cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🎻نیم دیگرم🎻

﷽ تا تو نگاه میکنی،کار من آه کردن است...♡ ای به فدای چشم تو،این چه نگاه کردن است؟! نویسنده : mahfam hessari رمان‌های موجود:باعشق برخیز✓ ( فایل) تابو شکن✓(فایل) فریاد خاموش✓(فایل) آواز قو✓( فایل) نیم دیگرم✍🏻... پارتگذاری: همه روزه بجز پنجشنبه و جمعه ها!!

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 217
مشترکین
-624 ساعت
-467 روز
-5530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
Photo unavailable
جهان یک لرزاده‌ی باغیرت و جذاب، یک مامور مبارزه با موادمخدر🤤🔥 طی اتفاقاتی مجبور به دست‌درازی به آیلین ۱۷ساله‌ی ما میشه و برای حفظ آبروش مجبور به عقدکردنش میشه! اما خیلی زود عاشق شیرین‌زبانی‌ها و دلبری‌های آیلین ریزه میزه میشه. آیلین اما از جهان،از هیکل درشتش،از اخمهای همیشه درهمش و از عصبانیت های گاه و بیگاهش وحشت داره هرچقدر که ازش دوری میکنه فایده‌ای نداره چون خلاصی از دست جهان ۳۲ ساله‌‌ی هات امکان‌پذیر نیست. چون راه به راه دلبر شیرینش رو غرق بوسه میکنه🥹🔞🔥 https://t.me/+kFyfwc9eUUtkY2Rk https://t.me/+kFyfwc9eUUtkY2Rk صب بپاک
نمایش همه...
sticker.webp0.37 KB
Repost from N/a
_سر بچه رو دیدم آقا سرشو دیدم. تمام بدنم به عرق نشسته بود و حس می کردم فاصله ای تا مرگ ندارم. _زودتر تمومش کن خدیجه؛ وگرنه می دونی که چه بلایی سرت میارم؛ زودتر بکشش بیرون اون تخم سگو. _تمومه آقا تمومه؛ خانم جان یکم دیگه زور بزن؛ فقط یکم مونده تموم شه؛ به خدا زور نزنی بچه تو شکمت خفه می شه؛ زور بزن خانم جان. جونم تو تنم نمونده بود اما با همون وضع با تمام قدرتی که داشتم زور زدم و بالاخره خارج شدن بچه از بدنم رو احساس کردم و بی جون رو زمین افتادم. صدای گریه هاش لبخند رو لبم آوورد اما انقدری بیحال بودم که نتونم چشمام رو برای دیدنش باز کنم. _ماشاالله ماشالله؛ خدا نگه داره براتون آقا جان؛ هزار الله اکبر چه بچه تپل و درشتیه؛ خدا حفظش کنه براتون. با حرفای خریجه آروم لای پلکام رو باز کرد که آرمان دست دراز کرد و با گرفتن بچه از خدیجه ای که داشت تنش رو تمیز می کرد گفت: _کافیه دیگه؛ پروازمون دیر شده باید بریم. و همون لحظه صدای رویا از پشت در اناق به گوشم رسید و اشک هام تند تند روی گونه هام چکید. _تموم شد عزیزم؟! بچمون به دنیا اومد؟! آرمان بچه رو میون دستاش جا به جا کرد و حینی که نگاهش رو به چشمای خیس از اشکم می دوخت گفت: _تمومه خانومم؛ بریم که بیشتر از این موندن تو این خرابه فقط وقت تلف کردنه. پر حرف و غصه نگاهش کردم که نیشخندی به روم زد و آروم و با نفرتی عمیق زمزمه کرد: _کارتو خوب انجام دادی؛ از اینجا به بعد راهمون از هم جداست؛ می تونی برگردی پیش پدر حروم زادت و کنارش زندگی کنی. پشت بهم با بچه به سمت در قدم برداشت و من بالا رفتن ضربان قلبم رو به وضوح احساس کردم. خدای من یعنی قرار نبود حتی برای یه بار هم بچم رو ببینم؟! اونم بچه ای که به خاطر به دنیا اومدنش حاضر شدم از درمانم بگذرم و جون خودم رو براش به خطر بندازم؟! صدای یا خدا گفتن خدیجه رو به وضوح شنیدم و پشت بندش صدای دویدن های با عجله ای که به سمتم میومد و اسما اسما گفتن های وحشت زده آرمان و همینطور صدای جیغ های نوزادی که فقط چند دقیقه از به دنیا اومدنش می گذشت. اما قلب مریض من تحمل عذاب بیشتر از این رو نذاشت؛ چشمام نم نمک روی هم افتادن و تا به خودم بیام این من بودم برای همیشه دست از این دنیای پر از نامردی و نفرت می شستم... https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0 https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0 https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
نمایش همه...
