cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

تَـــنْ‌آٰشـــوب

عشق، پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد... 🤍 ✍️«هانی کریمی»

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
20 372
مشترکین
-8924 ساعت
+6107 روز
+1 13230 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
990Loading...
02
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
2310Loading...
03
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
2770Loading...
04
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
3060Loading...
05
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
4520Loading...
06
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
1080Loading...
07
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
3960Loading...
08
🔹 هشدار قراره بعد انتخابات اینترنتا رو قطع کنن و کلا نت ملی بشه تنها کانالی که خودم به پروکسیاش وصلم این کاناله گفتم بزارم برای شما هم...👇⬇️ 👋اتصال به پروکسی جهانی ✅
1 4540Loading...
09
تاحالا دقت کردی افرادی که جلوی اینه اسانسور سلفی میگیرن قاب قشنگی دارن ؟ دوست داری بدونی از کجا میخرن، از اینجا: https://t.me/+IoiCzwG2buNjOTU8
1950Loading...
10
بهترین هدیه ای بود که رلم بهم داد :)
2660Loading...
11
بهترین هدیه ای بود که رلم بهم داد :)
8900Loading...
12
قاب گوشیتو با پارتنترت ست کن🥹😀 :
1 4110Loading...
13
بهترین هدیه ای بود که رلم بهم داد :)
4030Loading...
14
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
4580Loading...
15
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
5090Loading...
16
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
5080Loading...
17
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
6150Loading...
18
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
6070Loading...
19
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
2480Loading...
20
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
6680Loading...
21
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
8190Loading...
22
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
7020Loading...
23
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
1 1750Loading...
24
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
8040Loading...
25
کد مخفی 1,000,000,000 میلیون سکه همستر 🎁
6 1190Loading...
26
پارت اول، خوش اومدین عزیزای دلم🩶🫶
6 3900Loading...
27
. - من به تو گفتم قرص بخور! رفتی قرص ضد استرس خوردی؟! دخترک با هراس نگاهش کرد. - اخه گفتم استرس دارم شما گفتین قرص بخور... چه قرصی باید میخوردم مگه؟ وریا با عصبانیت حوله را از روی موهایش کشید و پرت کرد. - د آخه احمق جون؛ ما سکس داشتیم، تو استرس داشتی حامله نشی، بعد میری قرص ضد استرس میخوری؟ باید قرص اورژانسی میخوردی! تقصیر خودش نبود... کم سن و سال بود و کم تجربه... از روستا به شهر آمده بود... چه می‌دانست چه موقع باید چه بخورد... سر پایین انداخت و بغض کرد. - من... من نمی‌دونستم پسرعمو... من فقط... فکر کردم که... وریا با حرص وسط حرفش پرید. - صد بار گفتم به من نگو پسرعمو! حس بدی بهم دست میده! بعدشم تو اصلا فکر هم میکنی؟! اگه فکر میکردی که شب نامزدیت با داداشم، عین احمقا سر خرو کج نمیکردی اتاقو اشتباه بیای که من مجبور شم بگیرمت و الان وضعم این باشه! باز به یاد آن شب کذایی افتاد. اتاق را اشتباه رفته بود و بعد هم از شدت استرس داشت پس می افتاد که وریا بغل گرفته بودش و همان لحظه مادرشوهرش سر رسید و دیدشان! گفته بودند هرزه است... دختر هجده نوزده ساله را... گفته بودند یا باید با وریا ازدواج کند یا به پیرمردی 70 ساله می‌دهندش... ولی وریا زن داشت... متاهل بود... ناامیدانه به وریا التماس کرده بود و او هم ازش قول گرفت اگر به همسرش چیزی نگوید او را با خود به تهران می برد... قرار نبود سر از تختش دربیاورد... ولی حالا... معذب چارقد گلدارش را جلو کشید و بغض کرده پاسخ داد: _ شما درست میگین... حق با شماست.... بگین چی کار کنم الان...؟ به سمتش چرخید و با انگشت اشاره تهدیدش کرد: _ خودتو گردن گرفتم واسه هفت پشتم کافیه! بچه پس بندازی برت میگردونم همون ده کوره‌ای که بودی! ببند خودتو به کوفت و زهرمار زودتر پریود شی گندش بخوابه! سپس عقب رفت و خیره در صورت بغ کرده‌اش آرام‌تر ادامه داد: _ وای به حالت به گوش زنم برسه که دیشب جای اون، تو، توی تخت من بودی! ناخواسته اشک از چشمش چکید... دختر بود و. سرشار از آرزو... قرار بود خانم خانه‌ی شوهرش شود.... ولی حالا شده بود معشوقه‌ی پنهانی برادرشوهرش... - من غلط بکنم به مستانه خانم چیزی بگم... شما هم نگران بچه پس انداختن من نباشین. تهش اینم میشه یه مهر بد نومی وسط پیشونی من بخت برگشته... از شما چیزی کم نمیشه. چشم غره رفت و با لحن ترسناکی غرید: _ نرو رو مغزم ویان! نرو رو مغزم... عقب عقب رفت و مظلومانه لب زد: _ چشم... تو تختتون نمیام، به زنتون نمیگم که منم زنتونم، ازتون بچه دار هم نمیشم، روی مغزتون هم نمیرم. فقط... مکثی کرد و آرام ادامه داد: _ تا کی پسرعمو؟ آخ ببخشید یادم رفت خوشتون نمیاد نسبت فامیلیمونو یادتون بیارم... ببخشید آقا! تا کی اینجوری پیش بریم؟ چون... چون... من خواستگار دارم! https://t.me/+CP9WLGXN8ZZmZDZk https://t.me/+CP9WLGXN8ZZmZDZk https://t.me/+CP9WLGXN8ZZmZDZk https://t.me/+CP9WLGXN8ZZmZDZk https://t.me/+CP9WLGXN8ZZmZDZk https://t.me/+CP9WLGXN8ZZmZDZk
4 2140Loading...
28
_ عادت ماهانه شدی گفتم سید برات نوار بهداشتی بخره مادر! اون پارچه ها رو نذار عفونت میگیری! آشوب چشم گشاد کرد و هین گویان روی صورتش کوبید. _ وای خاک بر سرم، چیکار کردین بی بی؟! پیرزن با تعجب ابرو بالا انداخت. _ واه، حالا چی شده مگه خودتو میزنی؟ من که با این پای علیلم نمیتونم برم بیرون، خودتم روت نمیشه... نواربهداشتی که بال نمیزنه بیاد بشینه #لای‌پات! وارفته دست روی صورتش گذاشت و نالید. _ وای خدا منو بکشه... چجوری دیگه تو روی آقا عاصف نگاه کنم من؟ همین مانده بود عاصف از تاریخ پریودی هایش خبردار شود. _ پاشو پاشو آه و ناله نکن، توام جای بچش... خجالت نداره که! مرد این خونه عاصفه، محرم رازای من و توام خودشه. غریبه نیست که ازش شرمت میاد. بی بی که رفت با زاری روی زمین نشست و موهایش را کشید. بدبختی اش همین بود. بی بی و عاصف او را جای دخترش میدیدند اما خودش... به مردی که همسن پدرش بود و او را از لب مرگ نجات داده و پناهش شده بود، دل بست... تنش از شرم گر گرفته و هورمون های به هم ریخته اش او را به گریه انداخت. _ آبروم رفت، خدا منو بکشه... در حال ناله و زاری بود که صدای مهربان و مردانه ی عاصف قلبش را ریخت. _ آشوب... کجایی؟ سیخ ایستاد و به سرعت خودش را داخل آشپزخانه انداخت. میمرد بهتر بود تا با عاصف رو به رو شود. دست روی قلبش گذاشت و خودش را کنار یخچال پنهان کرد. _ خدایا منو نبینه، توروخدا! دست به دامن خدا شده بود که صدای خندان عاصف را از بالای سرش شنید. _ از دست من قایم شدی بندانگشتی؟! جیغ خفه ای کشید و طوری به هوا پرید که سرش به کابینت خورد. دست به سرش گرفت و ناله ای کرد. همزمان گرمای دست عاصف روی سرش نشست و نفسش را برید. _ چیه بچه؟ آروم بگیر زدی خودتو ناکار کردی! سر پایین انداخته بود که عاصف به نرمی سرش را بالا کشیده و چشمان خیسش را دید. به سرعت ابروهایش در هم گره خورد و بسته ی نوار بهداشتی را روی کابینت گذاشت. _ چرا گریه کردی؟ کسی اذیتت کرده؟ چیزیت شده؟ دیدن نواربهداشتی کافی بود تا هق هقش شدت بگیرد. خجالت زده در خود جمع شد که عاصف دل نگران صورتش را قاب گرفت. _ ببینمت دخترم، حرف نمیزنی باهام؟ عاصف قربون اشکات بره، کی چشمای نازتو خیس کرده؟ _ میشه... میشه فقط برین آقا عاصف؟ ابروهای مرد بالا پرید.دخترکش امروز چرا عجیب و غریب شده بود؟ نوچ کلافه ای کرد و با دقت در صورتش چشم چرخاند. با یادآوری چیزی، سری به معنای فهمیدن تکان داد. _ ببینمت کوچولو، درد داری؟ هوم؟ آشوب که زیر دستش به لرزه افتاد، فهمید حدسش درست بوده. لبخند مهربانی زد و از زیر لباس دست روی شکم آشوب گذاشت. _ کوچولوی نازک نارنجی، چرا هیچی بهم نمیگی؟ الان دلتو میمالم خوب میشی... بیا بغلم... حرکت دست مرد روی شکمش، شبیه جریان برق خشکش کرده بود. نه نفس می‌کشید و نه گریه میکرد. در آغوش عاصف کشیده شد و روی پاهایش، روی زمین نشست. همه ی کارها را خود عاصف میکرد و خبر نداشت چه بر سر دل دخترکش می آورد. دست دیگرش را روی کمرش فرستاد و مشغول نوازش کمر و شکمش شد. _ بهتر شد دخترم؟ خسته شده بود از بس او را دختر کوچولویش میدید. بینی اش را بالا کشید و دلگیر پچ زد: _ من دختر شما نیستم، کوچولوام نیستم... عاصف تکخند توگلویی زد. گمان میکرد آشوب با او قهر کرده باشد یا برایش ناز کند. _ ولی واسه من همیشه دختر کوچولوم میمونی! نگاه خیس و حرصی اش را به چشمان عاصف دوخت و لب روی هم فشرد. میدانست عشقی که به او دارد اشتباه است. میدانست هرگز به هم نمی‌رسند اما دست خودش نبود... عشق که این چیزها حالی اش نمیشد... _ نمیخوام دختر کوچولوی شما باشم آقا عاصف، من... من... چشم بست و قبل از آنکه پشیمان شود، بی نفس پچ زد: _ من دوستتون دارم... چشم باز نکرد مبادا نگاه عاصف رنگ و بوی خشم گرفته باشد. قلبش در دهانش میزد و به همین سرعت از کارش پشیمان شده بود. کاش لال میشد، این چه بود که گفت؟ در حال شماتت خودش بود که نرمی انگشت عاصف را روی لبش حس کرد و تمام تنش نبض گرفت. _ با این لبای خوشگلت دنیا رو بهم دادی... گفتم دخترم که دل لاکردارم حد و حدود خودشو بدونه، که بفهمه همسن باباتم و وقتی میبینتت تند نزنه... گفتم دخترم و از تو آتیش گرفتم که نگام طور دیگه ای نچرخه رو تن و بدنت... من جونمو میدادم که تو دوستم داشته باشی... چیزهایی را که میشنید باور نمیکرد. مگر میشد آرزویش به همین سرعت برآورده شود؟ خواست چشم باز کند که لبهایش اسیر لبهای عاصف شد و رسما داشت از حال می‌رفت. این همه خوشی برای قلبش زیاد بود. همین که دست دور گردن عاصف حلقه کرد و خواست همراهی اش کند، صدای کل کشیدن مادام هر دویشان را خشک کرد. _ ورپریده ها من که میدونستم جونتون برا هم در میره... میرم حاج باباتو خبر کنم، قبل عقد شکمشو بالا نیاری سید! https://t.me/+YZGSXYJg8aw4Yjg0 https://t.me/+YZGSXYJg8aw4Yjg0
5 0080Loading...
