توفانِ مرگ
بنر ها واقعی هستن پارتگذاری هرروز بجز روزهای تعطیل 🚫هرگونه کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد
نمایش بیشتر7 004
مشترکین
-1224 ساعت
-1357 روز
-70530 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
“یه تخفیف خیلی خفن برای شما خوشگلاااا..
فقط و فقط تا پایان این هفته میتونید به جای 37000 تومان با قیمت 25000 عضو ویپمووون بشییید…🥹🤍”
_اونجا پارت 400 رو رد کردیم یعنی چیزی حدود هفت ماه از کانال عمومی جلوتر😍
_توی ویپ کلی اتفاق خفن افتاده که حتی فکرشم نمیکنید چیا هستن🔥
در صورت تمایل مبلغ رو به شماره کارت
💳5892-1015-2046-3981
سپه/چاکانی
و شات واریز رو به این ایدی ارسال کنید.
@goliii_i
👍 5
92710
#توفان_مرگ
#پارت_274
بعد از موهای سرم دستانم آرام آرام به سمت شکمم میرود و بعد از ثانیهای مکث شروع به مشت زدن بر آن میکنم!!..
مشت میزنم و برای خودم و آن طفل زبانبسته طلب مرگ میکنم..
به عالم و آدم ناسزا میگویم و نفرینشان میکنم..
دقایقی بعد پرستاران و دکتر به اتاق میآیند و دستانم را با زور مهار میکنند…برایم آمپول آرامبخشی تزریق میکنند و مرا به عالم بیخبری میفرستند…
باز هم بعد از بیدار شدنم دچار حمله میشوم!…
برای اینکه آسیبی به خود و بچهی درون شکمم نرسانم اتاقم را جدا و دستانم را به میلههای تخت میبندد…
من تماما بهم ریخته بودم…
با مشورت چند دکتر و متخصص تصمیم گرفته بودند مرا به بخش اعصاب و روان بفرستند و تحت نظر روانپزشک و رواندرمان بگذارند…
هر روز روانشناس به سراغم میآمد و حرف های امیدوار کننده میزد..
بعد از مدتی که هیچ واکنشی از من ندید و میدید که به کل از زندگی خود قطع امید کرده بودم از طریق دیگری وارد عمل میشود..
به من از وضعیت وخیم و وحشتناک نطفهام میگوید..
از اینکه اگر به خود نیایم باعث مرگش میشوم و با اینکار به گناه بزرگی مرتکب میشوم..
😍 42💔 17👍 8❤ 6😢 4🙊 2
86960
Repost from N/a
- سهیل دارم دق می کنم. هر لحظه به تاریخ دادگاه آخر نزدیک می شیم انگار یه جون از جونام کم میشه..
دستش بنده دستای سرد دخترک رو به روش شد که همه دین و دنیاش بود.سعی کرد برخلاف حال داغون خودش به عشقش دلگرمی بده:
- این روزا هم می گذره چشم دریایی من. تو فقط فکر خودتو عزیز باباش باش. لحظه شماری می کنم برای چندماه دیگه که به آغوش بکشمش.
صبا با بغض نگاه از صورت لاغر و زرد رنگ مردش که هیچ شباهتی به پسری که عاشقش شده بود ؛ نداشت کند و با صدای لرزونی گفت:
- من این بچه رو بدون تو نمی خوام سهیل می فهمی؟ اگه تو نباشی حتی این نفسا هم اضافی ان برام. ق..قیده همه اشون رو می زنم ب..بدون تو سهی..لم.
با تموم شدن حرفش هق هقش تو اتاق کوچک ملاقات پیچید و اشکی از چشمای بی تابش رو دست هایی که جفت هم بودن؛ افتاد.
سهیل خم شد و سرش رو تکه داد به سر صبا و با لب هایی جونی برای هجی کردن کلمات نداشت گفت:
- منم نباشم تو باید باشی صبا، این عشق باید جریان داشته باشه. بذار ثمره ی این عشق لااقل طعم خوشبختی رو بچشه به جای مامان و باباش که حتی فرصت نکردن یه سال کنار هم زندگی کنن.باشه عشق سهیل؟
جمله ای که وحشتش رو داشت به زبون آوردم:
- اگه حتی حکم اعدامم بود تو یادت بره که سهیلی بوده که این لحظه های کوفتی رو با یادت سر می کنه. سرنوشت منم این بوده که عاشق باشم و دور باشم از معشوق..تو بمون بساز زندگی کن..ازدواج کن؛ نذار بچه امم مثل من کمبود نداشتن پدر از پا درش بیاره..
می گفت می شکست و می گفت و داغون می شد ولی چه کسی می دانست چه قرار است رقم بخورد..
