🐟هزاران ماهی تنها🐟 فاطمه قیامی
31 700
مشترکین
-9824 ساعت
+3707 روز
-8730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
اما عزیزِ من
داستانِ تو هنوز تمام نشده!
تو خواهی خندید،
در جایی که قبلا گریسته بودی...!
- لاادری
❤ 23
1 008210
Repost from N/a
جلوش تا زانو باز خم شدم: - بفرمایید چایی آقا
نیم نگاهی بهم نکرد و نگاهش وقتی به پایین کشیده شد مکث کرد و با نیشخندی برای بار سوم دستوری گفت:
- یه چیز دیگه بیار
این بار حرصی پا کوبوندم زمین و حواسم نبود این مرد آقا زاده و کله گندست:
- تو منو مسخره خودت گیر آوردی پسره ی یلا قبا؟ ببین منو من فقط و فقط تا آخر امشب مهماندارتم پس این قدر عقده بازیاتو نشون نده
پر اخم سرشو آورد بالا خیره به لبام لب زد:
- برداشتن جا مهماندار سگ هار گذاشتن... جای دوستت اومدی اما از فردا بگو دیگه همون دوستتم نیاد اخراجه
و با پایان جملش بلند شد و رفت روی صندلی دیگه ای نشست که من تو دیدش نباشم و وا رفته خیره بهش لب زدم:
- دوستم به این کار نیاز...
حرفمو قطع کرد: - چایی رو عوض کن یه چی دیگه بیار
باز پا کوبوندم زمین و این بار از حرص لبمو گاز گرفتم که صداش با ته مونده ی خنده اومد:
- زمین خاکی نیست این طوری پا میکوبیا هواپیمام خط بیفته خط خطیت میکنم
بی توجه رفتم تا چایی و با آب میوه ای عوض کنم و زیر لب زمزمه کردم:
- نترس بابا جونت یه رنگ دیگشو میخره برات
آب میوه ای داخل لیوان ریختم سمتش رفتم و این بار با دیدن آب میوه تو دستم گفت:
- خم شو
با اخم خم شدم و آب میورو با مکث برداشت و خواستم پاشم که گفت: - همون طوری میمونی تا آب میوه تموم شده وگرنه دوستت از فردا اخراج
حرصی نگاهش میکردم که لبخندی تو صورتم زد و قلپ کوچیکی از آب میوه خورد و ادامه داد: - برو دعا کن از فردا دیگه نمیبینند وگرنه...
ادامه نداد و من دختر جسوری بودم:
- وگرنه چی؟ مملکتو که صاحابید ما هم صاحبین حتما؟
خیره به لبام نیشخندی زد: - لبات اولین جایی بود که بهم میدوختمشون اونم با...
به یک باره صدای بادیگاردش اومد: - آقا مدارک تو کیف نیست!
جوری از جا پرید که منم صاف ایستادم و دادش باعث شد این بار بترسم:
- یعنی چی؟ فلش کو؟؟؟؟؟ بگو اولین فرودگاه بشینه کجا داریم میریم وقتی فلش نی
چی بشینه؟ من فردا صبح باید خونه میبودم!
- من من فردا باید...
یک جوری نگاهم کرد که ترسیده عقب رفتم با نگاه پر خشمش غرید:
- بری؟ کجا بری؟ فلش مدارک تو هواپیما گم شده نکنه تو برداشتی
چی؟! دهنم بازو بسته شد که ادامه داد:
- از طرف کی اومدی
-چی چی میگی؟
نیشخندی زد، سر جاش نشست و پاهاشو باز کرد و غرید:
- بیا بشین اینجا..
وا موندم و سینی از دستم افتاد و خواستم عقب برم که محافظش اجازه نداد و اون بدون ذره ای شوخی گفت:
- قرار بود اگه موندگار شی لباتو بدوزم بهم یادت رفته؟ تا وقتی فلش پیدا شه دزد کوچولو ناشی تو همین جا میمونی!
...
https://t.me/+zwTp1-6OjH1iZDU0
https://t.me/+zwTp1-6OjH1iZDU0
هیلا دختری مهماندار که قبول میکند تنها یک روز، بهجای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شود...کیامهر معید!
مردی جذاب و باصلابت...و به هماناندازه بیرحم!
