🔞𝗣𝘂𝘀𝘀𝘆 𝗣𝗶𝗻𝗸🍼
شرت توری بپوشم جلوت لوندی کنم، بلدی کنترلتو از دست بدی بزنی جرررم بدی و کبودم کنی؟🤤🔞💦
نمایش بیشتر20 433
مشترکین
+60624 ساعت
+1 5357 روز
+4 87730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
ددیاش دکترن ک*صشو معاینه میکنن🥺🐙💦سوراخشو با سرنگ میشورن🫧🍓
ددی بهراد لای رون پاهامو گرفت و محکم از هم بازشون کرد. با دوتا انگشتش پره های نرم ک_صمو مالید.👅ددی هیراد جلوی ک*ص نشست و آروم پره های ک*صمو کنار زد. انگشتش و روی چوچولمو گذاشت و یکم مالید.🎀🧸💧ناله ای کردم و ک_صم سریع آب انداخت که سرنگ رو نزدی بهشتم کرد و جلوی سوراخم گرفتش.🛁آروم کل سرنگو وارد سوراخ تنگم کرد و همزمان ددی بهراد چوچولمو مالید که لیز تر بشم...🔆🛍🐳
https://t.me/+hgqcD5xC0PJjYTk0
👍 1
1 06210
ددیاش دکترن ک*صشو معاینه میکنن🥺🐙💦سوراخشو با سرنگ میشورن🫧🍓
ددی بهراد لای رون پاهامو گرفت و محکم از هم بازشون کرد. با دوتا انگشتش پره های نرم ک_صمو مالید.👅ددی هیراد جلوی ک*ص نشست و آروم پره های ک*صمو کنار زد. انگشتش و روی چوچولمو گذاشت و یکم مالید.🎀🧸💧ناله ای کردم و ک_صم سریع آب انداخت که سرنگ رو نزدی بهشتم کرد و جلوی سوراخم گرفتش.🛁آروم کل سرنگو وارد سوراخ تنگم کرد و همزمان ددی بهراد چوچولمو مالید که لیز تر بشم...🔆🛍🐳
https://t.me/+hgqcD5xC0PJjYTk0
1 24920
-سواری بگیر ج.نده سگ!
با شهوت خندیدم و با چنگ زدن شونه هاش روی ک.یرش سوار شدم و کونمو دادم عقب
-آه ک.یر کلفتت داره پارم می کنه سردار
ح.شری شد و با مکیدن سینه هام محکم و سرعتی توی ک.صم تلم.به زد و نعره کشید
-آههههه فاک ک.صت چه تنگه هرزه
منو روی تخت انداخت و دوتا انگشتاشو توی ک.صم فرو کرد و محکم تلم.به زد و من با جیغ به ارگاسم رسیدم که....
https://t.me/+Ftf32ynH_YoxYWNk
25300
هلو آبدار🍑💦
#پارت33
آرمین مردونگـ❌یشو یه ضرب تو پشتم فرو کرد و #سینه هامو تو #چنگش گرفت که #جیغی از روی درد کشیدم..💦
-اییی ولم کن #وحشیی..
خمار دم گوشم پچ زد:
-هیشش هرزه من تموم شد..امیر معطل چی داداش؟ واقعا میخوای از خیر همچین #لعبتی بگذری که اونجا ماتت برده؟؟
امیر که تازه به خودش اومده بود لبخند #هیزی زدو جلو اومد:
-این بچه با این #بدن ریزه میزش میتونه دونفرو تو سوراخ تنگش تحمل کنه؟
از #درد چشمامو روی هم فشار دادم که آرمین با تک خنده ای گفت:
-کجاشو دیدی...به #جثهش نگاه نکن بیا #جلو حالتو ببر اوووف جوجه..
امیر روی تخت نشستو و روبه آرمین گفت:
-بیارش بالا داداش منم یه #صفا به اون تپل بین پاش بدم داره له له میزنه که..💦🔞
تا خواستم حرفی از سر مخالفت بزنم دو #انگشتشو تو #دهنم #فرو کرد..
-صدات در نیادا..مثل #پستونک بمکش انقد که دردی که قرار بچشیو فراموش کنی بیبی گرل...
چشمام اشکی شده بود و نق میزدم که خودشو بهم چسبوندو با یه حرکت #کلفتیشو تو #بهشتم فرو کرد و پا به پای آرمین تو سوراخم تلمبه میزد..
-چقدر داغی تو بیبی اوف...