صدای هق هق های دخترک مظلوم و بغض گلوی این مرد و سنگینی این غم حتی میله های آهنی و سرد این زندان رو تاب نداشت..
پایانی خوش و متفاوت
پسری که برای ناموسش پاش به زندان باز میشه و راهی برای اثبات بی گناهیش نداره..!
https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
18710
Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:(
لیوان آب میوه رو میگیرم سمتش و با خجالت میگم:
- بخور زودتر خوب شی بی ادب.
دماغش رو بالا میکشه و میگه:
- نمیشه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟
در حالی که خندهام گرفته لیوان رو میدم دستش و میگم:
- نخیر من شیر ندارم.
یه قلوپ از محتوای لیوان سر میکشه و میگه:
- راست میگی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش.
من با گیجی میگم:
- چیو بریزی؟
یه قلوپ دیگه میخوره و ناله میکنه:
- دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه میده.
اخم میکنم میگم:
- آبمیوه سیب موزه خجالت بکش.
با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه میکنه و میپرسه:
- آب موزو و چطوری گرفتی؟
نیشمو شل میکنم میگم:
- ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان!
یه نفس عمیق میکشه و یهو داد میزنه:
- خدایا این کیه آفریدی؟ چرا با من اینطوری میکنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه میخوام! من سوپِ ممه میخوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟
دست میذارم رو دهنش و میگم:
- هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا...
دستم رو ورمیداره و میگه:
- بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمیذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟
دیگه داره کفریم میکنه! میخوام داد بزنم، که نیشش رو شل میکنه میگه:
- میتونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول!
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂 از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
63730
Repost from N/a
_ یه روز همین جا میبوسمت دردانه.
هروقت تنها میشدیم این را زمزمه میکرد، حالا اما فقط صدایش توی گوشم مانده بود و خودش توی راه فرودگاه بود تا برای همیشه از این کشور برود. بستهی قرص را توی آب حل کردم و با گرفتن شمارهاش روی تخت نشستم.
صدای بوق می آمد و لیوان بین دستانم سنگینی می کرد، گذاشت بوق ها بخورند و لحظه ی آخر صدای گرفته اش را شنیدم:
_ دردونه؟
تلخی لبخندم عمیق تر شد. هنوز به من می گفت دردونه و حاضر شده بود رهایم کند؟
_ داری می ری عشقم؟
صدای غیرعادی ام، باعث شد زمزمه کند:
_کجایی؟
_حتما رسیدید فرودگاه، آره؟
_ برمی گردم، راضیشون می کنم و برمی گردم، کجایی تو بچهم؟
پوزخندی زدم، به لیوان قرص چشم دوختم و لب هایم آرام لرزید:
_ نباید تنهام میذاشتی.
حال خودش هم خوب نبود.
_موقتیه، باید محکم باشی تا برگردم.
_گفتم اگه بری زنده نمی مونم...
ترس، وحشت، هر آنچه می شد توی صدایش نشست:
_نترسونم دردانه، برمی گردم عروسک، آتیش بزرگترا که بخوابه برمی گردم، بعد اون طور که شایستهی عزیز دل منه می برمت خونه ی خودم، نه پنهونی و نه یواشکی...
لیوان را چسباندم به لبهایم، اشک ها روی گونه هایم ریختند، می دانستم خانواده های پرکینه ی ما رضایت نمی دهند. امید واهی داشت که خودش را از منی که از کودکی دوستش داشتم دور می کرد. لیوان را سر کشیدم... ممتد و بی وقفه و بین صدازدن های پروحشت او، تنها نالیدم:
_ دوستت داشتم، رفیق بچگیم....
اسمم را حالا داشت با ترس و نگرانی فریاد می کشید، من اما می خواستم آخرین نگاهم....
https://t.me/+9Q6ymBOQhXU5MzNk
پسر نابغهی فامیل و مهندس رباتیک دانشگاه امیرکبیر بود.
نور چشمی بزرگترها
عاقل، جذاب، دوستداشتنی و متین.
همهی فامیل روی سرش قسم میخوردن و دخترها برای به دست آوردن توجهش، هرکاری میکردن.
اون اما توی یک روز زمستونی سرد، وسط حیاط خونهی پدربزرگم، درحالی که دوتا بچه اردک کوچولو توی بغلم بود، به چشمام زل زد و گفت از موهای فرفریم خوشش میاد.
عاشقم شده بود. عاشق منی که سر به هوا ترین نوه ی فامیل بودم. کسی که همه به خاطر شیطنتهاش ازش دوری میکردن.
تصمیمش عین بمب توی فامیل سروصدا به پا کرد...
https://t.me/+9Q6ymBOQhXU5MzNk
👍 1
56830
Repost from N/a
#پارت_1
#مأمن_بهار
با تمام سرعت پا برهنه می دویدم.
