cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ژَکــْـــاٰن

«الهی رخصت🌱» •«ژَکـان به معنی: مردی که با خود دمدمه کند از دلتنگی» نویسنده: رایــکا✨ • ژَکان«آنلاین» • غیاث«فایل فروشی» • نخ‌جیر«فایل فروشی»

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
9 191
مشترکین
-3324 ساعت
-3207 روز
-69230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

00:03
Video unavailable
🩸مافیای سکسی🩸 اصلان مافیای جذاب و آلفایی که دل به غزال میده. غزالی که پیشش کار میکنه و تا میتونه دل از اصلان میبره و شب ها جوری توی هم می‌لولن که کل محافظ ها... https://t.me/+P4qjM30So-o2OGJk 💦مخصوص بزرگسال❌
نمایش همه...
IMG_1937.MP42.94 KB
🧿
نمایش همه...
Repost from N/a
_عزیزم یکم تحمل کن این دختره ی گدا گشنه رو میفرستم بره دهاتش‌... با شنیدن جمله ی نیما شوکه و با قلبی که می‌خواست از جاش کنده بشه سر جام خشکم زد _نه ..دلم سوخت براش خودت که میدونی ...فقط پرستاره‌ مادرمه چرا بین من و همچین آدمی باید چیزی باشه با قدم‌های لرزونی گامی به عقب برداشتم که با خوردنم به در صدایی داد که تند سمتم برگشت با چشمای اشکی و بغضی که داشت خفم‌ میکرد با قدم‌های تندی از آشپرخانه دراومدم و به طرف اتاق پا تند کردم _پناه.‌‌‌..پناه وایستا میگم بزار توضیح بدم قبل از اینکه بیاد در اتاق و تند قفل کردم و با هول سمت کمد لباسام رفتم اشکام دیدمو‌ تار کرده بودن صدای کوبیدن در و پشت بندش صدای نیما قلبمو بیشتر به درد آورد _پناه توروخدا..یه لحظه گوش بده ..اونطور که تو فکر میکنی نیست ‌‌...باز کن میگم این کوفتیو باصدای لرزونی همونطور که ساک کوچیکمو‌ رو تخت مینداختم لب زدم _هرچی...بینمون..بود..دیگه تمومه.. صدای مشت و لگد به در بیشتر شد و غرش نیما پشت بندش _بیجا میکنی میگی همه چی تمومه چی تمومه،..؟؟ اونی که باید مدت صیغرو‌ ببخشه منم که کور خوندی اگه فکر کردی میزارم پی زندگیه‌ خودت باز کن این کوفتیو‌ پناه... دو دست لباسی که از روستا آورده بودم و تو ساک چپوندم و دستی به چشمای اشکیم‌ کشیدم و به طرف در رفتم با باز کردن در درلحظه محکم به دیوار کوبیده شدم و صدای خشمگین نیما تو گوشم پیچید _اگه فکر کردی ازم خلاصی داری باید بگم که تو خواب ببینی! تا زمانی که زندم باید زیر من باشی .. آرومتر تو گوشم پچ زد _همه چیو توضیح میدم فداتشم‌ ... و با گذاشتن لباش رو لبام.... https://t.me/+rKcteEyxwsw4NDZk https://t.me/+rKcteEyxwsw4NDZk پناه دختر روستایی و بی پناهی که خواننده ی معروفی عاشقش میشه و .....😢♨️
نمایش همه...