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
دوتایی دختره رو خفت میکنن و ازش رابطه میخوان🤤💦
اخـــــطــار⚠️
این رمان از پارت اولش دارای صحـنه های باز ممنوعست💯
بچه وارد نشه🔞🚫
هـلـــو آبـدار ⛓🔥
مخصوص بزرگسال🔞💦
83630
#پارت۱🔞🔥
انگشتم رو روی شیار #ک.ص خیس #خالهناتنیم کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد،
روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید:
- دردم میاد غیاث، آروم...
روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم
- گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خالهکوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد...
دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم،
سوراخ #کو.ن شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم،
بریده بریده نالید:
- میخوای چیکار کنی غیا...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ونش کردم،
صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگهای کشید،
- هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خالهکوچیکشو میگ.اد....❌🍓
اشکاش روی دستم چکید،
دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم:
- شل کن یاس!
خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد:
- غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم،
- اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو...
- اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه
توی گلو خندیدم
- من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما...
دستمو به #چو.چو.لش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم
- الان تو هم لذت میبری...
حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و نالهاش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش،
گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم
- توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤
https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk
https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk
https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk
https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk
https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk
https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk
ک*ص تنگ #خالهناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
"هَمخـ💦ـوٰابـــِ رُسـوٰایـ🔞ـی"
با زبون داغ و نرمش اینقدر برات بلیسه، که آبت بپاچه تو دهنش...👅💦 #رمانبزرگسالان🤫🔞 این رمان یکبار به خاطر ص.حنههای باز فیل.تر شد...⛔️❌️
39700
#خانوم_روانشناس👩⚕🔞
#پارت1♨️
موهاش رو گرفتم و سرش رو به کی.رم فشردم که صدای عقش بلند شد.
لبم رو به دندون گرفتم و رها کردم.
نمیتونستم ارضا شم داشتم به جنون می رسیدم.
محکم پرتش کردم روی تخت اسپنک محکمی به باسنش زدم و خودم رو با فشار واردش کردم که صدای جیغش بلند شد.
موهاش رو تو چنگم فشردم و شروع به تلمبه زدن کردم.
اینقدر تند تند توش تلمبه می زدم که صدای بهم خوردن بدن هامون بلند شده بود و همراه ناله هاش قاطی شده بود.
عصبی کی.رم رو از تو ک.صش در آوردم و وارد کو.نش کردم که جیغش بلند شد.
_ قرارمون این نبود آقا اردلان!
عصبی غریدم:
_ خفه شو جن.ده پولتو دادم ...!
چند تا ضربه ی محکم دیگه ای به باسنش زدم؛ اما هنوز راضی نشده بودم ...😈🍑
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
اردلان مردی خشن و سرد که بیماری روانی داره و به زور روانشناسش رو وارد امارتش میکنه و باهاش سکس میکنه تا اینکه ...🔞💦
ورود افراد زیر 20 سال به شدت ممنوع❌💯
🔞خـانـومـ روانـشـنـاسـ🔞
انقدر گردنشو بخوری که دستت به بهشت کوچولوش رسید انگشتات خیسیشو حس کنه🫦💦 رمان: #خانوم_روانشناس🔞🔥 #عاشقانه #بزرگسال #روانشناسی😈💦 نویسنده: #بانوی_طلایی_F رمان های کاملم @novel_bano P1
https://t.me/c/1788962313/1268520
دستش را روی شکم تخت دخترک کشید:
-این همه خونریزی واسه یه پریودی؟
چانهی دخترک لرزید.رنگش زیادی پریده بود.
-مجبورم کردی فرشا رو تنهایی بشورم به خاطر فشاری که بهم اومده همچین شده
مرد نچی کرد با چشمانی تنگ شده لب زد:
-پس هنگامه دروغ میگه که غیرقانونی رفتی سقط جنین
سکسکهاش گرفت
میدانست که حاشا کردن بیفایده است.
-من .. من .. نمیخواستم یه بچه .. بیگناه تو زندگیمون بیاد . تو که فقط منو واسه انتقام گرفتن از بابام صیغه کردی ... دیر یا زود ولم میکنی
مرد در سکوت و متفکر نگاهش میکرد.
دخترک میدانست که دارد نقشه میریزد برای در آوردن پدرش!
پریشان و بغض کرده پرسید:
-ک .. کار درستی کردم .. نه ؟ تو که اذیتم نمیکنی پیمانی میکنی؟ .. خیلی درد دارم
مرد گونهی لطیفش را بوسید و زیر گوشش پچ زد:
-اذیت یه لحظشه آذین کوچولو!
