ડꫀ᥊ડꪗ ᧁⅈ𝕣ꪶ🔥💦
تو محکم تلمبه بزن من اونجوری ک دوس داری لبامو گاز میگیرم وحشی شی💦❤️🔥 تبلیغات و خرید vip: @Mary_abdim
نمایش بیشتر7 704
مشترکین
-16424 ساعت
-7497 روز
+2 22030 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
5000
Repost from N/a
_تو اون مهمونی چیکار می کردی؟! اون آدما چه ربطی به تو دارن که تو رو از وسط جمع اونا گرفتن؟!
چشمان ماهرو خیس از اشک بود و تنش از ترس و اضطراب می رسید.
_آقا به خدا من کاری نکردم؛ من فقط آشپز بودم و از مهمونا پذیرایی می کردم؛ به خدا من کاره ای نیستم!❌
کیوان اما بی توجه به اشک های چون رود روان شده ماهرو پر خشم دستانش را بر میز بازجویی کوبید.
_دو هفته پیش از وسط آشوب کشیدمت بیرون که بری تو مهمونیا سینی مشروب بگردونی؟! می دونی تین کارت باعث شده همه بهت مشکوک بشن که اصلا نکنه خودت هم دستی تو عملیات دو هفته پیش ما داشتی و اصلا تو بودی که فرهاد رو فراری دادی؟!
ماهرو شوکه و پر وحشت به چشمان سرد کیوان نگاه کرد.
_آقا تو رو خدا؛ به قرآن مجید من کاره ای نیستم؛ بچم گشنش بود؛ پول نداشتم؛ به خدا فقط به خاطر پولش تو مهمونی رفتم؛ من حتی نمی دونستم اون نوشیدنی ها مشروبن؛ آقا خواهش می کنم...
_به خاطر پول بهت هر پیشنهادی بدن قبول می کنی؟! حتی اگه بگن آدم بکش یا تن فروشی کن؟! انقدر احمقی؟!
بغض دخترک سنگین تر شده چانه اش را لرزاند و کیوان تنها ثانیه ای کوتاه دلش برای دخترک کم سن و سال سوخت.
_به خدا بچم گشنش بود آقا؛ به قرآن به خاطر بچم انجامش دادم.⚠️
تند تند اشک بود که از چشمانش پایین می چکید و کیوان خیره به ماهرو ناگهان فکری در سرش چرخید.
_می تونم از اینجا بیارمت بیرون؛ حتی می تونم خودم برات کار درست و درمون پیدا کنم و حتی به تو و بچت سر پناه هم می دم.
اشک های دخترک کمتر شد و با دقت به حرف های کیوان گوش داد.
_اما یه شرط دارم..
_چه شرطی آقا؟!
تعلل نکرد در پرسیدن و کیوان گفت:
_محرم من شو...
_چی؟!
_محرم من شو! بذار بچت بچه من باشه؛ منم در عوض همه زندگی خودت و پسرت رو تامین می کنم؛ نجاتتون می دم...❤️🔥
https://t.me/+dJlopKiVz1U2Y2E0
https://t.me/+dJlopKiVz1U2Y2E0
https://t.me/+dJlopKiVz1U2Y2E0
5200
Repost from N/a
- تاریخ عادت ماهانتو بهم بگو.
با تعجب سمت دانا برگشتم، اینجا چیکار میکرد.
با اخم بهم زل زده بود و دستاش توی جیبش بود. پرید روی پشت بودم این ور. آروم زمزمه کردم:
- سلام.
سرش رو تکون داد.
- علیک سلام، نگفتی تاریخ رو.
- چرا باید تاریخ بگم اخه؟ اونم تاریخ یه همچین چیز شخصی!
از خجالت حرارت از گونه هام بیرون میزد.
می ترسیدم بابام بیاد بالا و یا همسایه ها ببینن.
- چون مادرم بهم زنگ زده و گفته باید نوار بهداشتیاتو من بخرم.
چشم هام گرد شد.
- همین مونده دیگه.
بفرمایید لباس زیرامم بخرید. اقا دانا ما فقط نامزدیم.
- بهت نگفتم؟ فرا برای خرید لباس خواب میریم.