چی میشه اگر توی اون پرواز مدارک مهمی ازش به سرقت بره و هیلا تنها مظنون ماجرا باشه؟🔥
و اگر هیلا برای رد کردن اتهام مجبور به همکاری به کیامهر و شنیدن پیشنهاد عجیب و غریبش بشه چی؟
https://t.me/+zwTp1-6OjH1iZDU0
71500
Repost from N/a
.
من مطمئنم اون هنوزم رادمان دوست داره ، خودم
دیدم چجوری نگاهش میکرد چهارسال پیش وقتی
داشت میرفت حتی وقتی تصویری حرف میزدیم هم
چشمش دنبال شوهر من بود!
چشمام از شنیدن حرفاش درشت شد.
باورم نمیشد خواهرم این حرفارو راجبم بزنه ، اونم
فقط بخاطر اینکه قبل ازدواجشون من توی دانشگاه
از رادمان خوشم میومد.
من حتی برای اینکه به خواهرم خیانت نکنم
چهارسال از خانوادم دور شدم.
_ اگر ببینم بازم چشمش دنبال رادمان باشه به مامان
اینا میگم زود شوهرش بدن.
چقدر خواهرم تو چهارسال عوض شده بود.
ترس تموم وجودم گرفت ، من نمیخواستم زوری
ازدواج کنم.
باید فکر میکردم. دیگه بیشتر از این نمیتونستم
منتظرشون بزارم و باید خودمو نشون میدادم مامان
بابا رادمان سها و آهو منتظرم بودن.
خیلی عجیب بود که توی فرودگاه به این بزرگی باید
صدای خواهرم اونم با فاصله یک دیوار کوچیک
بشنوم.
چمدونم برداشتم و به طرف خروجی فرودگاه رفتم.
و همین که به در رسیدم تمام خانوادم کنار هم دیدم.
لبخند مصنوعی زدم به طرفشون رفتم.
تمام ذوقم کور شده بود.
اول مامان و بابا رو بغل کردم و بعد به ترتیب سها و آهو…
به رادمان فقط سری تکون دادم.
_سودا مادر نمیدونی چقدر دلتنگ بودیم.
لبخندی زدم
_منم همینطور مامان جونم.
اینبار سها با کنایه گفت
_فکر میکردم بعد چهارسال زرنگ باشی اونجا برای
خودت شوهر پیدا کنی ابجی کوچولو…یعنی هیچ
خبری نیست؟
نفس عمیقی کشیدم تا آروم باشم و زیر گریه نزنم.
خواستم حرفی بزنم که همون صدایی از پشتم
شنیدم
_ببخشید..
به عقب برگشتم ، این همون مرد مذهبی بود که توی
برداشتن چمدوناش کمکم کرده بود.
فقط توی چند لحظه فکری به سرم رسید و بدون
اینکه به عواقبش فکر بکنم گفتم
_اومدی عزیزم ، چرا انقدر دیر کردی؟ بیا با خانوادم
آشنات بکنم.
مرد بیچاره نگاهی به من و بعد به ۱۰ جفت چشم
پشتم کرد خواست حرفی بزنه که زودتر آستینش
گرفتم به کنار خودم کشیدمش.
_بیا همه منتظرن.
بعد به طرف خانوادم که همه متعجب نگاهمون
میکردن برگشتم.
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
اول نگاهمو به مامان و بابا بعد به سها انداختم
_ببخشید میدونستم باید زودتر بهتون میکفتم اما
میخواستم سوپرایز بشید.
این آقای خوشتیپی که کنارم میبینید ، کسیه که من
دوستش دارم و اگر اجازه بدید میخوام باهاش ازدواج بکنم.
صدای بلند همشون شنیدم که ها یا چی میکردن.
زیرچشمی به مرد نگاهی انداختم.
چشماش درشت شده بود و داشت منو نگاه میکرد.
سرمو به طرفش برگزدوندم التماسم توی چشمام
ریختم تا فقط همراهی بکنه.
بابا اولین نفر به خودش اومد لب زد
_سلام ، من سجاد پدر سودام ایشونم مادرش معصومه…
مرد انگار دلش به حالم سوخت که چشم غره بدی
بهم رفت به طرف بابا برگشت.