29
- چون لباسای زن مرده ات رو تنش دیدی از خونه ات بیرونش کردی؟اون بلا رو سرش آوردی؟ بلایی که مادرش میگفت از کتک کاری اش شروع میشد تا آن لحظه ای که بی هیچ رحمی دست آن دختر را شکسته بود. هنوز هم صدای جیغ های از سر درد او در گوشش بود. - دلت اومد آخه؟ این دختر از لحظه ای که اومد تو این خونه مگه کم واسه تو و بچه ات گذاشت؟ مادرش حقیقت را میگفت مانلی در این چهارسال برای او و پسرکش چیزی کم نذاشته بود مادری کرده بود همسری کرده بود اما این دلیل نمیشد به خود اجازه دهد سمت وسایل سارا رود ... نگاه بی تفاوتش را به چشمان مادرش میدهد و می گوید - هر غلطی که کرده تو این خونه پولشو گرفته... از همون روز اول بهش گفتم جایگاهش تو این خونه چیه ، دیگه نمیدونستم چون دوبار کشیدمش زیرم انقدر پررو میشه که سر از اتاق زنم درمیاره! -زنت؟ سارا مرده پسر... کسی که الان زن توئه و باید بهش احترام بذاری همین دختریه که انداختیش رو تخت بیمارستان؟ میفهمی؟ زهرخندی میزند - زنم؟ چی فکر کردی مادر من؟ چون صیغه اش کردم شد زنم؟ من این دختره رو نگاهش میکنم؟ بعدم شما نمیخواد پشت زن اجاره ای منو بگیری مهلت صیغه ما امشب تمومه ...بعد از اینم حق اینکه پاشو تو خونه من بذاره نداره حرف هایش بی رحمانه بود همانند کتک هایش مشت و لگد هایش.. هیچ وقت مانلی را ندیده بود ، برایش اهمیتی نداشت... - نیازی به اینکه تو حق و ناحق برای اومدن تو این خونه براش تعیین کنی نیست ، خودش صبح که رفتم بیمارستان دیدم رفته...گوشی تلفنی که براش گرفته بودی رو هم داده بود یکی از پرستارا بهم بده... از حرف مادرش چیزی درون سینه اش تکان خورد. دخترک رفته بود؟ کجا؟ جایی را داشت مگر؟ او عادت داشت به بودن همیشه مانلی ، خیال میکرد با گفتن این حرف او به التماس می افتد تا ببخشدش اما حالا ... چند دقیقه ای میگذرد در اتاق خود دراز کشیده و درگیر افکار خود بود که تلفن همراهش به صدا در می آید.. خواهرش سوفی بود تماس که وصل میشود صدای نگران سوفی است که در گوشش میپیچد - داداش مامان چی میگه؟ تو مانلی رو کتک زدی؟ دستشو شکستی؟ کلافه پلک می بندد ، میخواهد حرفی بزند که سوفی با هق هق ادامه میدهد -اون لباس رو من بهش دادم. من بهش گفتم شب تولدت اونو بپوشه که خوشحال بشی.‌..مانلی اصلا روحشم خبر نداشت این لباس از کجا اومده.... چیکار کردی تو داداش؟ چجوری دلت اومد با زنت کاری کنی که ترجیح بده آواره کوچه خیابون بشه ولی دیگه به خونه ات برنگرده؟ دندان روی هم چفت میکند - برمیگرده ... جایی رو نداره بره ... برنمی گشت ، آن دختر رفته بود ... خود و دلش را بار زده و قید مردی که بارها دلش و غرورش را شکسته و له کرده بود را زده بود... دل کنده بود از مردی که پس از یکسال جان کندن بالاخره پیداش میکند ... https://t.me/+kpfyBOCc-cY5MmNk https://t.me/+kpfyBOCc-cY5MmNk https://t.me/+kpfyBOCc-cY5MmNk https://t.me/+kpfyBOCc-cY5MmNk https://t.me/+kpfyBOCc-cY5MmNk https://t.me/+kpfyBOCc-cY5MmNk
6 5630Loading...
