی و سیاهش بیدار نشه و رو به روی پدرش قرار نگیره! ولی اصلان بخاطر پدرش و مراقبت از خانوده‌اش باعث مرگ یه نفر میشه. و از اون روز به بعد مقابل پدرش قرار میگیره. به آمریکا نقل مکان می‌کنه و به عنوان پلیس وارد #اینترپل میشه. درست زمانی که برای گیر انداختن پدرش تلاش میکنه. دختری وارد زندگیش میشه دختری که با تموم وجود اونو می‌پرسته و باهاش ازدواج میکنه. ولی چی میشه اگر دشمناش از اون دختر به عنوان نقطه ضعف استفاده کنن🔞🔥 https://t.me/+lDJLBP0x7V4wY2Nk https://t.me/+lDJLBP0x7V4wY2Nk صب بپاک

پارت جدید تقدیم نگاه‌های قشنگتون 😍💕 نظر و ری‌اکشن برای انرژی به نویسنده فراموش نشهه 💚🌱

° 🃏•🩸 کارت خونی 🩸•🃏 ° #زهرا_ش 🦋 🎭 #پارت_261   🎭 گرگم زوزه ای از سر شادی سر میده، سد از جنس فلز کنار کشیده میشه، شقیقه هام تیر می کشن. انگشت های دستم رو محکم مشت کرده و دست هام رو اطرافم باز می کنم. شوق و رضایت هیولا رو احساس می کنم، با خباثت پنچه تیز کرده و آماده ی دریدنه. با دم عمیقی، نگاهم رو سمت چشم های ریز شده لورن می کشم و با نیشخند، لب می زنم. - آزادی! با پیچیدن درد تو تک به تک استخون هام، محکم چشم می بندم و دندون روی هم می فشرم. دندون هام به سوزش می افته، انگشت های دستم گز گز می کنه و زانوهام تنها چند ثانیه با سقوط فاصله دارن. آسودگیم تنها به آزاد شدن صدای غرش هاش بستگی داشت، به صدای شنیدن پنچه های تیزی که به زمین کوبیده و آماده ی حمله میشد. با شنیدن دور شدن قدم هایی، به سختی چشم باز می کنم و به نیم رخ لورن زل می زنم. خیره به پرده، داشت سمت دختر بچه می رفت!