دستشو به طرفش دراز کرد با لبخند کوچیکی لب زد
_خیلی خوشبختم ، محمد حسین تهرانی ، ببخشید
اینجوری یهو بی خبر اومدم فکر دخترتون بود.
قبل اینکه بابا حرفی بزنه سها سریع پرید وسط.
دستشو به طرف محمد گرفت لب زد
_خیلی خیلی خوش اومدین منم سها خواهر سودام
مطمئنم براتون از من زیاد گفته.
_خیلی تعریف کرده…
مرد نگاهی به دست دراز شده سها انداخت و
فهمیدم که امکان نداشت با اون دست بده چون
محرم نبود.
دست سها و گرفتم ببه پایین کشیدم
_سها جان محمدحسین با نامحرم دست نمیده!
با این حرفم دیدم که چشمای مامان و بابا برق زد.
مامان خیلی زود نزدیک محمد شد گفت
_خیلی خوش اومدی پسرم.
بعد به طرف بابا چرخید
_سجاد بریم دیکه بچه ها خستن حتما ، توی راهم
میتونیم با آقا محمد حرف بزنیم.
با شنیدن جمله مامان چشمام درشت شد.
توی راه؟ اینبار امکان نداشت اون مرد قبول بکنه..
با احترام سریع لب زد
_اگر اجازه بدید من برم دیکه ماشینم تو پارکینگه!
مامان اخمی کرد و آستین محمد گزفت
_اصلا امکان نداره پسرم الان خسته ای بزارم بری ،
باید بیای پیش ما بدو رادمان سجاد وسایلشونو
بیارید…
و قبل اینکه بتونیم مخالفتی بکنیم مارو به طرف
ماشین کشوند….
داشتم از ترس سکته میکردم ، خدا میدونه الان
راجبم چه فکری میکنه…
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
https://t.me/+hfaEDqUQ86s5Mzg0
“ سِــودا sevda | ملیسا حبیبی “
﷽ رمان های نویسنده ملیسا حبیبی(هودی)👇 🥀تجاوز عـشـق ترس(فایل شده) 🌬ســودا(فایل شده) 🔥اوج لـذت(فایل شده) ❤️🩹 تلخند(آفلاین) 💫پشت چشمان تو(آنلاین) 🕊️مأمن بهار(آنلاین) پارتگذاری روزانه غیر از جمعه ها و تعطیلات رسمی تو تیکهای از قلبم نیستی همه وجودِ
👍 1
83400
شب حجله شوهرم بود با هووم ومن اسپند روی آتیش بودم .
امشب مرد من بیوه برادرشو به اذن خانوم تاج می برد حجله که رسم به جا بیاره وستون خونه برادر مرده اش بشه.
- چته غمبرک زدی آدم رغبت نمی کنه نگات کنه؟
خانم تاج سیاه تنش رو درآورده بود بعد یکسال. رو برمی گردونم .
- حلال خداست ، تو حروم می دونی ضعیفه؟
حلال خدا به من می رسید حلال می شد ولی وای به وقتی که حاجی دست از پا خطا می کرد خشتکش را همین زن سرش می کشید.
- پاشم بشکن و بالا بندازم شوهرم دوماد شده؟
- غربتی بازی در نیار عروس تو دخترزایی ،هووت پسرزا !
مهبد به من گفته بود موی گندیده دخترمان را با صد پسر عوض نمی کند ولی امشب هووی من را به طمع پسردار شدن می برد حجله.
- پسر من پشت می خواد میراث خور می خواد. به دلم برات شده ماه نشده دومنش سبز میشه پسرمو صاحب اولاد پسر می کنه.
نیشخند می زنم .
- تو هم نشین تنگ در، برو جلو چشم نباش ...
وایساده بودم جلوی در حجله می خواستم با چشم خودم ببینم که هووی من را می برد حجله. آن مرد نامرد که عشقش من بودم.
صدای هلهله آمد ، قلبم دردش آمد ، دست توی دست آن زن آمد از جلوی من رد شد، خانوم تاج کل می کشد و من اشکم می چکد، نگاه مرد نامرد من، برمی گردد به من.
به من قول داده بود زیر بار این رسم و رسوم نمی رود و حالا عروس می برد به حجله.
با چشم اشکی دست می برم جلوی دهنم و منم کل می کشم، نگاهش غمگین است بی معرفت من، گل پرپر می کنم روی سرش.