Repost from N/a
با نهایت سرعتی که سراغ داشتم می دویدم؛ قلبم تو دهنم میزد و ترس از اتفاقی که قرار بود برام بیفته مو به تنم سیخ میکرد... صدای پاهاشون از پشت سرم میومد و من بدون برگشتن به عقب بی تعلل و یک نفس تو اون تاریکی شب فقط می دویدم. همین جور که رو به جلو میرفتم ناگهان پام به چیزی گیر کرد و با شدت رو زمین پهن شدم؛ ضربه اونقدر محکم بود که کف دستام خراشیده شده بود و زانوم بدجور به سوزش افتاد؛ ناخواسته با صدای بلند ناله ای از درد کردم و توجه اونا رو به خودم جلب کردم هرسه با لبخند کریهی نزدیکم شدن و با چشمایی که برق میزدن تن لرزون و زخمیم رو رصد میکردن... _جووون عجب حوریه اشکان از نزدیک حتی سکسی تره! با انزجار نگاهشون کردم که چطور وجب به وجب تنم رو با نگاه های هیز و کثیفشون میبلعیدن... _منم‌ میگم حیف همین جوری تحویل آقا داریوش بدیمش؛ حداقل یه حالی کنیم باهاش اینم اینقدر که به آقا داده کسی چیزی نمیفهمه! نفس تو سینم حبس شد و قلبم برای لحظه ای یادش رفت بتپه! اونقدر داغ کردم که با صدای بلندی جیغ زدم: _آشغالای حرومزاده!! گمشین برین.... دست از سرم بردارررین.... صدای خنده هاشون بالاگرفت؛ اونقدر مست بودن و سرخوش بودن که با هر حرف و حرکت من بیشتر لذت میبردن... _هی حامد!! ببین این جوجه سکسی چی میگه؟! میگه بریم گم شیم... همین جور که با پای چلاق شدم رو زمین عقب عقب میرفتم و دنبال راه خلاصی بودم؛ یه نفرشون متوجه شد و با دوگام بلند بهم رسید. دستش رو بالا آورد تا صورتم رو لمس کنه که با شدت سرم رو عقب کشیدم؛ نیشخند چندشی زد و این بار چونم رو محکم بین انگشتاش گرفت: _حیف نیست با جفتک پرونیات کارو واسه خودت سخت تر کنی؟! هوم خوشگله؟! منزجرشده از نگاه و لحن هرزه گونش آب دهنم رو تو صورتش تف کردم و با صدایی که از زور ترس و خشم لرزون شده بود گفتم: _به من دست نزن حرومزاده عوضی!! لبخند دندون نمایی زد و با یک حرکت یقه شومیزم رو از وسط جر داد؛ جیغی از شوک کشیدم و با دستام سعی کردم بالاتنه نیمه برهنم رو بپوشونم... _اوووه جووون خوشبحال آقا داریوش که با این لعبت میخوابه! جلوتر اومد و خواست دستمو از بالا تنم جدا کنه که صدای بم و خش داری از پشت سرم اومد: _اگه دوست داری خوراک سگام شی حتما بهش دست بزن!! به عقب چرخیدم و مات و مبهوت بهش خیره شدم؛ اون اینجا چیکار میکرد؟! یعنی قرار بود همون شریکِ مشکوکِ داریوش امشب ناجی من بشه؟! https://t.me/+RwkRO8XpFWUyMTQ0 https://t.me/+RwkRO8XpFWUyMTQ0 https://t.me/+RwkRO8XpFWUyMTQ0 https://t.me/+RwkRO8XpFWUyMTQ0 https://t.me/+RwkRO8XpFWUyMTQ0 https://t.me/+RwkRO8XpFWUyMTQ0 داستان درباره دختر رنج کشیده و سرسختیه که برای انتقام گرفتن از قاتل دوستش مجبور میشه بهش نزدیک بشه اما درست وقتی که میخواد بهش تجاوز کنه ازش فرار میکنه و به شریکش پناه میبره... غافل از اینکه این شخص قرار همه معادلاتشو بهم بزنه!عاشقانه ای ناب و رازآلود و معماهایی که قرار کم کم برامون حل بشه🥰😍
نمایش همه...
