cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Metanoia🌈🔞🥰foad

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
7 720
مشترکین
-5924 ساعت
+3467 روز
+1 14130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
_بقیه می‌دونن رئیسشون حتی ارضا شدنشم دست خودش نیست؟🔞 دستم و روی #سوراخش گذاشتم و کنار گوشش غریدم: _بزرگترین رئیس مافیا که اختیار #سوراخش دست رانندشه چقدر می‌تونه ترسناک باشه؟ https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex
نمایش همه...
-درسته به دخترا گرایش داری؟ یلدا نگاهش کرد. خط خنده اش بیل و کلنگ شده بود تا محکم بر سرش کوبیده شود. گفت: -اومدی از زیر زبونم این چیزا رو بکشی؟! پسر دست جلو برد و برخلاف چند دقیقه قبل، یلدا عقب نرفت. چانه اش را با انگشت اشاره و شست لمس کرد. گفت: -همون اول که گفتم! میخوام باهات دوست بشم. تاحالا دوست پسر داشتی؟ یا همشون دختر بودن؟ خنده اش نشان می‌داد که برای عذاب دادن یلدا آمده نه دوستی. یلدا خودش را جلو کشید. قبل از اینکه به لب های او حمله ور شود، پرسید: -بدت نمیاد لبای نظافتچی شرکتت لبای ماتیک زده‌ت رو بخوره؟! https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0 https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0
نمایش همه...
sticker.webp0.05 KB
Repost from N/a
-کمرش رو ببین...روناش...این دختره کلاس رقص رفته؟ -کلاس رقص کجا بود؟این دختر رنگ آفتاب و مهتاب رو دیده اصلا؟ ابروهای مردی که در اتاق صدای مادر و خواهرش را به وضوح میشنید، در هم رفت و  بشقاب میوه ای جلوی خود کشید میخواست حواسش را از مکالمه پرت کند اما صدای فخری و نگین آنقدری بلند بود که از خانه هم بیرون میرفت -زیر اون همه لباس گل گشاد چی قایم کرده بود این دختر؟!! -دیدی؟ عروسکه...‌عروسک! -وای مامان فکرشم نمیکردم رون‌های دیار اینجوری توپُر و تپُلی باشه! مردمک های مرد در حدقه خشک شد و صدای عزیز آرام تر به گوش رسید: -ششش...شیرزاد تو اتاقه...میشنوه! -خب بشنوه...آق‌داداشم خودش گفت دیار بچه‌ست... شیرزاد حس میکرد نزدیک است خفه شود سیب را در بشقاب رها کرد و دستی به گردنش کشید -با این تعریفایی که تو از دختره‌ی طفل‌معصوم میکنی نظرش جلب میشه دیگه نگین شانه ای بالا انداخت و در حالی که هنوز هم به فیلم رقص دیار نگاه میکرد لب زد: -هزار بار گفتی دیار عروسم بشه ، حتی عارش می اومد نگاش کنه! الان من بگم خوش‌کمره و قشنگ میرقصه حالی به حولی میشه؟ باید بیرون میرفت هیچ دوست نداشت این بحث خاله زنکی را گوش کند اما... -خدا مرگم بده. چرا درست حرف نمیزنی دختر؟حامله ای رو اون بچه هم تاثیر میذاری! نگین با خنده فیلم را زوم کرد و شیرزاد میخواست قبل از رفتن، آب بخورد وارد آشپزخانه که شد، نگین بی‌توجه به غرولند لحظاتی پیش فخری آب‌وتاب‌دار پچ زد: - تولد هما رو یه تنه ترکونده با رقصش...این دامن کوتاه رو از کجا براش خریدی مامان؟ آبی که شیرزاد قلپ قلپ مینوشید تا عطشش را کم کند ناگهان در گلویش پرید چه گفت نگین؟ درست شنید؟ بطری آب روی میز کوبیده شد و نگاه شیرزاد روی مادرش که برای نگین چشم غره میرفت: -چی شده چی شده؟ درست نشنیدم! فخری هول شده و نگین قبلش جواب داد: -داشتم درمورد دیار حرف میزدم. شیرزاد با خشم چانه بالا انداخت و نمیدانست از چه چیزی اینقدر حرصی شده است -خب؟ بعدش! -عزیز دختره رو برده تولد دختر آمنه خانم ! بینی شیرزاد منقبض شد و با چشمان درشت به طرف مادرش برگشت: -همین که دیار رو واسه پسرش خواستگاری کرده دیگه؟ عزیز دست روی دست گذاشت : -نباید میبردم؟ صلاح‌دارش تویی مگه پسرم؟ نفس های شیرزاد تند شد و نفهمید چگونه گوشی را از دست نگین قاپید فیلم را عقب کشید و این چشمانش بودند که هر لحظه بیشتر در حدقه مات میشدند یک عروسک زیبای موفرفری با دامن کوتاه سفید رنگ آن تاپ دخترانه ی کالباسی رنگ و... -عه وا...نگاهش می‌کنی معصیت داره پسرم...هرچقدرم فکر کنی دیار بچه ست ! گوشی از لای انگشتانش کشیده شد اما تنش گرم شده بود آن تصویر او بچه نبود یک زن تمام و کمال و زیبا بود یک تندیس نفس گیر -پسرت ماتش برد مامان! نگین گفت و قاه قاه زیر خنده زد شیرزاد ابرو در هم کشید و با سیب گلویی که تکان خورد ، سینه ای صاف کرد: -اینا چیه تن این دختر کردی مادر من؟ ابروی فخرالسادات بالا رفت خیلی خوب رگ ورم کرده ی کنار گردنش را دیده بود و کیف میکرد از دیدنش -چیه مگه؟ یه دامن چین داره دیگه! شیرزاد باز دست به گردنش کشید آن تصویر از ذهنش بیرون رفتنی نبود نه بعد از روزی که در حمام را ناگهان باز کرد و دخترک را زیر دوش دید -عزیز...دیگه نشوم این دختره رو بردی خونه همسایه! چشمان مادرش به برق نشستند آرزویش بود دیار عروسش شود ، اما این پسر الا و بلا هوس دختران بی قید و بند بیرون را کرده بود میگفت دیار هنوز بچه است و این مزخرفات یک شانه بالا انداخت و از کبود شدن گردن پسرش لذت برد: -چرا نبرم؟دختره هنوز سن و سالی نداره. اینجور مهمونیا نره که تو خونه دلش میپوسه آرام و قرار از دل پسر یکی یکدانه اش رفته بود انگار هنوز هم چشمش به دنبال موبایل نگین بود وقتی با تحکم لب زد: -میپوسه که میپوسه.ما تو این محل آبرو داریم -چکار کرده طفل معصوم؟یه کم تو همسن و سالاش رقصیده خون شیرزاد به جوش آمد از فکر اینکه ممکن است این فیلم را به پسر آن آمنه‌خانم لعنتی نشان داده باشند دستش مشت شد و قبل از اینکه از آشپزخانه خارج شود حرصی غرید: -همین که گفتم‌. یا بفرستش بره از این خونه. یا بهش بگو خودشو جمع کنه! گفت و با قدم هایی بلند از آشپزخانه خارج شد -این چش شد مامان ؟ چرا جنی میشه؟ شیرزاد رفت اما پاهایش با دیدن چشم های معصوم و خیس دختری که همه مکالمه شان را شنیده بود ، روی زمین چسبید -نگران نباشید...پسرعموم...پسرعموم از لندن برگشته...از این به بعد با اون زندگی می‌کنم! ❌❌❌ https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
نمایش همه...
🤦🏻‍♀️پسره با دوستاش شرط بسته که نظافتچی شرکت گِی هست... دختره هم برای خلاص شدن از این همه شایعات با پسره‌ی دهن لق و رییس شرکت رابطه برقرار میکنه🫡 فکر میکنه بعدش میتونه از شرش خلاص بشه😂😂ولی پسره دیگه ولش نمیکنه https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0 https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0
نمایش همه...
00:01
Video unavailable
#گی_خشن_اجباری🔥🔞 اسپنکی به #باسنم زد و خودشو یه ضرب واردم کرد و دستشو به #نیپل هام رسوند و #لب زد: _کی فکرش و می کرد #رئیس بانک به اون بزرگی بشه #زیرخواب یکی کوچیک تر خودش هوم؟ به نظرت کارمندات بفهمن ابهت قبلی رو داری پیششون؟؟ قبل از اینکه من حرفی بزنم در اتاقم باز شد و…🔞🔥💦 https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex دوساعت_رمانش_رایگان_شده🤭🏃‍♀️
نمایش همه...