نگاه کل فامیل به من است ، سیاه تن کردم سیاه مردی که دوستش داشتم و حالا بعید بدانم.
- توکا!
می خواهد من را متوقف کند بازویم را بگیرد پس می کشم.
- مبارکت باشه عزیزم ، چه بهت میاد کت و شلوار دومادی .
نقل می پاشم سر خودش ، کت و شلوار فیت تنش بود ، نگاه زنی که آوار شده سر زندگیم هم به من است.
- براش پسر بیار ، پشت بیار وارث بیار ، من که نتونستم...
- توکا جان ...
با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم.
- جان ننداز پشت اسم من تازه عروست ناراحت می شه پسر حاجی !
پشت می کنم ، چمدانم را بسته بودم، فقط می خواستم ببینم که چطور می تواند از روی دلم رد شود که دیدم، دیگر دیدنی اینجا ندارم.
از لای جمعیت رد می شوم، من باید می رفتم عمارت سپه سالار ها دیگر خانه من نبود .
- مامانی کجا میریم؟
دست دخترکم را سفت می چسبم.
- می ریم یه جایی که دست کسی بهمون نرسه عزیزم.
- بابا با زن عمو علوسی کرده ؟
بینی بالا می کشم .
- تندتر راه بیا قشنگ مامان.
- سلدمه مامانی.
- دورت بگردم من ، می برمت یه جا که سردت نشه ..
https://t.me/+shQF-l_bIzc5OTg0
https://t.me/+shQF-l_bIzc5OTg0
https://t.me/+shQF-l_bIzc5OTg0
یکسال بعد
- توکا!
می خواهم لای در را ببندم کفشش را میگذارد لای در.
- شهرو الک کردم پی ات ، نبند درو لامصب بذار یه دل سیر ببینمت.
من حتی توی چشمش هم نگاه می کنم.
- پسردار شدی؟
خبرش را داشتم صاحب یک پسر شده بود بعد یکسال تازه فیلش یاد هندوستان کرده بود من را می خواست.
- پسر میخوام چیکار ؟
- برو رد کارت ، من غیابی طلاق گرفتم.
- فکر کردی تخممه؟ من اومدم ببرمت !
ببرد ؟ با پای خودم نرفته بودم که او برم گرداند به ان خانه.
- نعش من نمی بری تو خونه ای که اون زنه هست !
https://t.me/+shQF-l_bIzc5OTg0
https://t.me/+shQF-l_bIzc5OTg0
https://t.me/+shQF-l_bIzc5OTg0
👍 1
1 74620
Repost from N/a
یه مرد بددهن عصبی بود که اولین بار با شنیدن فحشهایی که میداد گوشام سوت کشید.
من یه دختر سانتی مانتال تهرونی بودم که بخاطر یه پروژه کاری اومده بودم جنوب و اون مدیر پروژه بود.
مرد مقتدری که بچههای اکیپش بدون اجازهش جرئت نفس کشیدن هم نداشتن. یه خطا باعث میشد اون چشماشو ببنده و دهنشو باز کنه...
فکر میکردم هیچکس جرئت نزدیک شدن بهشو نداره و اون اینقدر بداخلاق و عصبیه که هیچ کسو نمیبینه اما اینطوری نبود.
یه شب که از پدرم و عقاید مزخرفش به جنون رسیده بودم، بیهوا زدم تو خیابونهای شهری که غریب بودم توش.
و اون، همون مردی که زن جماعت به کتفش هم نبود؛ تا صبح پا به پام اومد... بدون اینکه لام تا کام حرف بزنه. لات نبود اما مرام و معرفت لوتیها رو داشت...
اوج جونمردیشو اونجایی ثابت کرد که لخت شدم و پریدم تو آب و اون حتی نگاهمم نکرد...
دلمو همون شب بود که باختم بهش... بیخبر از اینکه اون خودش عاشق یکی دیگه بوده... یه دختر ظریف بیدست و پا که ولش کنی دماغشم نمیتونسته بکشه بالا...