Repost from N/a
- کم مونده سینه هات بیوفتن تو پیش دستی. با لوندی پا روی پا انداختم و تکون ناراحتی روی مبل خوردم. لعنت بر پریودی بی موقع! - خب بزرگن چیکارشون کنم؟ مادر امیر عینکشو گذاشت روی چشمش و دقیق نگاه کرد. معذب یکم خودمو جمع کردم. از صدتا مرد بدتر بود. یقمو یکم کشیدم بالاتر. - اینقدری نبودنا...نکنه روغن اینا میمالی به خودت؟ نگاهی به امیر کردم که زیر چشمی بهم نگاه میکرد. چشمکی بهش زدم که دستش مشت شد. میدونستم چی میخواد. - نه خانم جون. ادم باید خوب ماساژ بده...ماساژ خوب مساوی سایز خوب‌. هینی کشید و زد پشت دستش. - نگو دختر...مرد اینجا نشسته،. برویه چیزی تنت کن زشته جلوی نامحرم... نامحرم؟ خبر نداشت که هرشب مهمون تخت پسرش بودم. لبمو کش دادم و گفتم: - شما شروع کردین درمورد گندگی بالاتنم حرف زدن... - حرف نباشه. اون موقع امیر اون ور نشسته بود خواستم بهت تذکر بدم. خیلی بی حیا شدی...این پسر قرار زن بگیره نمی خوام با حرفات هوایی بشه. هوایی؟ پسر سر به زیرش که شاید جلوش حتی نگاهمم نمیکرد ولی شبا یه ببر وحشی توی تخته و تا همه جامو فتح نکنه آروم نمیگیره. پا رو ی پا انداختم و گفتم: - هوایی شدن الان به دردش نمیخوره چون پریودم. امیر اخطار گونه اسممو گفت که با عشوه گفتم: - امشب پریودم اتاقت نمیام. مادر امیر هینی کشید. - تو با این زن خراب میخوابی...نکنه رفتی با یکی خواستی بندازیش گردن پسر من؟ نوچی‌کردم. - نه خانوم جان دستمال دارم. تو کشو قایمش کردم نشون بدم. با این حرفم فراز به سمت مادرش که غش کرده بود رفت و... https://t.me/+oFoRNdMCcbk3MDA0 نیلی دختر یتیمی که بعد از بیرون انداخته شدن از یتیم‌خونه در هجده سالگی برای کار وارد خونه امیر رادِش یکی از پولدار ترین مرد های خاورمیانه میشه تا نقش نامزدش رو بازی کنه ولی با ورود خانواده بزرگمهر… https://t.me/+oFoRNdMCcbk3MDA0 ولی یک شب امیر در برابر زیبایی و عشوه های من کم اورد و...
نمایش همه...
#پارت۲۵ «شاهکار» - پرده‌ی گوششون سوراخ شده، متاسفانه مبتلا به تب عصبی شدن، براشون فعلا بیست و چهار ساعت استراحت نوشتم. نگاهِ بی حوصله و گیجم به چشم‌های دکتر دوخته میشود: - یعنی چی؟ عینک طبی‌اش را روی بینی جابه‌جا میکند. نگاهی عجیب به سویم روانه کرده و میگوید: - ببخشید؟ نا امیدانه حرفم را تکرار میکنم: - یعنی چی؟ یعنی خوب نمیشه؟ - خوب میشن، البته ممکنه شنوایی گوششون یه مقدار کم بشه، فعلا باید تحت نظر باشیم تا ببینیم چی میشه. اب گلویم را پایین میدهم. با کدام دست بیخِ گوشش خوابانده بودم؟ - میتونم ببینمش. - بله مشکلی نیست. میگوید و از کنارم عبور میکند. من اورا به این حال و روز انداخته بودم؟ عذاب وجدان بیخ گلویم را میچسبد. نگاهی به دست راستم می‌اندازم. ممکن بود تا اخر عمر شنوایی یک گوشش از گوش دیگرش کمتر باشد و من باعث و بانی‌اش بودم؟ بالای تختش می‌ایستم. چشم‌هایش بسته بود ولی مطمئن بودم که بیدار است. - خوبی؟
نمایش همه...