چشم غره ای رفتم.
بعد اون دعوامون روش میشد اینو بگه؟
توی کوچه یکم با پسر محله هم کلام شدم و لحظه ی اخر پسر محله دستمو گرفت که نیوفتم تو جوب.
دانا دید و منو کشون کشون اورد خونه و دستمو با آب داغ شست.
- نمیام خودتون بخرید.
- سایزتو نمیدونم.
اومد جلو و یهو جفت سینه هامو محکم فشار داد که
هینی کشیدم که تشت لباس از دستم افتاد.
با تعجب نگاهش کرد.
لباس زیرام پخش زمین بودن.
- بالا پشت بوم جا پهن کردنه شورت و کرستاته؟
- پس کجا پهن کنم؟
اخمالود شد.
- اگه پرواز کنه بیوفته رو سر پسر همسایه چی؟
عصبی شدم. داشت چرت میگفت. دیوار بلند یود.
- چرا بهم دست زدید؟
- میخوام سایزتو بدونم خودم بخرم.
واقعا جدی گرفته بود؟ همین مونده بود بره واسم شورت بخره! شونه بالا انداختم.
- سایز کردین؟ حالا بفرمایید برید.
رو چرخوندم که گفت:
- بذار سایز اینم بگیرم.
دستاشو دور لپای باسنم قاب کرد که یهو در بالا پشت بوم باز شد و...
- عه مادر اشتی کردید؟
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
https://t.me/+YRFD9o3JN_w5YjA0
2800
Repost from N/a
پارتواقعی👇🏻🔥
- من سکسِ خشن دوست دارم شاهکار جونم، دلم میخواد بدنم زیر دست و پات خورد شه!
از پسش بر میای؟
نوکِ انگشتهایم پر از طنازی رویِ گردنش حرکت میکند.
نگاهِ خمار و گیجش را روی صورتم میچرخاند:
- مـ …مــاهی؟
لب زیر دندان میکشم و دستم آرام آرام از روی تختِ سینهاش تا برجستگیِ میان پایش سُر میخورد.
چشمهایش پر از لذت بسته شده و من کنارِ گوشش پچ میزنم:
- نگفتی… از پسش بر میای شاهکــارم؟
دستش روی برجستگیِ باسنم چنگ میشود.
آنقدر خسته و خمار بود که اختیارِ کارهایش را نداشته باشد…
سرش رویِ شانهام سر میخورد و زبانش به آرامی لالهی گوشم را بازی میدهد:
- دلت میخواد بیای این زیر؟
همزمان دستهایش مشغولِ باز کردن دگمههای پیراهنِ کوتاهم میشود:
- دلت میخواد سیاه و کبودت کنم ماهی قرمز؟ بعد… بعد نمیگی حاج بابات بیخِ گِلومو بچسبه؟
بینِ پایش را محکم تر فشار میدهم، صدایِ نالهی مردانهاش گوشم را پر میکند…
پیشانی به پیشانیام چسبانده و نوک انگشتهایش رویِ تیغهی کمرم میلغزد…
- دلت نمیخواد بدنمو زیرِ این بازوهایِ قویت له کنی شاهکارجونم؟
نفسِ پر حرارتم را روی لبهایش خالی کرده و پر از نیاز لب میزنم:
- گورِ بابایِ همه چیز، من دلم لباتو میخواد… دلم میخواد رویِ تنت سواری کنم!
سکندری خورده و روی تنم میافتد، از سنگینیِ وزنش صدای نالهام بلند میشود و او حریص میگوید:
- جـان؟ دردت اومد دردونه؟
با یاغی گری خورده لباس هایی که به تنم مانده بود را بیرون میکشد…
از بالای سر با چشمهایی که گیج و خمار بود تا به تا مرا میدید…
گردی سینههای عریانم را دست و دلبازانه در معرض نگاهش قرار میدهم:
- اصلاً درد کشیدن با تو تمومِ لذتیه که میتونم داشته باشم شاهکارم!
سفت شدن میان پایش را میبینم.
دستش به سمتِ کمربند شلوارش حرکت میکند:
- دردو دوست داری ماهی قرمز؟ چنان دردی بهت بدم که پشیمون بشی از حرفت…
شلوارش را از پا میکند.