دیدن نور خورشید برات میشه آرزو!
خوردن یه غذای خوب برات میشه حسرت!
از این به بعد باید واسه کوچکترین نیازات جون بدی تا راضی شم!
گفت و زیر بغلش را گرفت و تن دردناکش را از روی تخت کند.
-آی .. آی مامان جون
و رو خدا ببخش.. تو رو خدا ببخشید
-ببخشم؟ تو که میدونستی من چه کینه شتریایم!
این دل و جرئتو از کجات آوردی که این گوهو خوردی؟
او را روی زمین کشید
مقصدش زیر زمینی بزرگ ویلا بود.
میدانست دخترک به حد مرگ از تاریکی و تنهایی میترسد
میدانست چه وحشتی از حیوانات موذی دارد
دخترک هقهق کنان التماس کرد
_ پیمان مرگِ من ، پیمان من تازه سقط کردم رحم کن پیمان
حرفهایش بدتر آتش به دلش زد
_ میخوای رحم کنم بهت؟
بمیر! بمیر تا یادم بره بابای حرومزادت باهام چیکار کرد
روی زمین پرتش کرد و آب دهانش را روی زمین انداخت
_ توله گرگ به بابای بی شرفش میره
دلمو زدی آذین
دیگه حتی لیاقت نداری تو تخت بیای زیرم
گفت و محکم در را بست
میدانست با بستن در ظلمات میشود
آذین وحشت زده جیغ زد
همه جا تاریک بود
با پا های لرزان خودش را جلو کشید تا به در بکوبد و التماس کند که نفهمید دمپاییاش به چه گیر کرد
در تاریکی روی زمین پرت شد و سرش محکم به آجرهای چیده شده روی هم خورد
گرمی خون تا شقیقه هایش پیچید و دلش ضعف رفت
صدای پیمان در سرش تکرار شد
"بمیر! بمیر تا یادم بره بابای حرومزادت باهام چیکار کرد"
پلکهایش روی هم افتاد و گوش هایش سوت کشید
کاش تا لحظه مرگ هوشیار و زنده میماند تا مژده ی مردنش را به مردِ زندگیاش دهد و خوشحالش کند اما نمیشد....
لب های خشکش کش آمد
تولدش کسی را شاد نکرده بود اما با مرگش پیمانش را شاد میشد...
خون از گوشه لبش جاری شد و هم زمان در باز شد
_ بیا لشتو جمع کن گمشو بیرون
باز حوصله چند روز بیهوشی و مریض داری ندارم
بی جان لبخند زد
میدانست مردش دروغ میگوید
میدانست دلش سوخته وگرنه نمیآمد
پیمان کلافه چراغ قوه را روی زمین گرفت
_ کجایی موش کوچولوی مارمور؟
بیا گمشو بیرون تا پشیمون.......
با دیدنِ استخر خون زانوهایش به لرزه افتاد
بهت زده زمزمه کرد
_ آ ... آذین؟
دخترک با دهان خون خندید و هم زمان به سرفه افتاد
عزرائیل را نزدیکش احساس میکرد
_ امشب .... امشب تولدم بود
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
https://t.me/+FU9G3NforRw2OTRk
پیچَک
✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارتگذاری روزانه و تعداد بالا 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 🖊 به قلم چاوان مقدم 💫 پایان خوش 💫
30750
بدنم لرزید و بی اختیار چند قطره از جیشم ریخت. بابایی انگشتشو از بالا تا پایین بهشتم خیسم کشید.🌸🍼🐳
https://t.me/+hgqcD5xC0PJjYTk0
1 10700
ددیاش دکترن ک*صشو معاینه میکنن🥺🐙💦سوراخشو با سرنگ میشورن🫧🍓
ددی بهراد لای رون پاهامو گرفت و محکم از هم بازشون کرد. با دوتا انگشتش پره های نرم ک_صمو مالید.👅ددی هیراد جلوی ک*ص نشست و آروم پره های ک*صمو کنار زد. انگشتش و روی چوچولمو گذاشت و یکم مالید.🎀🧸💧ناله ای کردم و ک_صم سریع آب انداخت که سرنگ رو نزدی بهشتم کرد و جلوی سوراخم گرفتش.🛁آروم کل سرنگو وارد سوراخ تنگم کرد و همزمان ددی بهراد چوچولمو مالید که لیز تر بشم...🔆🛍🐳
https://t.me/+hgqcD5xC0PJjYTk0
93420