دختره رو تو خونش پناه داده بود تا مبادا کسی بهش آسیب بزنه... اما اون احمق نمیخواستش و با ترک کردنش برای همیشه باعث شد زندگیش از اینی که بود هم جهنمتر بشه و من نفس به نفس وارد زندگیش شدم... ریز به ریز نفوذ کردم لای تار و پودش اما با رو شدن حقایق گذشته چارهای نداشتم به جز ترک کردنش.... در حالی که حامله بودم و بچش تو بطنم جاخوش کرده بود....
https://t.me/+_E1qaeT-XCMzOWVk
https://t.me/+_E1qaeT-XCMzOWVk
https://t.me/+_E1qaeT-XCMzOWVk
👍 4
1 75850
Repost from N/a
#پارت۳۴
- آخه اون ریختش به گالری جواهرات مولایی میخوره که پا شه بیاد اونجا سرویس عروس انتخاب کنه؟! مثل اینکه یادتون رفته قسطی داره زنم میشه که فقط بچهمو بزرگ کنه؟!
مادرش گونه چنگ زد:
- نگو مادر اینطوری خدا رو خوش نمیاد دختره میشنوه غصهش میشه، لقمهی پاک و طاهر گذاشتهن جلوت پسش نزن! نه آفتابو دیده نه مهتابو! کمعقلی نکن!
با شنیدن حرفهایشان گونهی خیسش را پاک کرده و همانجا درون قاب در پنهان ماند، روستایی بودنش جرم بود یا بیسوادیاش؟
فرید جرعهای آب قورت داد:
- د آخه مادر من! هرچی شما میگی قبول! نه ریخت و قیافه داره نه تیپ! با سبیلای پشت لبش میتونه یه بازارو ضامن بشه! قیافهش مث ماستایی که خونه عموش درست میکنه محلیه! اصلا به من نمیخوره! بعد شما میخوای هرجا میرم دستشو بگیرم ببرم بگم این زنمه؟ پس یهبارکی بگین آبرومو بکنم تو…
با لا اله الیاللهی که مادرش گفت دهان بست و غزل از دهانهی در خارج شد، اصلاحکرده، با دامن کوتاه و پیراهن کوتاهتر سرخ؛ همان لباسهایی که زنعمویش داده بود تا برای شوهرش بپوشد.
با همان چشمهای سرخ به بهنازخانم خیره شد:
- ببخشید بهیجون، من خیلی دلم برای عمو و زنعموم تنگ شده؛ اگه اجازه بدین تا آخر هفته اونجا باشم.
بهناز خانم هم نگاه پسرش را دیده بود و هم درد غزل را فهمیده:
- باشه مادر، وسایلت رو جمع کن، فرید فردا میبردت.
و موذیانه به فرید ماتشده به دخترک خیره شد، میدانست که فرید تا شب دوام نمیآورد و …
ادامهی داستان در لینک زیر:👇
https://t.me/+jqYRICWhaLRkZWI0
https://t.me/+jqYRICWhaLRkZWI0
https://t.me/+jqYRICWhaLRkZWI0
https://t.me/+jqYRICWhaLRkZWI0
https://t.me/+jqYRICWhaLRkZWI0
پسره آخرشب میره اتاق دختره و لباسای خوشگلش و…🥹❌
👍 2
88100
Repost from N/a
من رشیدم...
کفترباز بد دهن محل که هیچ دختری از تیکه های من در امان نیست.
تا این که دختر تخس و نیم وجبی حاجی محل ازم آویزون شد و گفت الا و بلا باید عقدش کنم وگرنه کفترامو پر میده...😂😂😂
به زور عقدش کردم ولی نمیدونستم این سلیطه قراره واسم آبرو نذاره تازه جا خودم اونم کفتر باز شده...💦🤣🤣🤣
https://t.me/+5K7pN4ytiFMxN2Rk
#عاشقانه_طنز🕊
این رشیده قراره دختره رو از حرصش زندونی کنه اونم کجا تو کفتردونی.... 😂🤣
- من یا کفترات؟
با اخم به دخترک که سرباز به پشتبام آمده بود نگاه کرد.
- بپوشون و برو پایین دختره بیحیا از اون پایین همسایهها دارن میبیننت!
اما دخترک با پررویی جلوتر رفت.
- خب انتخاب کن. اما بگم اگه من و نخوای، منم همینطوری هرروز میام بیرون جلو پنجره تا...
حرفش رشید و دیوونه کرد و کمر دختر و چسبید.