سنگینی لباس عروس بدجوری داشت اذیتم میکرد.
جلوی دستو پامو گرفته و سرعتم کم میکرد.
بدون اینکه به اطرافم نگاه کنم ، دویدم وسط خیابون
و اصلا حواسم به هیجا نبود.
فقط میخواستم تا جایی که میتونم فرار کنم.
قصد داشتم برم اون سمت خیابون که با صدای بوق
ماشینی تو جام ایستادم و سرمو بالا اوردم.
همون لحظه ماشین شاسی بلند مشکی رنگی با
سرعت نسبتا محکمی بهم برخورد کرد.
محکم روی زمین افتادم و درد بدی زیر دلم و کمرم پیچید.
از این همه بدبختی اشکام پایین ریخت و بی صدا
گریه کردم.
مرد جوونی از ماشین پیاده شد و زود به طرفم اومد
کنارم زانو زد
_خانوم حالتون خوبه؟
بدون اینکه نگاهش کنم سرم تکون دادم سعی کردم
از جام بلند بشم
_اره خوبم…اخ
دردم انقدر زیاد بود که حتی نمیتونستم تکون بخورم.
به سختی جلوی جیغ زدنم رو گرفته بودم.
مرد با نگرانی لب زد
_صبر کن ، من کمک میکنم ازوم بلند بشید..
بعد زیرلب زمزمه کرد
_اخه چرا یهو میپری وسط خیابون ، مگه دیوونه ای؟
حرفش باعث شده بود بیشتر گریم بگیره.
دستمو گرفت و گذاشت روی شونش بلندم کرد که
ایندفعه نتونستم جلوی خودم بگیرم از درد جیغ
کشیدم.
ترسیده منو دوباره روی زمین گذاشت.
همونجور که اشک میریختم گفتم
_خیلی درد دارم نمیتونم!
انگار عصبی شده بود. نفس عمیقی کشید و دستی به
ریش نداشته اش کشید.
بی هوا خم شد و توی یه حرکت از زیر پام و کمرم
گرفت بلندم کرد.
_چیکار میکنی…ولم کن.
برای اینکه نیوفتم دستامو دور گردنش حلقه کردم.
نمیتونستم تکون بخورم چون درد داشتم.
_لطفا بزارم زمین…
بی اهمیت به من سمت ماشینش رفت که ترسیدم
لب زدم
_منو کجا میبری؟
در ماشینش رو باز کرد و من روی صندلی نشوند.
بعد درو بست خودش دور زد سوار شد.
بدون اینه حتی یه کلمه حرف بزنه راه افتاد که
عصبی گفتم:کجا داری میری؟
نگاه کوتاهی به من انداخت و با کلافگی جواب داد
_بیمارستان
با شنیدن کلمه بیمارستان تنم به رعشه افتاد اگر
میرفتم بیمارستان بابام پیدام میکرد و زندگیم تباه میشد.
خیلی زود با صدای لرزونی گفتم
_نه نه لطفا بیمارستان نرو
بالاخره زبون باز کرد
_نمیشه ، ممکنه آسیب جدی دیده باشی خطرناکه!
دستم به دستگیره در گرفتم و سعی کردم جابه جا بشم.
_نه من خوبم ، بیمارستان برم بابام پیدا میکنه!
_اما باید بریم بیمارستان.
درد امونم بریده بود اما باید تحمل میکردم.
گریم به هق هق تبدیل شد
_من نمیخوام خوبم ، اصلا وایستا پیاده بشم من نمیتونم بیمارستان برم.
نگاه کوتاهی بهم انداخت و یهو دور زد.
نگاهی به اطرافم انداختم لب زدم
_چی شد؟ کجا میری؟
_خونه من
https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0
https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0
https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0
https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0
https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0
https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0
دختری زیبا که تو خانواده پسر دوستی بزرگ شده و شب عروسی از ازدواج اجباری که برادرش و پدرش براش تدارک دیدن فرار میکنه و همون شب با مردی روبه رو میشه که زخم خوردس اما به وقتش مهربونه…
25000
“یه تخفیف خیلی خفن برای شما خوشگلاااا..
فقط و فقط تا پایان این هفته میتونید به جای 37000 تومان با قیمت 25000 عضو ویپمووون بشییید…🥹🤍”
_اونجا پارت 400 رو رد کردیم یعنی چیزی حدود هفت ماه از کانال عمومی جلوتر😍
_توی ویپ کلی اتفاق خفن افتاده که حتی فکرشم نمیکنید چیا هستن🔥
در صورت تمایل مبلغ رو به شماره کارت
💳5892-1015-2046-3981
سپه/چاکانی
و شات واریز رو به این ایدی ارسال کنید.
@goliii_i
😢 3
72000
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.