30
اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟! بیا بیرووون دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد _عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟! بغضش ترکید و کنار پایه‌ی تخت جمع شد سوزن سِرُم کشیده شد خون از دستش بیرون زد بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد _همون موقع که کیارش توی حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه باورش نمی‌شد مرد روی تخت بیمارستان بود کیارش سلطانی بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش... از ته دل هق زد و سر روی زانویش گذاشت بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود برعکس رفتارش با دیگران در یکدفعه باز شد با دیدن چشمان سرخ کیانا گریه‌اش شدت گرفت _خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ... کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانه‌اش لرزید _انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟! تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد از درد ضعف کرد _بابای حرومزاده‌ت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟! کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد با عجز هق زد گوشه‌ی دیوار مچاله شد _من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا کیانا بی‌توجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند دخترک پر وحشت چشمان آبی‌اش را میانشان چرخاند با اینکه کیارش سرش را به سینه‌اش فشرده بود تا نترسد اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند همانی که دخترک را اذیت کرد به دستور کیارش _اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده دخترک هیستریک وار سر تکان داد بچه ها هم اذیتش می‌کردند بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش اما کیارش هیچوقت او را نزده بود حتی وقتی می‌گفت درد دارد بیمارستان می‌بردش و تمام شب میگذاشت روی سینه‌اش بخوابد بی‌پناه در خودش جمع شد و اشک ریخت زیر لب به خودش دلداری داد _آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش می‌گم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ... پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت کیانا غرید _چه گوهی خوردی؟! با وحشت سر تکان داد _ببخـ..شید قلبش تیر می‌کشید هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم دخترک فقط 16 سالش بود _رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زنده‌ای که میخوای برگردی پیش کیارش؟! زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد بلند غرید _نشنیدم صداتو هرزه... رزا زنده‌اس؟! چشمانش از دردی که یکدفعه در سینه‌اش پیچید سیاهی رفت کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید بازهم همان حالت ها نفسش سنگین شده بود _نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده کیانا نیشخند زد و پایش چرخید نوک تیز پاشنه‌ی کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که رزا بی‌حال ناله کرد حتی نتوانست جیغ بزند درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر _نشنیدم... رزا کجاست؟! دخترک با درد نفس نفس زد دندان هایش بهم می‌خورد _مر..ده..رزا..مرده پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد چانه‌ی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید _فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟! دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد آرام پچ زد _تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟! تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد بدنش قفل شد تیمور همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد چانه‌اش را رها کرد _یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن رزا با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت کیانا به آدم های کیارش اشاره زد _ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه مردها که سمتش آمدند ناخودآگاه خودش را عقب کشید لرزش هیستریک تنش بیشتر شد رنگش روبه کبودی رفت کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان می‌کردند لب زد _اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن _اگر من بیهوش نباشم چی؟! با صدای غریدن کسی چشمان بی‌حال دخترک مات چرخید آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان می‌آمد... کیارش بود؟! ادامه‌ی پارت🖤🔥👇 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
3 7930Loading...