👍 1
Repost from N/a
🔥مامانت بهت یاد نداده چطوری از شوهرت تمکین کنی؟! ترسیده خیره به مرد روبه رویم میشوم که با عربده ایی که میکشد کل خانه به لرزه می افتد: - انقدر میزنمت تا خون بالا بیاری هرزه! مانند جلاد ها شده بود و صدای هق هقه من را نمیشنید کمربندش را از کمرش در آورد که با گریه نالیدم: - میلاد غلط کردم....بخدا یاد میگیرم....آخ.... با ضربه ایی که به دستم خورد جیغی از درد کشیدم و دستهایم را محافظ صورتم قرار دادم تا کمربندش به صورتم آسیب نزند. - نزن....دردم...میاد...میلاد... آنقدر با کمربندش به تن و بدنم کوبید که خودش خسته شد و من مانند یک مرده گوشه ی اتاق افتاده بودم و جانی دیگر در من نمانده بود... - یلدا... میخواستم بگویم جانِ یلدا اما این روزها آنقدر تنفر برانگیز شده بود که دیگر میخواستم از زندگی ام برود... - نمیخواستم بزنمت دسته خودم نیست یهویی وحشی میشم! سرفه ایی کردم که خون از دهنم جاری شد و میلاد با دیدن این صحنه ترسیده به سمتم آمد: - یلدا جانم خوبی؟ تاج سرم بخشید گوه خوردم دیگه نمیزنمت! نفسم دیگر بالا نمی آمد گویی دیگر زندگی برایم پایان یافته بود.... - م...میلاد.... - حرف نزن حرففففففف نزننننن یلدا زنگ میزنم آمبولانس.... هول زده تلفن را برداشت و شماره ایی را گرفت: - همسرمه آقا داره خون بالا میاره... نمیدانم پشت خط آن یک نفر چه گفت که خشمگین فریاد کشید: - حرومزاده میگم داره خون بالا میاره تو داری از من بیست سوالی میپرسی؟! - به ولای علی یکم دیگه اینجا نباشید بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم! آدرس را  گفت و تلفن را بر روی زمین کوبید، دیوانه وار در خانه قدم میزد و بر خودش لعنت میفرستاد.... دیگر چشمانم را نمی‌توانستم باز نگه دارم... - یلداااا.... یلداااااااااا صداهای اطرافم کمو کمتر شده بود که صدای آمبولانس آمد و..... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 رمانی متفاوت که همه را به وجد می آورد👌🔥
نمایش همه...
Repost from N/a
00:06
Video unavailable
#جذابترین_رمان_تخیلی_تلگرام🔥😍 پادشاه قدرتمند و خشن گرگینه‌ها سال‌ها جذب هیچ دختری نمی‌شد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمی‌کرد؛ اما با دیدن اون دختر دلش لرزید...خواست فقط برای اون باشه! جفتش بشه، ملکه‌اش بشه ولی نمی‌دونست که اون دختر در واقع...🙊🔞😬 https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0 https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0 #ممنوعه #باستانی #دارای‌محدودیت‌سنی
نمایش همه...
6.55 KB
سلام به همگی😍 روزتون بخیر عزیزان😍 اومدم یه خبر عالی بدم😁😎 ‼️ فایل کامل رمان 🎻نیم دیگرم 🎻 آماده شده‼️ شما عزیزانی که میخواین همین حالا داستان نیما و پناه مارو تا انتها بخونین و زودتر متوجه بشین که پایان داستان به چه صورت هست؛ میتونین با پرداخت مبلغ ۳۵ هزار تومان با احترام! و ارسال فیش واریزی برای ادمین، فایل کامل داستان رو دریافت کنین🤩 پس جهت خرید فایل کامل داستان مبلغ مورد نظر را به شماره کارت زیر👇🏻 5859831205504110 بانک تجارت|فاطمه حصاری واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید @Add_nim_digharam
نمایش همه...
