cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

گنــاهــم بــاش

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
29 619
مشترکین
+10924 ساعت
+3757 روز
+1 84430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

00:04
Video unavailable
_هم مامانمو میکنی هم سرت لاپا دخترشه؟ لیسی به چو*چولم میزنه و پاهامو بیشتر باز میکنه _دوست داری دیگه برات نخورم؟! انقدر‌ ح‌شری شده بودم اصلا برام مهم نبود اینی که سرش لای پامه شوهر‌ِ مامانمه. سرشو بیشتر به بین پام فشار میدم و ناله میکنم: _دلم میخواد تا دسته توم باشی شاهرخ.. اون کلفتت و بکن توم. شلوارش و پایین کشید و من با دیدنِ مردونگی کلفت و درازش چشمام گرد شد! _خیلی بزرگی! جر میخورم!! نیشخندی زد و آ.لتش و مالید به به*شت خیسم _اون موقع که داشتی میگفتی تا دسته بکن توم باید فکرِ سایزم و میکردی کوچولو تا خواستم فرار کنم با یه فشار خودش و واردم کرد. دختره زیر ناپدریش جر میخوره👇 https://t.me/+XlmA1WcOQA1mMDg0 https://t.me/+XlmA1WcOQA1mMDg0 شاهرخ... ناپدری هات و سک‌سی که عاشقِ دختر خوندش میشه و با دیدنِ به*شت صورتی و تپلش، ح‌شری میشه و تو اتاقش خفتش میکنه و عقب و جلوش و جر میده.. #شورت‌خیس‌کن_سسکی
نمایش همه...
اینم هدیه من به شما تا سه ماه قطع نمیشه♥️
نمایش همه...
00:02
Video unavailable
کیانا و شفق تو مدرسه سر بازی جرعت حقیقت مجبور میشن همدیگه رو ببوسن و این میشه شروع عشق پنهانی اونها. معاشقه های یواشکی و سکس های پنهانشون توی دستشویی مدرسه درست وقتی که مدیر و ناظم مدرسه می‌فهمن دردسر براشون درست میکنه و.... 🔞 https://t.me/+eGySzqX7xDg4NzZh رمان صحنه دار و مناسب بزرگسالان🔞💦
نمایش همه...
👍 1
اینم هدیه من به شما تا سه ماه قطع نمیشه♥️
نمایش همه...
👍 1
00:02
Video unavailable
کیانا و شفق تو مدرسه سر بازی جرعت حقیقت مجبور میشن همدیگه رو ببوسن و این میشه شروع عشق پنهانی اونها. معاشقه های یواشکی و سکس های پنهانشون توی دستشویی مدرسه درست وقتی که مدیر و ناظم مدرسه می‌فهمن دردسر براشون درست میکنه و.... 🔞 https://t.me/+eGySzqX7xDg4NzZh رمان صحنه دار و مناسب بزرگسالان🔞💦
نمایش همه...
⭐️می دونستید رمان #گناهم‌باش تو چنل vip به پارت  305 رسیده😍  یعنی چیزی حدود 5 ماه جلوتر از اینجا😎 🟢150 پارت جلوتر با کلی پارتای بدون سانسور🔞🔥 🟢تو vip تبلیغات آزار دهنده نداریم و هفتگی 12 پارت داریم( دوبرابر چنل اصلی) جهت عضویت در vip و خواندن پارتای بیشتر، مبلغ 50.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کرده👇 6104337952081634 بانک ملت( بنام داخم) و فیش واریزی را برای ادمین ارسال کرده تا لینک و دریافت کنید. @somi_rr
تو vip کلی پارتای داغ و سسکی از ماهان و زُلفا داریم 💦  🤤
نمایش همه...
_ اون سینه میخواد که بمکه... مهم نیست توش شیر باشه یا نه... فقط میخواد سینه رو توی دهنش احساس کنه. با تعجب نگاهی به ساعی و نوزاد چند ماهه‌ی در آغوش‌اش انداختم و لب زدم: _ خ... خب؟ من... من چیکار کنم؟ مستاصل جلو آمد و همانطور که نوزاد گریانش را تکان میداد نالید: _ خدا لعنت کنه خالتو... تف به قبرش بیاد که نه تنها من... بلکه بچشو هم بدبخت کرد. ناراحت لب زدم: _ پشت سر مرده خوب نیست حرف زد... هرچی بوده تموم شده دیگه. خشمگین به سمتم چرخید و فریاد زد: _ تموم شده؟ منی که هم سن پسرش بودمو مجبور کرد عقدش کنم. بعد عقدم به بهونه باطل نشدن محرمیت و هزار کوفت و زهر مار مجبور کرد باهاش بخوابم. تهشم خود خاک تو سرم کاندوم نذاشتم فکر میکردم یائسه شده نگو خانوم دروغ گفته! سر پنجاه سالگیش یه بچه از من زایید و مرد! تموم شده؟ بچه من الان ممه میخواد و شیشه شیر نمیگیره، تموم شده؟ تازه اول بدبختی هامه! از روی تخه بلند شدم و به سمتش رفتم. نوزاد را از دستش گرفتم و همانطور که سعی داشتم آرامش کنم، رو به او گفتم: _ باشه آقا ساعی... خوبیت نداره. من میدونم حق با شماست. اما الان خاله منم دستش از دنیا کوتاهه... کاری نمیتونه بکنه که... شما یه دایه پیدا کنین واسه این کوچولو. مستقیم نگاهم کرد و کمی بعد دستی بین موهایش کشید عجیب بود که کارن کوچولو هم در آغوشم نسبتا آرام شده بود. _ تو تا کی تهرانی؟ سرم را بالا اوردم و معذب جواب دادم: _ من که بعد فوت خاله گفتم اجازه بدین برم خوابگاه.... الانم میگردم دنبال.... حرفم را با بی حوصلگی قطع کرد. _ بس کن گیلی! من بهت گفتم قبلا... اینجا رو خونه ی خودت بدون. نیاز نیست تعارف کنی. فقط میخوام بدونم تا کی هستی؟ سرم را پایین انداختم و نگاهی به کارن کردم. لب های کوچکش را نزدیک سینه هایم می آورد. همانطور که نگاهش میکردم جواب دادم: _ حدودا هشت ماهه دیگه... بعدش انتقالی میگیرم واسه شهرمون. صدایش آرام تر شد. انگار که برای گفتن حرفش، دو دل بود. _ محرم شو بهم... با تعجب و حیرت زده نگاهش کردم کلا توضیح داد: _ سینه هات.... کارن سینه میخواد... بمون و کمکم کن کارن و از آب و گل درآرم... میگمم محرمم شو چون ممکن مثل الان... کارن سینه بخواد و من کنارت باشم. مکثی کرد و خیره در نگاه خجالت زده و حیرانم ادامه داد: _ محرمم شو که کمکت کنم سینه تو بذاری دهنش... چون... میدونم یاد نداری... یواشکی... بین خودمون میمونه گیلی! فقط به خاطر کارن... قبل آن که پاسخی بدم، گرمای لب های کوچک کارن را دور سینه هایی که زیر پیراهنم بود حس کردم.... نگاه ساعی که روی سینه هایم نشست، ناخواسته زمزمه کردم: _ به خاطر کارن..... بخون صیغه رو! https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0
نمایش همه...
2👍 1
شهوت ناپدری💦🔞 https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 _خودتو جلو بابات لخت کردی که چی بشه سلیطه؟؟ با عشوه لرزی به سینه هام دادم و پاهامو بیشتر از هم باز کردم تا سوراخ باکرم هم معلوم بشه که حرصی نگاهشو دزدید ولی کم نیاوردم - آههه.....میبینی چه صورتیه باباجون؟؟ زودباش چو.چولمو لیسش بزن قول میدم از مزش خوشت بیاد.... -حیا کن دختر من شوهر مادرتم تو حالت خوب نیست.... خواست بره که فوری دستمو روی خشتکش گذاشتم که سریع پسم زدو به عقب هلم داد - واسه دختر زنت راست کردی!! آخخ شاهرخ، اگر یبار لیسش بزنی معتادش میشی، زبون داغتو روی #واژ.نم بلغزون💦👅 -ح‌شری پتیاره جوری جرت بدم که دیگه دلت هوس سک.س نکنه..... عصبی روی تنم خیمه زد و چکی به سینه های درشتم زد که آخم دراومد. - آخ و اوخت رو بزار واسه وقتی که داری زیرِ ناپدریت جر خوری. شورتشو پایین کشید که با دیدن کلفتی و سایزش نفسم رفت و مظلومانه لب زدم: - این خیلی کلفته شاهرخ میشه اول برام بخوریش؟.. - دختر کوچولو های ح‌شری مثل تو که برا شوهر مامانشون آبشار راه میندازن نیازی به خوردن ندارن - لنگاتو باز کن که قراره عقب جلوتو یکی کنم دختر بابا ترسیده خواستم فرار کنم که خودش و بین پام جا داد و اولین ضربه رو زد.. https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 ناپدری جوون و ح‌شری که معتادِ لاپای دختر کوچولوی زنشه.......❌😱
نمایش همه...
👍 1