نگاهم رویِ عضوِ برامدهاش خشک میشود و برای یک لحظه تمام تنم یخ میکند…
روی مبلِ زوار درفته کمی تنم را عقب میکشم:
- شـ…شاهکار… این…
مچ پایم را محکم میکشد و اکنون تنم زیرِ تنش میرقصد.
انگشتهایش با تواضع میانِ پایم را بازی میدهد:
- بزرگه ماهی قرمز؟ دوسش نداری؟
دستم روی بازویِ افتاب سوختهاش میچرخد.
«به چشمهایم نگاه میکند و نمیفهمد که من ماهیِ او نیستم!
نمیفهمد که من زنِ یکدانهای که او پرستشش میکرد نیستم.
عشق، آنقدر پیشِ چشمهایش را کور کرده بود که حتی در عالمِ جنون هم مرا ماهی میدید!»
- حلالمی، محرممی، حالام میخوام زنِ خودم شی! میخوام لامپِ میونِ پاتو روشن کنم ماهی!!!!
موهایِ بلندم را میانِ انگشتهایش میگیرد.
با طمانینه بی آنکه ذرهای عجله کند خودش را میان پاهایم جابهجا میکند.
- اگه حاج بابات بفهمه قبلِ عقد بِم دادی عصبی میشه ماهی قرمز…
سر زیرِ گوشم میبرد:
- ولی مهم نی، مگه نه؟
مهم نبود!
هیچ چیز اکنون برایم مهم نبود…
پشت کمرش را چنگ میزنم، تنم را محکم به تنش چسبانده و میگویم:
- مهم نیست… هیچی مهم نیست شاهکارم، هیچی مهم نیست تا وقتی تو کارو یک سره کنی عشقم!
قطرههای ریزِ عرق روی پیشانیاش پیاده روی میکردند.
دستهایم دو طرف صورتش را قاب گرفته و لب به لبش چسباندم:
- تمومتو میخوام شاهکار… تمومتو بده بهم…
به سان سوزنی لبهایم را به کام گرفته و تنش را محکم میانِ پایم میکوبد.
نالهی پر از دردم را میانِ لبهایش خاموش میکنم.
لبهایم را دیوانه وارمیبوسد.
یک دستش میانِ پایم را بازی میدهد و دستِ دیگرش سینهام را می چلاند.
درد در تنم نبض میزند.
دیگر تمام شده بود!
شدتِ کمر زدنش را بیشتر میکند، لبِ پایینم را رها کرده و نگاهِ پر از لذتش را به چشمهایِ خیسم میدوزد:
-توله سگ دارم از شدت خواستنت دیوونه میشم!
تموم شد، دیگه مالِ من شدی ماهی، مالِ شاهکارت!
درد در تنم نبض میزد، قطرهی اشک اهسته روی گونهام سر میخورد.
دیگر تمام شده بود.
سرِ او میان سینههایم میچرخید، دست میانِ موهایش برده و اهسته لب میزنم:
- تموم شد، دیگه تموم شد شاهکارِ دیوان سالار!
صدایِ آژیرِ ماشینِ پلیس در گوشم میپیچد…
اینجا شروعِ داستان ما بود!!!!
ادامه👇👇👇
https://t.me/+8djilx4iBho4MGJk
https://t.me/+8djilx4iBho4MGJk
https://t.me/+8djilx4iBho4MGJk
ژکان اثر جدید
رایــکا✨
نویسنده :
• غیاث«فایل فروشی»
• نخجیر«فایل فروشی»
3400
#پارت_۶۴
_سلام، کمکی از دست من برمیاد؟
دختر به سمتم برگشت و با لبخند گفت
_سلامم،شما باید برادر زاده خانم باشین درسته؟
سری تکون دادم و گفتم
_آوا هستم عزیزم
و بعد به بچه نگاه کردم دو گوی بزرگ عسلی رنگ با چشم های معصوم در حالی که انگشت شستش رو میمکید و موهای کوتاهش دم موشی بسته شده بودند کنجکاوانه نگام میکرد.
برای لحظه ای دلم براش رفت و با لبخند نگاش کردم.