- سیاه و کبودت میکنم دختره سرتق تا کار دستت بیاد!
با حرص گونهاش را زیر دندانش برد و دخترک جیغ کشید و...
https://t.me/+5K7pN4ytiFMxN2Rk
https://t.me/+5K7pN4ytiFMxN2Rk
دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای دیوونه کردنش هر کاری می کنه...🙊
باورتون میشه تو لونه کفترا قایم میشه و سکتهاش میده...😂🫢❌
70810
Repost from N/a
- وای عجب خونه ای، خونه نیست کاخ
شهاب دو تا کلیه هامونم بفروشیم باهم نمیتونیم این جوری خونه بخریم وای انگار خونه شاه
نگاهش از پنجره ی بالا به دخترکی بود که مثل ندید بدید ها به عمارتش نگاه میکرد و با شهاب زیردستش آمده بود و در حالی که دکمه های پیراهنش رو میبست گفت:
- این دختره کیه شهاب آوردش اینجا؟ خواهرشه؟
- نه آقا عماد شنفتم از بچه ها دختر عمو پسر عمون ولی خاطر همو میخوان انگاری!
دخترک مجسمه های هنری داخل حیاط بود رو با ذوق و دقت نگاه میکرد و عماد هم مثل همان دخترک انگار که اثر هنری دیده دقیق تر شد. موهایی مشکی لختی که قسمت هاییش رنگ آبی داشت و با رنگ چشم هایش هماهنگی و لب و دهنی که برخلاف بقیه دختر ها عمل نبود و طبیعی بود اما به جذابیت دخترک کمک کرده بود و اندامش هم که باب میل عماد بود!
برانداز کردنش که تموم شد به شهاب نیم نگاهی کرد و به یک بار اخم پر رنگی کرد و گفت: - حذفش کن، شهابو میگم! یه جوری گیرش بنداز که مدیونم شه جوری که نتونه مدیونیشو هم جبران کنه
صدای چشم که به گوشش خورد خیره به دخترک که با ذوق بالا و پایین میپرید لب زد:
- با مزه ای
و کاش چشم عماد به دخترک نمیخورد! چرا که داستان اصلی هزار و یک شب از همین جا شروع شد...
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
صدای گریه هام دست خودم نبود و گوشه ی تختی که قرار بود قطعا روحم رو بگیره نشسته بودم هق هق میکردم.
و عماد بی توجه به گریه های من کنار پنجره فقط سیگار دود میکرد و هیچی نمیگفت ولی میدونستم عصبی و کلافه و شاید ناراحت اشکامو پس زدم که صداش تو گوشم پیچید:
- پاکت سیگارم تموم شه دیگه هم کر میشم هم کور کار خودمو میکنم پس اگه هنوز شک داری پاشو از اتاقم برو بیرون
شک؟ قطعا دلم رابطه با اون رو نمیخواست و نالیدم: - راه دیگه ای برای نجات جون کسی که دوستش دارم گذاشتی مگه؟
موادا مال تو بوده شهاب واسه تو کار میکرده خب میخوان اعدامش کنن تو میتونی نجاتش بدی چرا این کارو با من میکنی؟
سیگارش را از پنجره بیرون پرت کرد:
- شرط نجات دادن شهاب از زندان و اعدام نشدنش و یه بار بهت گفتم، هفت هشت ماه تو عمارت من میری میای نظرم عوض نشده که بخوام الان که رو تختمی نظرم عوض شه!
هیچی نگفتم که ادامه داد:
- زورت نمیکنم حق انتخاب با تو ولی پات از در بره بیرون از فردا لباس سیاه تنت کن واسه پسر عموت
اشکام قطع نمیشد و داشتم چیکار میکردم؟
روی تخت ناچار دراز کشیدم و چشمامو بستم که بالا سرم اومد.
نگاه خیرشو حس میکردم و به یک باره گرما و سنگینی تنش و حس کردم.
چشمامو باز نکردم که صداش در گوشم پیچید:
- تا حالا بهت دست زده؟ شهابو میگم
لبام گاز گرفتم و درحالی که اشکام قطع نمیشد سری به چپ و راست تکون دادم که لاله ی گوشم و بوسید و پچ زد:
-میدونستم، اذیتت نمیکنم!
و...
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
34500
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.