𝗘𝗤𝗠𝗔 | اغماء
به شوخی زدی جدی ترین حرفتو.🖤🦋 𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓:𝟏𝟒𝟎𝟐/𝟖/𝟐𝟓
نمایش بیشتر1 002
مشترکین
+424 ساعت
-197 روز
+7430 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
#پارت25
حس کردم دومین جملهاش را به درستی متوجه نشدم.
چرخ خوردم و همزمان چشم در چشم شدیم و شاهان گفت:
-خوش ندارم تا چشم منو دور میبینین بریزین سر زنم و چرت و پرت بارش کنین! هر حرفی که دارین جلوخودم بزنین، خودم جوابتونو میدم!
غزل حرصی پایش را روی زمین کوباند و پر از حرص رو به مادرش گفت:
-مامان یه چیزی بگو!
مادرش بی حرف نگاهی به من انداخت و گفت:
-ازش عذرخواهی کن غزل!
کَر شده بودم انگار!
نگاه خیره ام در نگاه مردی بود که برای دفاع از من خواستنم را بهانه کرده بود!.
صدای پچ پچ وار غزل بلند شد اما من بدون اینکه متوجه صحبتش شوم، تنها دستم را به نرده گرفتم تا از سقوطم جلو گیری کنم !
شاهان بی حرف به سمتم آمد و رو به رویم ایستاد، بخاطر اختلاف قدی فاحش میانمان مجبور بودم سرم بالا بگیرم.
دستش را به آرامی دور کمرم حلقه کرد و خیره در چشم هایم زمزمه کرد:
-خوبی؟
خوب نبودم!
امروز به اندازهی کافی تنش های زیادی را پشت سر گذاشته بودم و همین باعث سست شدنم بود.
سرم را به نشانهی منفی تکان دادم و نفهمیدم چه شد که ثانیهای بعد میان زمین و هوا معلق شدم و صدای بلند شاهان در گوشم پیچید:
-جلوی زبونتو نمیتونی بگیری؟وای به حالته غزل اگه طوریش بشه!
#نویسندهرایکا
1900
دلم گرفته از همه کسینبود که منو آروم کنه جز مورفین
همه تنهام گذاشتم تنهاتر از همیشه😞💔😢
💔 5
2610
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.