sticker.webp0.34 KB
Repost from N/a
سرم هوو آوردی هیچی نگفتم حالا میخوای بچمو ازم بگیری؟ هرمز...چرا اذیتم میکنی تو رو خدا...بذار یبار ببینمش بذار یبار بچمو بغل کنم تو که اینقدر نامرد نبودی تو رو جون مامان عطی... در که باز شد وحشت زده یه قدم عقب رفتم. میدونستم قراره همون شب عقد کنه،اونم با دختری که مادرش انتخاب کرده بود. یه دختر روستایی و فقیر رو عقد کرده بود تا براش وارث بیاره محکم به تخت سینه م کوبید و غرید: -گورت و گم کن امشب عقدمه نمیخوام بچم بدونه تو مادرشی ژیلا مادرشه...اون قراره بزرگش کنه تو فقط چند شب زیرم خوابیدی لیاقتت در همین حد بود بغضم ترکید. اون شبایی که زیرش می‌خوابیدم اونقدر حرفای عاشقانه میزد که به خیال خامم عاشقم شده وقتی به عقب هلم داد و روی زمین افتادم به پاچه شلوارش چنگ زدم؛ -تو رو خدا...فقط یبار ببینمش بخدا میرم...یبار بغلش کنم آخه نامرد اون بچه منم هست خودم نه ماه تو شکمم نگهش داشتم انگار دلش به حالم سوخته بود که غرید: -فقط یبار...بعد گورت و گم میکنی و میری سینه هام از درد تیر می‌کشید و صدای گریه طفلم توی عمارت پیچید : -الهی قربون اشکات...مامان داره میاد دورت بگردم بچه رو از بغل هووم گرفتم و لباسم و بالا زدم. بچم با ولع شروع کرد به خوردن ژیلا با ناز دست دور گردن هرمز انداخت و گفت: -مگه دیگه دوستم نداری؟ پس چرا این غربتی و راه دادی خونه؟ -یبار شیرش بده پرتش میکنم بیرون بچه هنوز سیر نشده بود که ژیلا از بغلم قاپید و رو به هرمز گفت: -بندازش بیرون عشقم خودم واسش دایه پیدا کردم... هرمز بازوم رو گرفت و از در پرتم کرد بیرون: -دیگه این طرفا پیدات نشه اینم پول پرده تو ترمیم کن... هنوز حرفش تموم نشده که سرم گیج رفت و ماشینی که به سرعت به طرفم میومد... فقط صدای فریاد هرمز و جیغ لاستیکا توی سرم پیچید و... https://t.me/+KLWyC7FrxBMyYjc0 https://t.me/+KLWyC7FrxBMyYjc0 https://t.me/+KLWyC7FrxBMyYjc0 https://t.me/+KLWyC7FrxBMyYjc0
نمایش همه...
Repost from N/a
پارت واقعی چک کن #part_560 -سینه‌تو بذار دهنش،فکر میکنه پستونکه،آروم میشه. با چشمای گشاد شده به سمتش برگشتم و پسرک رو توی بغلم بالا کشیدم. -من که شیر ندارم حاج خانوم! از روی مبل بلند میشه و به سمتم میاد. پیراهنمو کنار می‌زنه و یکی از سینه هامو از سوتین بیرون میاره. -گولش بزن تا پرهان شیشه شیر بخره براش بیاره. میخوام از خجالت آب شم اما اون سینه م رو توی دهن نوه ش میذاره. پسر کوچولو اول با شک و بعد با ولع شروع به مکیدن میکنه. -طفل معصوم گشنه ست. هر وقت دیدی اذیت کرد،سینه تو بذار دهنش تا... در ویلا با شدت باز شد و پرهان همراه دختر ۵ ساله ش وارد شدن.سرشو بالا آورد که با دیدن ما توی اون حالت مات موند. -اومدی مادر؟ کم مونده بود تخم و ترکه ی تو شیره ی جون این دخترو بکشه! تا بناگوش سرخ شدم. حاج خانوم چرا اینجوری حرف می‌زد؟ هوس کرده بود منو بی آبرو کنه؟ -شیشه شیر... گرفتم... صداش میلرزید.