31
#تن‌آشوب #هانی‌کریمی #پارت_۱۵۰ یک لحظه از ذهنم گذشت که من دختر روزهای سخت نیستم اما چرا، بودم... با یک نگاه کوتاه به زندگی ام میشد این را فهمید. من بعد از تمام آن لحظه های پر از تحقیر و توهین که دنیای زیبای کودکی ام را سیاه کرده بودند، باز هم ادامه دادم. از بلایی که محسن میخواست بر سرم بیاورد فرار کردم و تن به چیزی که خلاف میلم بود ندادم. تمام زندگی ام سخت بوده، اولین چاله ای نیست که درش افتاده باشم. از این یکی هم میتوانستم بگذرم، مگر نه؟ باز هم میتوانستم ادامه دهم... _ باشه آشوب؟ مردد نگاهش کردم. هزار اما و اگر در سرم چرخ میخورد، هزار راه که انتهایش بن بست بود، هزار «نشدِ» بزرگ که به امیدواری ام دهان کجی میکردند. _ آشوب، بهم قول بده کم نمیاری... چشمان تر شده ام به دست دراز شده اش افتاد و بالاخره سری به تایید تکان دادم. سعی ام را میکردم، اگر نشد هم حداقل شرمنده ی خودم نمیشدم. بهتر از ناله و آیه ی یاس خواندن بود... دست میان دستش گذاشتم و گرفته پچ زدم: _ قول میدم... نفس راحتی کشید و برای عوض کردن جو سنگین بینمان چشمکی زد. _ مطمئنی تاب و سرسره نمیخوای؟ رفتیم خونه گریه زاری راه نندازیا، دیگه از پارک خبری نیست! تکخند بی جانی زدم. _ مسخره! دستم را محکم فشرد و بلندم کرد. _ پاشو بریم خونه بچه جون... ته این ماجرا هر چه میشد دیگر برایم اهمیتی نداشت. در عوض تمام چیزهایی که از دست داده بودم، یک چیز بزرگ به دست آورده بودم. همین که برای یک مدت هر چند کوتاه مردی مانند عاصف را کنارم داشتم، زندگی را برده بودم... اطلاعیه vip تن آشوب🤍🔥 🫧هفته ای 10 پارت بدون تبلیغ و تبادل داریم. 🫧پارتهای اروتیک و بی سانسورمون فقط مخصوص اعضای وی آی پیه🫣 به دلیل محدودیتا سانسور شدش اینجا قرار میگیره🥰 عکس شخصیتارم اونجا داریم فت و فراوون😎 با واریز 52000 تومان میتونین عضو وی آی پی بشین. مبلغ رو به این شماره کارت واریز 6362141130108377 برات کریمی و فیش واریز رو برای ادمین ارسال کنید🤍 @Sunsetadd پیشاپیش ممنون از حمایت و همراهیتون😍❤️
5 8710Loading...
32
کد مخفی 1,000,000,000 میلیون سکه همستر 🎁
3750Loading...
33
Media files
3760Loading...
34
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
3740Loading...
35
پارت اول، خوش اومدین عزیزای دلم🩶🫶
3740Loading...
36
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
2820Loading...
37
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom ✅
2150Loading...
38
دو تا از معتبرین بازی های پولساز، تا میتونید ماین کنید 🔥 👏 تیک ابی داره CEX 🪙 ورود به ربات بلوم🌀
2860Loading...
39
سه تا از معتبرین بازی های پولساز، تا میتونید ماین کنید 🔥 👏 ورود به ربات همستر🐹 ورود به ربات بلوم🌀 تیک ابی داره CEX 🪙
920Loading...
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
نمایش همه...
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
نمایش همه...
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
نمایش همه...
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
نمایش همه...
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
نمایش همه...
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر ۱۰۰ میلیون جایزه میده! @hamestercom
نمایش همه...
بچه ها جدی بگیرید دسترسی به تلگرامتون قطع نشه
نمایش همه...
🔹 هشدار قراره بعد انتخابات اینترنتا رو قطع کنن و کلا نت ملی بشه تنها کانالی که خودم به پروکسیاش وصلم این کاناله گفتم بزارم برای شما هم...👇⬇️ 👋اتصال به پروکسی جهانی
نمایش همه...
Photo unavailable
تاحالا دقت کردی افرادی که جلوی اینه اسانسور سلفی میگیرن قاب قشنگی دارن ؟ دوست داری بدونی از کجا میخرن، از اینجا: https://t.me/+IoiCzwG2buNjOTU8
نمایش همه...
بهترین هدیه ای بود که رلم بهم داد :)
نمایش همه...
وارد شوید و به اطلاعات مفصل دسترسی پیدا کنید

ما این گنجینه ها را پس از تأیید هویت به شما نشان خواهیم داد. ما وعده می‌دهیم که سریع است!