cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

شرح غزلیات سعدی با امیر اثنی عشری

در این کانال "غزلیات سعدی" را به صورت هفتگی، در کنار هم می‌خوانیم 📚 تماس با ادمین 👇 @amirasnaashari کانال "شرح بوستان سعدی"👇 @bustanesadi شماره کارت جهت حمایت: 5047_0610_1991_6838 یوتیوب👇 https://youtube.com/@ghazaliyatesadi?si=PP4nyDsJSS9AVS3c

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 857
مشترکین
+624 ساعت
+197 روز
+15130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

نمایش همه...
غزل 45 سعدی شرح امیر اثنی عشری.mp322.64 MB
10
نمایش همه...
غزل 46 سعدی شرح امیر اثنی عشری.mp311.96 MB
11
غزل شمارهٔ ۴۶ دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام از زخم پدید است که بازوش تواناست از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست فریاد من از دست غمت عیب نباشد کاین درد نپندارم از آن من تنهاست با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم چون زهره و یارا نبود چاره مداراست از روی شما صبر نه صبر است که زهر است وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری عیش است ولی تا ز برای که مهیاست گر خون من و جملهٔ عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست منبع: کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ ه. ق. شیراز/ نگارگری معاصر، اثر رضا مهدوی. @ghazaliyatesadi @amir_asnaashari
نمایش همه...
10
غزل شمارهٔ ۴۵ خوش می‌رود این پسر که برخاست سرویست چنین که می‌رود راست ابروش کمان قتل عاشق گیسوش کمند عقل داناست بالای چنین اگر در اسلام گویند که هست زیر و بالاست ای آتش خرمن عزیزان بنشین که هزار فتنه برخاست بی جرم بکش که بنده مملوک بی شرع ببر که خانه یغماست دردت بکشم که درد داروست خارت بخورم که خار خرماست انگشت نمای خلق بودن زشت است ولیک با تو زیباست باید که سلامت تو باشد سهل است ملامتی که بر ماست جان در قدم تو ریخت سعدی وین منزلت از خدای می‌خواست خواهی که دگر حیات یابد یک بار بگو که کشتهٔ ماست منبع: کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ ه. ق. شیراز/ نگارگری دوره صفوی. @ghazaliyatesadi @amir_asnaashari
نمایش همه...
10
غزل شمارهٔ ۴۴ بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحرا‌ست فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست ما را سر باغ و بوستان نیست هر جا که تویی تفرج آنجا‌ست گویند نظر به روی خوبان نهی‌ست نه این نظر که ما راست در روی تو سر صنع بی چون چون آب در آبگینه پیدا‌ست چشم چپ خویشتن برآرم تا چشم نبیندت به جز راست هر آدمیی که مهر مهرت در وی نگرفت سنگ خارا‌ست روزی تر و خشک من بسوزد آتش که به زیر دیگ سودا‌ست نالیدن بی‌حساب سعدی گویند خلاف رای دانا‌ست از ورطهٔ ما خبر ندارد آسوده که بر کنار دریا‌ست پ. ن: منبع تصویر شعر، کلیات سعدی نسخه‌برداری شده در ۹٢۶ ه. ق. / نقش گل و مرغ. @ghazaliyatesadi @amir_asnaashari
نمایش همه...
13👍 2
دستگاه ماهور 🎼 خواننده: اکبر گلپایگانی همنوازان: فضل الله توکل، پرویز یاحقی و جهانگیر ملک. مرتبط با غزل چهل و چهارم خوانده شده 📚 @ghazaliyatesadi 📚 🎶 @amir_asnaashari 🎶 🎶 @Khosousi 🎶
نمایش همه...
Mahour @khosousi .mp39.35 MB
14👍 1
نمایش همه...
غزل 44 سعدی شرح امیر اثنی عشری.mp311.53 MB
13
غزل شمارهٔ ۴٣ اگر مراد تو ای دوست بی‌مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضا‌ست عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد خلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن که هر چه دوست پسندد به جای دوست روا‌ست اگر عداوت و جنگ است در میان عرب میان لیلی و مجنون محبت است و صفا‌ست هزار دشمنی افتد به قول بدگویان میان عاشق و معشوق دوستی برجاست غلام قامت آن لعبت قبا‌پوشم که در محبت رویش هزار جامه قباست نمی‌توانم بی‌ او نشست یک ساعت چرا که از سر جان بر نمی‌توانم خاست جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند گدا‌ست مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست و گر کنند ملامت نه بر من تنها‌ست هر آدمی که چنین شخص دل‌ستان بیند ضرورت است که گوید به سرو ماند راست به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست خوش است با غم هجران دوست سعدی را که گرچه رنج به جان می‌رسد امید دوا‌ست بلا و زحمت امروز بر دل درویش از آن خوش است که امید رحمت فردا‌ست .
نمایش همه...
12
نمایش همه...
غزل 43 سعدی شرح امیر اثنی عشری.mp322.63 MB
12
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.