2.01 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
من ولیعهد ایدن ویپرام🔥 تک فرزند یک خاندان و آلفا و پادشاه قدرتمند آینده #اژدها‌ها هستم...کسی که جرات مقابله با قدرت و نفوذ من رو نداشت ، سالهای زیادی گذشت و بین انسان‌ها زندگی کردم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #انسان‌ها...دختری که بطور تصادفی یا تقدیر طبیعت اون رو بعنوان جفت حقیقی من برگزیده بود اون کسی نبود جزء…🔥🤐 خوووب خوووبب یه رمان فوق‌العاده این سری براتون اوردم... یعنی من یچیزی میگم از فوق‌العاده هم اونورتره طوریکه من رو هم معتاد خودش کرده برای همین تصمیم گرفتم این رمان عالی رو هم برای شما دوستان گل معرفی کنم واقعا عالیه. خیلیاتون ازم پرسیده بودین، من چه رمانیو دوس دارم منم میگم این خوشگله رو😍👇🏿 https://t.me/+7c6jUdvlo082MTk0 https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+7c6jUdvlo082MTk0 فقط متاسفانه لینکش برای ۲۰۰ نفر فعاله بعد باطل میشه پس برای جوین عجله کنید تا جا نمودین😉 #تمام_پارت‌های_هیجانی_و_عاشقانه_ناب
نمایش همه...
Repost from N/a
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد. ⁃ طلاقت نمیدم! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم. جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد. تمام تنم از شدت خشم می لرزید. سمتم قدم برداشت. او هم عصبانی بود. بازوهایم را در مشیت گرفت. تکانم داد. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk ⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم. ⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟ تکانم داد. چشم هایش را خون برداشته بود. ⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت. زیر دست هایش زدم. فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم. ⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟ ⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk انگار آتشش زدم. به آنی روی کاناپه پرت شدم. تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد. ⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم. سعی کردم از زیر دستش بگریزم. این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم. سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد. سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت. نتوانستم. لب هایم را با لب هایش جبس کرد. نفسم رفت. قلبم تپش هایش تمام شد. بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم. بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk لباس هایم را از تنم کند. هق می زدم. التماس می می کردم. من چنین آغوش زوری نمی خواستم. مشت به جانش می کوفتم. اما او… او رهایم نمی کرد. او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
نمایش همه...
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه

🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه، روزانه یک پارت.

👍 1
Repost from N/a
_ دورت بگردم خب؟ لبخند زدم و سرم رو کج کردم: _ خب! سرش رو پایین اورد و روی قفسه ی سینه ام گذاشت: _ تو همین طوریش هم با نازو ادا هات بیچارم کردی؛ آتیش نریز به هیزمم آتیش پاره! روی موهاش بوسه ای زدم و به سقف خیره شدم. میدونستم که داره خودش روکنترل میکنه و نمیدونستم چه نیازه به این کار! وقتی خودم میخواستم و دلم میخواست دلیلی نداشت به خودش سخت بگیره. سرش رو بلند کرد و دوباره بوسیدن لب هام رو از سر گرفت. به موهای پشت سرش چنگ زدم. تنش رو کاملتر رو تنم کشید و حالا بهتر میتونستم سنگینی تنش رو حس کنم. ذره ای از بدنم نبود که باهاش تماس نداشته باشه. دستاش ذره ذره ی تنم رو لمس میکرد و من احساس میکردم که این کافی نیست. به گرمی انگشت هاش روی پوست بدنم نیاز داشتم. سرم رو عقب بردم و بوسه رو شکستم. پاهاش رو دو طرف تنم گذاشت و از اون بالا نگام میکرد. خودم رو سرزنش کردم که به خاطر در اوردن اون لباس کوفتی مجبور شد ازم فاصله بگیره. تیشرت رو از