دختر که نگاهم رو روی بچه دید با لبخند گفت:
من سوگلم آوا خانم من مسئول تمیز کاری اطرافم ،اینم دخترم پناه با شوهرم توی خونه خانم سرایداریم.
به روش لبخندی زدم و گفتم خوشبختم از آشناییت سوگل جان
و بعد به فاطمه خانم نگاهی انداختم که با هیکل تپلش تند تند به اطراف میرفت و میز رو میچید.
_اجازه بدین منم کمک کنم
_نه خانم جان خودم کارا رو انجا.....
هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای رسا و محکم عمه بزرگ به گوش رسید.
_بزار کمکت کنه فاطمه ،برای آیندش خوبه ،دختر به این سن نباید دست رو دست بزاره.
3300
"بیا روی صورتم بشین..."
دستانش دور کمرم آمد و مرا روی دهانش نشاند.
بخاطر حس زبانش درونم ناله کردم.
چنان تحریک کننده بود که بی پروایانه خودم را روی دهان ماهرش تکان دادم.
"حالا نوبت توعه...کیــرمو تا ته توی گلوت فرو ببر ..."
خم شدم و سعی کردم تا جای ممکن او را درونم بکشم ولی حس کردم بخاطر خم شدنم دو انگشت کلفتش را درون سوراخ باسنم فرو برد.
دهانش همچنان کلیتوریسم را میمکید و وقتی انگشتش با خشونت در سوراخ تنگ باکره ام داخل و خارج شد از درد و لذت به دور مردانگی اش جیغ کشیدم.
https://t.me/+S6StYAXxe7g4YWY8
یه دختر نصف سنشو اسیرخودش میکنه😈🙈😱💦
🔞گرگ های اشرافی، رویای صورتی ، رمانسرا بدون سانسور🔞
🔞تمام رمان ها+18می باشد.🔞 🔊با بنر واقعی وارد شدید 🔊 درحال پارتگذاری:روح گرگ،پریژه.شیطان پرایس ها.تصاحب بدست پادشاه.رسوایی،دخترباز پارتگذاری روزانه ادمین: @NightAngel55 ✘تبلیغات👇
https://t.me/moghadasitab71340
توی vip ازپارت 175عبور کردیم.
مزایای vip:
🍓نبود تبلیغات آزار دهنده
🍓هفته ای ۱۸ تا ۲۴ پارت قرار میگیره داخلش برعکس اکثریت چنل ها که فقط ۱۲ پارت قرار میدن
🍓به شدت منظم هستیم اونجا و به هیچ عنوان هفته ای نیست که پارت ها طبق قولی که دادیم قرار نداده باشیم.
اگر دوست دارین رمان رو کلی جلوتر بخونید به ادمین پیام بدین
@Mary_abdim
37900
Repost from 🔞ﭼﺷﻣاﻧ ﺩﻟﺑﺭ🔥
کیا عاشق زندگی تو اقیانوس رو کشتی بودن❗️‼️
یه داستان فاکینگ جذاب براتون آوردم
داستان زندگی دختری که زن پسرعمهی کاپتانش می شه
فک می کنه شوهرش سردو خشکِ ⛓
ولی خبر نداره کاپتان جذاب مون رو دریا چه هیوولایی می شه 👙🐰
https://t.me/+2SMBfa4AqEszODVk
اُقیــــانــــوســــــــ 🌊🌀
پارت گذاری : شبی یک پارت بجز جمعه ها🫧 لینک بات مون : @ROSALINAMBOT به قلم : Rose🥀 تبلیغات :
https://t.me/+OyMLs6eDJoFhYzBk4100
توی vip ازپارت 175عبور کردیم.
مزایای vip:
🍓نبود تبلیغات آزار دهنده
🍓هفته ای ۱۸ تا ۲۴ پارت قرار میگیره داخلش برعکس اکثریت چنل ها که فقط ۱۲ پارت قرار میدن
🍓به شدت منظم هستیم اونجا و به هیچ عنوان هفته ای نیست که پارت ها طبق قولی که دادیم قرار نداده باشیم.
اگر دوست دارین رمان رو کلی جلوتر بخونید به ادمین پیام بدین
@Mary_abdim
100