cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

𝙁𝙪𝙘𝙠𝙚𝙧 𝙃𝙤𝙩🔞

وقتی داری تلمبه میزنی دستشو بذاره زیر جفت تخمات تا ته فشار بده تو کلوچه اش🔞🔥💦 ‌ برای رزرو تبلیغات: @Darya_ej

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
13 780
مشترکین
-8624 ساعت
-4317 روز
-2 47430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

دوتا دانش آموز حشری که سر امتحان ک.ص همدیگرو میخورن.....🔞💦 - آههه کیاااان الان مراقبا میان دیوونه.... حشری دوتا از انگشتامو تو سوراخ تنگ ک.صش هل دادم که لباشو گاز گرفت تا نالش درنیاد - ک.ص کوچولوت باد کرده عشقم اگر آبش نیاد نمیتونی رو نوشتن برگه تمرکز کنی لیسی به چ.چول خیس و متورمش زدم و با لذت مکیدمش که در کلاس به شدت کوبیده شد و مراقب امتحان......... https://t.me/+9Npz2RxVwptmMGRh مراقب امتحان مچشونو موقع خوردن ک.ص همدیگه میگیره....🔞🍒
نمایش همه...
دوتا دانش آموز حشری که سر امتحان ک.ص همدیگرو میخورن.....🔞💦 - آههه کیاااان الان مراقبا میان دیوونه.... حشری دوتا از انگشتامو تو سوراخ تنگ ک.صش هل دادم که لباشو گاز گرفت تا نالش درنیاد - ک.ص کوچولوت باد کرده عشقم اگر آبش نیاد نمیتونی رو نوشتن برگه تمرکز کنی لیسی به چ.چول خیس و متورمش زدم و با لذت مکیدمش که در کلاس به شدت کوبیده شد و مراقب امتحان......... https://t.me/+9Npz2RxVwptmMGRh مراقب امتحان مچشونو موقع خوردن ک.ص همدیگه میگیره....🔞🍒
نمایش همه...
دوتا دانش آموز حشری که سر امتحان ک.ص همدیگرو میخورن.....🔞💦 - آههه کیاااان الان مراقبا میان دیوونه.... حشری دوتا از انگشتامو تو سوراخ تنگ ک.صش هل دادم که لباشو گاز گرفت تا نالش درنیاد - ک.ص کوچولوت باد کرده عشقم اگر آبش نیاد نمیتونی رو نوشتن برگه تمرکز کنی لیسی به چ.چول خیس و متورمش زدم و با لذت مکیدمش که در کلاس به شدت کوبیده شد و مراقب امتحان......... https://t.me/+9Npz2RxVwptmMGRh مراقب امتحان مچشونو موقع خوردن ک.ص همدیگه میگیره....🔞🍒
نمایش همه...
sticker.webp0.00 KB
#پارت‌یک #lab_mice 🧬🧪 -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....🔞🔞
نمایش همه...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