چرخیدم و پیراهنمو روی سینه م مرتب کردم تا هیچ دیدی نداشته باشه. -شیرو درست کن بده دست سلدا مادر، بچه تم عین نوزادی خودت وحشیه، کبود کرد دختر بیچاره رو! دلم میخواست رمین دهن باز کنه و منو ببلعه. دستی رو به روم قرار گرفت.از زیر چشم نگاهش کردم. -اینو بده بهش، ببخشید که تو مجبوری جور مادر بی مسئولیتشونو بکشی! از دستش قاپیدم و سعی کردم بچه رو از خودم جدا کنم. محکم به سینه هام چسبیده بود و ول نمی‌کرد. پرهان قدمی جلو اومد و زمزمه کرد. -بذار کمکت کنم. سرش رو پایین تر آورد و حینی که سعی می‌کرد اون موجود کوچولوی شکمو رو از من دور کنه ادامه داد. -این نیم وجب بچه هم فهمیده ممه سهم هر کسی نمیشه. گرمای تنش با حرارت شرم بدنمو داغ میکنه.چشم میگیرم و اون بچه شو از بغلم بیرون میبره. -اونم از نوع سفید و بزرگش! پرهان چش شده بود؟ این حرفای تازه و عجیب چی بود! -شیشه رو نمیگیره حاج خانوم. بی خیال از بالای شونه نگاهش میکنه و و بعد به من اشاره میده: -مادر جون خودتم اگه مزه ی طبیعیشو. میچشیدی، دیگه دلت مصنوعی شو نمی‌خواست! این مادر و پسر چشون شده بود؟ پرهان با خنده به من نزدیک شد و بچه رو به تنم چسبوند. -کاش منم میتونستم باهاش شریک شم! نگاهش، داد میزد که این یک سال جدایی از زنش، به هورمون های مردونه ش فشار آورده. انگشتش رو از بالای سینه م تا نزدیکی های نوکش کشید و من چشم بستم. چرا بدنم کرخت شده بود؟ - از این همه قشنگی، یه میک نصیب من میشه پرستار سکسی؟! ادامشششش🔞🔞🔞👇👇👇👇👇 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 قرار بود فقط پرستار بچه هاش باشم. ولی اون بیشتر به یک پرستار نیاز داشت! کسی که به نیازهای مردونه ش برسه و هوای دلشو داشته باشه! توی خونه ش موندم و اجازه دادم رابطه ای شکل بگیره که تهش نامعلوم و ترسناک بود! من موندگار نبودم!! https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 https://t.me/+7_mg0J_nyEhlZjk0 ❌این پارتمون بنر فیک خیلی از چنلاس😏💯 این پارتمون بنر فیک خیلی از چنلاس😏💯 #باور_نداری_خودت_بسرچ
نمایش همه...
⸾❀کـاپـریـ∝ـچـو❀⸾

"به نام الله" ❅أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ❅ تمامی بنر ها واقعی هستن ⋆⊰ هر گونه کپی برداری از رمان ممنوع و حرام است ⊱⋆

Repost from N/a
⁠ . _خوشگل خانومم؟ تاج سرم؟ همسرم؟ به خدا که غسل از واجباته شرعیه! چرا انقدر سر به هوایی شما؟ دخترک از شرم زیر پتو تپیده بود‌. دیشب شب زفافشان گذشته بود. _رعنا خانومم ؟ با شمام غسل به گردنته باید بری حموم. پاشو من شما رو ببینم یکم سرحال شم دیشب نذاشتی چراغ روشن کنیم. زیر پتو تمام جانش از شرم و گرما به عرق نشسته بود. _اِ...! هیچی از دیشب نگو دیگه ! معین اما کوتاه بیا نبود . _اصلا تو تاریکی خوشگلیات و ندیدم که فدات شم! اصلا نفهمیدم دارم کجا رو بوس میکنم. جان دخترک به مویی بند بود. _توروخدا نگو! معین خندید. _خب نمیگم دورت بگردم. پاشو برو غسل واجبت و به جا بیار خوب نیست روز اول زندگی غسل باشه به گردنت.... _میرم خودم. صدایش میلرزید . معین با زانو روی تخت رفت‌. _دردت به جونم دختر.  صدات میلرزه چرا ؟ درد داری ؟ ببینمت... دستش که روی پتو نشست جیغ تازه عروسش بلند شد. _وای آقا معین .... معین غش غش خندید. _قربون اون شرم تو صدات بشم. بده کنار ببینم تنت و...خونریزی داری ؟ دلش می‌خواست از شدت شرم دود شود. _شما برو بیرون....من خودم میام بیرون... _عه عه ! دختر بد...دوماد بدون عروس از حجله میره بیرون ؟ من برم بیرون مامانم کاچی میاره ها برم؟ پتو را محکم تر چسبید. _وای نه! لباس تنم نیست . هیچ جا نرو توروخدا .... _از زیر پتو نیای بیرون میرم. دخترک ناچار سرش را از زیر پتو بیرون کشید و دستپاچه سلام کرد. _سلام . _سلام به روی ماهت عروس خانم ‌. گونه‌هایش گل انداخته بود‌. معین موهایش را ناز کرد. _خونریزیت بند اومد؟ دیشب حسابی ترسوندی منو ! کوتاه جواب داد. _خوبم. _یه نگاه بندازم ؟ شاید احتیاج به دکتر باشه. دلخور صدا کرد. _معین! حتی وقتی نمی‌خواست هم دلبری میکرد پدر سوخته ! ضربه‌ای به در خورد. _عروس دوماد نمی‌خوان بیدار شن؟ صدای مادرش بود. رعنا دوباره زیر پتو تپید. _بیداریم مادر . _حال رعنا خوبه؟ با شیطنت سعی می‌کرد پتو را کنار بزند. _عروس تنبلت خوابه، حاج‌خانم ! _پاشید مادر‌ . پاشید غسل و حمومتون و برید.  کاچی گذاشتم واسه رعنا. توام برو واسه ناهارش جیگر بگیر کباب کنیم. خون سازه . بخوره جون بگیره مهمون وعده کردیم واسه پایتختی. _رو چشمم، حاج خانم. جیگرم میخرم براش. صدای مادرش دور شد. سرش را به پتو نزدیک کرد _نازشم میخرم براش! رعنا خانم ؟ ببرمت حموم ؟ _خودت برو ... _من اول صبح غسل کردم. فقط شما موندی...پاشو تنبلی نکن...اولین غسل جنابته که به گردنته ... دخترک سر جا تکان خورد. درد خفیفی در شکم و کمرش پیچید و بی‌اراده ناله کرد. _آخ ... _جونم ....؟ خونریزی داری ؟ بزن کنار این لامصب و ... بالاخره زورش به معین نرسید. پتو از روی تنش کنار رفت. _خوبم به خدا‌‌‌... چشمش که به تن برهنه و سفید تازه عروسش افتاد نفسش بی‌اراده تند شد. _تو از شوهرت خجالت میکشی، بی شرف؟ _خدا من و بکشه این چه حرفیه .... _پس خودم ببرمت حموم؟ هم غسل و هم تماشا؟ ببرم ریز ریز بخورم سر تا پای عروس خانم و؟ دمای تنش بالا رفته بود. آهسته کنار تن دخترک دراز کشید. _خدا لعنتت کنه، رعنا ! من صبح غسل کرده بودم. چشم‌های دخترک گرد شد. _چرا؟ سرش را در گردنش فرو برد _خرابم کردی توله سگ! دست دخترک را گرفت و به گرمی تنش رساند. رعنا هین کشید و معین لاله‌ی گوشش را گاز گرفت. _چیه ؟ مگه پسر مذهبیا دل ندارن ؟ خودت خرابم کردی خودتم باید خوبم کنی، عروس خانم . بعد پتو را کامل کنار زد. رعنا از شرم نفسش رفته بود. _ببین خودت رعنا . دیگه خونریزی نمیکنی ... تازه عروسش پچ زد. _غسل واجبم چی...؟ دیگر طاقت نداشت. همانطور که خیمه‌اش را روی تن نو عروسش سنگین میکرد لب زد. _یه بار دیگه خالی شم دوتایی میریم حموم غسل میکنیم.... https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0 https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0 https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.