cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🌀❄️قاصدک❄️🌀

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
148
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

مردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب ، زن از شوهرش خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد.مرد نگاهی حزن آمیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم. زن لبخندی زد و سکوت کرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش، مرد به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید . وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است . مات و مبهوت اشک ریزان همدیگر را نگاه میکردند. اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند و هرکدام بدنبال خشنودی دیگری بودند. عشق و محبت به حرف نیست باید به آن عمل کرد. زندگیتون پر از عشق
نمایش همه...
‏چقدر درک شدن دلنشینه اینکه کسی باشه که بفهمه بی حوصلگیات از دلتنگیه، از خستگی و به جای ناراحت و اخم کردن، حرف هاتو به دل نگیره وبا محبت آرامت کنه. خوبه کسی باشه که بپذیردت وکنارت باشه باهمه بدی و بی حوصلگی ها و غر زدنات یادش نره که تو همان خوبِ همیشگی هستی که فقط کمی خسته شده...
نمایش همه...
ولی یه نکته مهم میگم ... یادت باشه ! درد هر کسی برا خودش بزرگه ؛ دردی که یه کودک بخاطر از دست دادن اسباب بازیه داره ، با کسی که عزیزی رو از دست داده هیچ فرقی نداره... میگیری ؟ اون درد شاید برای تو کوچیکه ولی برا اون خیلیه ! پس وقتی یه آدم باهات درد و دل کرد ، نگو این که چیزی نیست بابا ...
نمایش همه...
نمیشه آدمارو وادار به وفاداری کرد؛ هیچکس نمیتونه بگه: چون من دوست دارم پس بمون. آدما به اندازه‌ی علاقه‌شون به تو وفاداریشونو ثابت میکنن، اگر زندانیشونم کنی کسی که نخواد بمونه میره و‌ کسی که دوست داشته باشه، اون سر دنیاهم که باشی میاد و دستاتو میگیره...
نمایش همه...
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت.. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد. بعضی بزرگ زاده می شوند، برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
نمایش همه...
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن وبخور وبرای من دعا کن بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ولی من صدای دعای تو را نشنیدم... بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خـدا داده ای خـدا خـودش صدای شکستن گردوها را شنیده است اگه به کسی خوبی میکنید سعی کنید بدون منت باشه و بـه خاطر خـدا باشه تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پـروری داند
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
نکته‌ی عکسو گرفتید؟ همه از زاویه دید خودشون جهان رو میبینن ‏گاهی اشکال از گیرنده ست ‏گاهی تو مورد نداری، طرف مقابل مشکل داره
نمایش همه...
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ..!  پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ... بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ.. این است حکایت دنیا...
نمایش همه...
بیرو‌ن ز تو نیست هرچه در عا‌لم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
نمایش همه...
یک پسر ثروتمند عرب بیمار میشه، گروه خونی نادر داره، تنها یک اصفهانی خون مشابه او را داشت به دیدن اصفهانیه  میره و از او کمک می خواد. اصفهانیه نزد پدر خودش میره و اجازه می گیره و در نهایت خون خود را اهدا می کنه. پسر عرب ۲ میلیارد تومن به اصفهانیه میده۰😳 دو سال بعد دوباره همان مشکل برای پسر عرب پیش میاد، اصفهانیه دوباره بهش خون میده ، عربه این بار به اون ۵۰۰ میلیون میده.😳 دو سال بعد باز هم همین وضعیت پیش میاد این بار عربه برا تشکر فقط یه دوچرخه میخره .😳 اصفهانیه از پدرش می پرسه : پدر  چرا هر دفعه که بهش خون میدم پاداش هایی که میده کمتر میشه؟😳 پدرش میگه: عزیزم فراموش کردی؟ این دیگه خون یه اصفهونی تو رگاش هست😂 برو دعا کن ی چیز ازت نگرفته اس 😁
نمایش همه...
😁 3
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.