👍 1
‍ ‍ ‍ س‍...ک‍...س عروس خانواده با پدر شوهرش🔞❌ بنری که می‌خونید، #پارت‌واقعی‌رمانه و دارای #محدودیت_سنی هست. لطفاً با #احتیاط وارد شوید👇🆘 محتوای ذکر شده، مناسب بزرگسالان است: - حتی باورت نمیشه که چقدر دلم می‌خواد همین حالا کی‍*رمو با تمام قدرت وارد جفت سو*راخات کنم و اونقدر تلم‍*به بزنم که ک‍*ص و کو*نت سرخ و کبود بشه! آخی کشیدم و با دستام، با..سنش رو چنگ زدم. ناخنام رو تو پوست کو*نش فشار دادم و محکم، سمت خودم کشیدمش که کی‍*رش مستقیم لای چا.ک حساس ک‍*صم قرار گرفت. - پس برای همین اینقدر داری دست دست می‌کنی واسه پا*ره کردنم؟ جون کشیده ای گفت و تو یه حرکت، کل کی‍*رش رو تو ک‍*صم جا داد که آه بلندی کشیدم و پاشنهٔ پاهام رو به کمرش فشار دادم. - آه! همینه! همینو می‌خواستم! جر..م بده مرصاد جون! ک‍*ص و کو..نمو با کی‍*ر کلفتت پا...ره کن - چشم! شما امر کن عروس س‍*ک‍*سی و حش‍..ری من! بلافاصله شروع کرد به وحشیانه تل‍*مبه زدن. کی‍*رش رو با هر بار ضربه داخل سو*راخم، تا نا*فم احساس می‌کردم و بدنم زیر تل‍*مبه هاش مثل ویبره می‌لرزید. - خوبه ملیسا!؟ خوشت میاد داری زیر کی‍*ر پدر شوهر خودت گا*ییده میشی!؟ سرم رو تند تند تکون دادم و ناخنام رو از کمر تا شونه هاش بالا کشیدم و پشتش رو چنگ زدم: - آه! آره آره! حالا می‌فهمم آرش قدرتش تو س‍*کس کردنو از کی به ارث برده! آخ! محکتر! دلم می‌خواد زیر ک‍*یرت یه جوری گا*ییده بشم که ک‍*صم خون بیفته مرصاد! https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 https://t.me/+2FFeBL_NdbNkYWY0 ملیسا، دختری که در غیاب شوهرش پدر شوهرش رو اغوا میکنه و باهاش همخواب میشه. اما بعد از اینکه زن جوون پدر شوهرش متوجه ماجرا میشه، با پدر شوهر و پدرزن شوهرش سه نفری❌❌ فقط یه دختر سڪسیُ حشـ.ری مثل من میتونه توی یک ثانیه ڪ.یر کلفتتُ بیدار کنهُ...🤤💦🔞
نمایش همه...
• 𝑯𝑶𝑻 𝑭𝑨𝑴𝑰𝑳𝒀 •

یجوری برات بخوره که حین زمزمه کردن اسمش نفس کم بیاری...👄💦 •ژانر:بزرگسال،ممنوعه🔞 •زمان پارتگذاری:شنبه تا پنجشنبه❌ •P1:

https://t.me/c/2115487227/3

‍ ‍ •| مذه‍بیِ شهوتے💦👅 |• #پارت_41 موهام رو به چنگ کشیده بود و همچنان حالت داگی بودیم که گفتم: از کجا بلدی انقد خوب بکنی... فکر میکردم به جای سوراخ کو..نم بکنی تو سوراخ گوشم... با نفس نفس گفت: تو این موقعیت چرا یادت افتاده اینو بپرسی...؟ - اخه مثلا بچه مثبتی اما یه طوری میکنی که اون همه دوست پسرم با روابط متعدد نمی کردن. از کجا بلدی...نکنه زیر ابی می رفتی مثل الان؟ - خب ما هم یه جاهایی زیر ابی می ریم. - پس همه اش خدا و پیغمبر میکنید واسه ما خودتون تپه نریده نذاشتید هان. برم گردوند و کرد تو ک.صم. - تو که نمی‌خواستی بدون کا..ندوم بکنی. - حالا که ک.ص مجانی گیرم اومده حیفه از این فرصت استفاده نکنم... دیگه طاقت نیاوردم و گفتم: آه...تند تر.... خندید. - جوون...خوشت اومده. - لاشی...عجب ک.ی.ر.ی داشتی و رو نمی کردی، اگه میدونستم جای دادن به کل پسرای دانشگاه فقط به تو میدادم. - تو که تا یه دقیقه پیش به سالار می گفتی دول موشی. - اوه اسمش سالاره...من می میرم براش.. آه بیشتر... بکن تا ته... چه میدونستم همچین چیزی لای پاهات قایم کردی...أه... با خنده ضرباتش رو بیشتر کرد طوری که صدای شالاپ شلوپ برخورد پوست مونم بلند شد. ازم کشید بیرون که معترض گفتم: آه...چرا کشیدی عقب تازه داشتم حال میکردم. - برگرد میخوام از جلو ب.گامت. با ذوق برگشتم و پاهام رو وا کردم براش... - تو که نمی‌خواستی بدون کا.ندوم بکنی. - حالا که ک.ص مجانی گیرم اومده حیفه از این فرصت استفاده نکنم. https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk https://t.me/+lbLLxOEBBLQyYTJk پسر بسیجی دانشگاه‌ سر مچ شون رو موقع سک.س گرفته حالا میگه اگه میخوای به کسی نگم باید منم با دختره س.ک.س کنم دختره هم مسخره اش کرد گفت تو بلند نیستی بکنی که با دیدن ک.ی.ر کلفتش برگاش ریخت و...💦🔞🫣🔥
نمایش همه...
• 𝑯𝒐𝒓𝒏𝒚 𝒓𝒆𝒍𝒊𝒈𝒊𝒐𝒖𝒔 •