تنش بالا کشید و کنار تخت انداخت. حالا برای اولین بار بود که بدون پوشش میدیدمش! لبخند زدم: _ بیا پایین تر! دوری ازم... کمی جلوتر اومد و دست دراز کرد و گوشه ی تاپ تنم رو به دست گرفت. چشماش رو تو صورتم بالا اورد و انگار با نگاهش ازم اجازه میخواست. سرم رو تکون دادم و نفهمیدم ثانیه ی بعد تاپ چجوری از تنم خارج شده بود. فقط صدای افتادنش کنار تیشرت عماد من رو به خودم اورد. حالا با یه سوتین صورتی کم رنگ جلوش دراز کشیده بودم. هر دو از قسمت بالا تنه برهنه بودیم. نوازش های آروم و ملایمش رو از سر گرفت و دیگه نمیتونستم صدام رو آروم نگه دارم. مک های محکمی به تنم میزد و من مطمئن بودم جاشون برام از امشب یادگاری میمونه. با گازی که از بالای سینه ام گرفت کمرم رو از تخت فاصله دادم و با ناله صداش زدم. سرش رو بلند کرد و دستش رو زیر کمرم فرستاد. با بی قراری دنبال چیزی میگذشت و دستش روی کمرم حرکت میداد. انگار کلافه شده بود: _ دنبال چی میگردی عماد؟ _ قفل این کوفتی کجاست؟ خندیدم و با گزیدن لبم سعی کردم مخفیش کنم. با لحنی که توش خنده موج میزد نجوا کردم: _ از جلو باز میشه! این مدلش فرق داره... نگاهش رو توی صورتم چرخوند و دستش رو از زیر کمرم بیرون اورد. همینطور که به جلوی لباس زیرم نگاه میکرد غر زد: _ شانسم ندارم من! حتی سوتینت هم با بقیه دخترا فرق داره... دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و خنده ام رو آزاد کردم. سرش رو بغل گرفتم و روی موهاش رو بوسیدم. پسرک مظلوم من! _قربونت برم من... سرش رو بلند کردم و جک پایین لباس رو گرفتم: _ ببینش! ایناهاش یه طرفش رو میاری یکم پایین تر... اون طرفش رو یکم خم میکنی و ایناها! به راحتی باز میشه... قفلش باز شده بود ولی من هنوزم لباس رو کنار نزده بودم.با دیدن چهره اش توی دلم قربون صدقه اش رفتم. با چنگ هایی که به موهاش زده بودم قیافش تخس تر از حالت همیشه شده بود. _ چه هیجان انگیز! خب حالا بزنش کنار... با دیدن مکثی که کردم؛ خودش رو جلو کشید و دستام رو کنار زد. با یه نفس عمیق سوتین رو عقب کشید و آروم بند هاش رو از دستم پایین اورد. نمیدونم دقیقا از کجا ولی چشمام رو بسته بودم. خجالت داشت خودی نشون میداد و من متاسفانه الان بهش احتیاجی نداشتم. با حس لمس سینه ام توسط دستاش چشم هام رو باز کردم. _ نفس گیری... چشماتو نگیر ازم! دستش سانت به سانت تنم رو فتح میکرد و رد خودش رو جا میذاشت. اونقدر ادامه داد که تنم دیگه سست شد و.... https://t.me/+4ieFm4-XN19jNmFk https://t.me/+4ieFm4-XN19jNmFk https://t.me/+4ieFm4-XN19jNmFk من عمادم از بچگی عاشقش بودم و اون منو ندید صبر دیگه بسه حالا وقتشه برگرده تو خونش ، تو بغلم ، تو تختم 🔞 مهم نبود برای بابام کار میکنه یا وقتی عشق بازی میکنیم خسرو دوتا اتاق اونور تر خوابیده... من میخواستمش! اونم خوب بلد بود ناله‌هام رو با لب‌هاش خفه کنه...🔥
نمایش همه...
•~ یکــ عاشـقانه‌ بی‌صدا 🔥 ~•

﷽ تو اطراف زخم‌ هام ستاره کشیدی 🫂✨ . . . یک عاشقانه بی صدا ♥️〰️ درحال نگارش فانتوم 🩸〰️ در حال نگارش بنر ها پارت رمان هستند پارت گزاری هر روز به جز ایام تعطیل " کانال آرزوصاد "

کسی شما رو وادار نکرده که عضو کانال بشید، رمان همینه که هست، سراسر چرت و‌پرت اصلا، نویسنده می خواد یه چیزی رو پنجاه پارت کش بده. وادارتون نکرده که عضو کانالش بشید و با لحن بی ادبانه و مزخرفتون بیاید نظر بدید. یکم روی اخلاقتون، روی ادب نداشته اتون کار کنید که سری بعد حرف بی خود از دهنتون چه توی پیوی و چه توی چتا بیرون نزنه. هر کسی رو ببینم کوچک ترین بی حرمتی کرده چه به‌نویسنده و چه به مخاطبا کرده رو در جا بلاک می کنم. منتظر صحنه و روال سریع رمانید برید همون رمانای آبکی که بیست و چهار ساعته رو همن رو بخونید. اینو نه فقط برای شما بلکه برای کسایی که وی آی پی می خرن هم میگم. قرار نیست با نظر دو سه نفر از شما رمان پیش بره، اگه خیلی مشتاقید بسم الله قلم دست بگیرید و کلمات گهر بار و رمان پر مفهموتون رو بنویسید. این میزان فرهنگ و ادب بعضیاتون منو کشته
نمایش همه...
👍 79 9👏 2