دستاتو ببندم بدنتو لیس بزنم و تو خمار به خودت بپیچی🔞💦 •ژانر:بزرگسال،ممنوعه🔞 •زمان پارتگذاری:شنبه تا پنجشنبه❌ ‌•P1:

https://t.me/c/2192447390/3

- یا باهام میای امارات یا هرشب که اونجام باهات ویدیو کال میکنم لخت میشی با خودت ور میری تا من ارضا شم. چشم گرد کرد و تلفن را وحشت زده پایین آورد. حاج بابایش داشت اخبار نگاه می‌کرد و نقره خانم در آشپزخانه بود. آب دهانش را قورت داد و با لکنت گفت: - اُ... استاد... من... من نمی‌تونم این کلاس ها رو شرکت کنم. صدای خسته‌ی یزداد در گوشی پیچید: - دلی؟ حوصله ندارم الان وایسم نازتو بکشم. فردا صبح ساعت هشت پرواز دارم امارات. یه جلسه مهم از طرف شرکته با یه کشور عربی می‌خوایم قرارداد ببندیم. نمیدونم کی برمیگردم و میخوام تو رو با خودم ببرم. رنگ دلهره با دیوار پشت سرش فرقی نداشت. حاج بابا توجهش جلبش شد. عینکش را درآورد و با دقت نگاهش کرد. - خوبی بابا؟ از استرس به سرفه افتاد. یزداد عصبی غرید: - جمع کن خودتو دلهره! چه مرگته؟ لب گزید و ترسیده از عصبانیت یزداد، سریع به خودش مسلط شد. با لبخند لرزانی گفت: - خوبم بابا جان... حاج بابا مشکوک پرسید: - کیه زنگ زده؟ دلهره به نفس نفس افتاده بود. یزداد با تشر گفت: - خنگ بازی درنیار! مثل آدم بگو استاد حکیمی پشت خطه! حرف یزداد را که تکرار کرد، گل از گل حاج بابایش شکفت. با ذوق گفت: - سلام برسون بابا... بگو تشریف بیارید خونه در خدمت باشیم جناب حکیمی. خیلی وقته منور نکردید خونه ما رو... دلهره مات به حاج بابایش نگاه کرد. و یزداد دوباره تشر زد. - دلهره مثل آدم رفتار کن وگرنه خدا شاهده پامیشم نصف شبی میام دم در خونتون خرکش می‌برمت. گیج بازیا چیه درمیاری؟ به خودش آمد و تصنعی یزداد تعارف زد: - استاد... حاج بابا میگن تشریف بیارید. یزداد جدی گفت: - بزن رو اسپیکر! نفس دلهره یک لحظه از استرس قطع شد. بلند گفت: - چی؟ یزداد سعی کرد به خودش مسلط باشد. شمرده شمرده تکرار کرد: - میگم بزن رو اسپیکر! با دست لرزان کاری که گفت را انجام داد. حاج بابا سریع پیشدستی کرد: - سلام جناب حکیمی... میگم تشریف بیارید اینورا خوشحال میشیم. - احوال شریف حاج آقای پناهی؟ ممنون از تعارفتون. ولی راستش من فردا باید برم شیراز برای یه سمینار‌. بعد از اونم کلاس های ده روزه فوق برنامه‌اس قراره اجرا شه، انشالله بعدش مزاحمتون میشم. دلهره با چشم گرد شده به تلفن خیره شد. واقعا این مرد شیطان را درس میداد! حاج بابایش با کنجکاوی گفت: - به سلامتی... چی هست کلاسا؟ - والا در اصل برای همین به دلهره جان زنگ زدم. میخواستم اگه امکانش باشه توی این دوره شرکت کنه، برای کنکورش فوق العادس! دلهره لب گزید. برای کنکورش فوق العاده بود یا زیر شکم یزداد حکیمی؟ حاج بابایش وسوسه شده گفت: - مطمئنه این سفر جناب حکیمی؟ یزداد با اطمینان گفت: - خیالتون راحت باشه. سرپرست این سفر خودم هستم! و حاج بابای بیخبر از همه جا با لبخند گفت: - خب اگه شما هستید که عالیه... خیالم تخته. اگه زحمتی نیست کارهای دلهره هم کنید این ده روز تحت سرپرستی خودتون بیاد شیراز! طفلک نمی‌دانست این سرپرستی مختص تخت خوابش هم بود! و قرار بود دخترک به اصطلاح چشم و گوش بسته‌اش را به سفر خارجه ببرد و در بهترین هتل هفت ستاره‌ی عربی، هرشب ترتیبش را به بهانه‌ی کنکور بدهد! یزداد پیروز گفت: - چشم خیالتون راحت باشه. من اوکی میکنم. فقط دلهره جان وسایلش رو آماده کنه، ساعت دو صبح پروازه من یک ساعت دیگه میام دنبالش. دوباره چشم دلهره گرد شد. حاج بابا اشاره زد خودش با یزداد هماهنگ شود. و دلهره بهت زده تلفن را به گوشش چسباند و سریع در اتاق چپید. بهت زده گفت: - یزداد؟ واقعا؟ - چی واقعا؟ ببین تو مثکه یزداد حکیمی رو دست کم گرفتی بچه! من یه گردان آدمو سر انگشتم میچرخونم! حاج بابای تو که آب خوردنه. دلهره با استرس پوست لبش را کند و گفت: - مگه نگفتی صبح ساعت هشت پروازه؟ پس چرا به باباحاجی گفتی یه ساعت دیگه میای؟ و صدای خبیث یزداد که در گوشی پیچید: - میخوام بیام الان ببرمت آپارتمانم، یه راند تو ایران بکنمت، یه راند هم تا رسیدیم امارات! https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8 https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8 https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8 https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8 https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
نمایش همه...
👍 1
شوهرخالم سر ک.یرش رو از توی ک.ص خالم بیرون کشید و به ک.ص من مالید که هیجان زده خودم رو شل کردم و با غرور و عشوه به خاله حرصی نگاه کردم که با فرو رفتن ک.یر کلفت و دراز شوهرخالم صدای ناله ام بلندشد _اه..اهههه.اخخ شوهرخاله خیلیییی کلفته یواشتررر اههه...اخخ شوهرخالم از شنیدن ناله هام سرعت تلمبه هاش رو توی ک.صم بیشتر کرد خاله با حرص ک.یر شوهر خاله رو از ک.صم بیرون کشید و با ک.ون روی ک.یر شوهرش نشست _من بهتر از اون سلیطه سواری میکنم! https://t.me/+TZuQ61EGUDRkN2I8 سک.س گروهی با خاله و شوهرخالش🔞👅🫣👆
نمایش همه...
دوتا دانش آموز حشری که سر امتحان ک.ص همدیگرو میخورن.....🔞💦 - آههه کیاااان الان مراقبا میان دیوونه.... حشری دوتا از انگشتامو تو سوراخ تنگ ک.صش هل دادم که لباشو گاز گرفت تا نالش درنیاد - ک.ص کوچولوت باد کرده عشقم اگر آبش نیاد نمیتونی رو نوشتن برگه تمرکز کنی لیسی به چ.چول خیس و متورمش زدم و با لذت مکیدمش که در کلاس به شدت کوبیده شد و مراقب امتحان......... https://t.me/+9Npz2RxVwptmMGRh مراقب امتحان مچشونو موقع خوردن ک.ص همدیگه میگیره....🔞🍒
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.