👍 1
سلام به همگی😍 روزتون بخیر عزیزان😍 اومدم یه خبر عالی بدم😁😎 ‼️ فایل کامل رمان 🎻نیم دیگرم 🎻 آماده شده‼️ شما عزیزانی که میخواین همین حالا داستان نیما و پناه مارو تا انتها بخونین و زودتر متوجه بشین که پایان داستان به چه صورت هست؛ میتونین با پرداخت مبلغ ۳۵ هزار تومان با احترام! و ارسال فیش واریزی برای ادمین، فایل کامل داستان رو دریافت کنین🤩 پس جهت خرید فایل کامل داستان مبلغ مورد نظر را به شماره کارت زیر👇🏻 5859831205504110 بانک تجارت|فاطمه حصاری واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید @Add_nim_digharam
نمایش همه...
#🎻نیم_دیگرم🎻 #پارت_سیصد و چهل و شش 🎼🎼🎼🎼🎼 امیر: همینطور روی زمین دراز کشیده بودم و به آسمون که کم کم داشت بی نور میشد خیره بودم. تمام وجودم درد میکرد و نمیدونستم صورتم تو چه وضعیتیه... چیکار کرده بودم با خودم؟؟ انگار یه زلزله ی ۸ ریشتری تمام زندگیم رو ویران کرده بود... حالا که پناه رو با اون مردک دیده بودم حس میکردم با سر به زمین سقوط کردم... اون مال من بود.... من داشتمش... اما حالا واقعا از دستش داده بودم... وقتی اونقدر قشنگ به اون کثافت نگاه میکرد دلم میخواست خفش کنم اما حیف... من بی غیرت تر از این حرف ها بودم... من گند زده بودم به زندگیم و حالا خیانت پناه تاوان کارم بود... لعنت به من... خوب که فکر میکردم  بیشتربه این نتیجه میرسیدم که من یه احمق به تمام معنام... پناه رو از دست داده بودم بخاطر کی؟!! اون هرزه که منو بخاطر یکی دیگه ول کرد و رفت!! دوباره یاد اون شب افتادم و از شدت خشم  مشتم رو گره کردم و دندونام رو بهم فشردم. همون شب که وقتی به خونه برگشتم توی گوشیش کلی پیامک عاشقونه دیدم و زیر بار مشت و لگد صورتش رو پایین آوردم. بعد از اون دیگه هیچوقت ندیدمش‌‌‌... کاش از اولم ندیده بودمش!!! بغضم ترکید و اشک هام از گوشه ی چشمم جاری شد... دیگه هیچی تو زندگیم نداشتم... نه آبرو...نه جا و مکان...نه زندگی...نه کار... شاید اگه پناه رو در قبال پول طلاق میدادم میتونستم یه تغییری تو زندگیم بدم... من از اذیت کردن اون چیزی بدست نمیاوردم... بزار بره با همون بچه پولدار خوش باشه... لااقل تهش به منم چیزی برسه شاید بتونم به خودم سرو سامون بدم... 🎼🎼🎼🎼🎼
نمایش همه...
👍 11 6
#🎻نیم_دیگرم 🎻 #پارت_سیصد و چها و پنج 🎼🎼🎼🎼🎼 از شنیدن حرف های قشنگ و دل نشینش لبریز از عشق شدم . لبخند عمیقی به لبم نشست و با تمام حسم بهش خیره شدم... احساساتم به قلیان افتاده بود.... از ته دلم گفتم: _عاشقتم پناه... نگاهش برق زد و حس میکردم هرچقدر که غم از صورتش پاک میشد همون اندازه زیبا تر میشد... _منم عاشقتم... قلبم تپید و لبخندم عمیق تر شد... به طرفش خم شدم و جوری بوسیدمش که حس میکردم رد بوسم تا چن وقت روی صورتش بمونه!! با خنده و پر از ناز...جوری که دلم رو بی تاب تر میکرد گفت: _دردم گرفت نیما... _ببخشید...ولی داری دیوونم میکنی!! با خجالتی که برای من یه جور عشوه بود نگاهش رو ازم دزدید و آروم صدام زد: _نیما!؟ _جون دلم؟! _کجا میریم؟! نفس عمیقی کشیدم و با همون حالت نگاهم جواب دادم: _میخوام ببرمت یه جا که همه ی حس های بدی که امروز داشتیم رو بشوره ببره!! لبخند قشنگی زد و آروم و دلربا نگاهم کرد. _من همین الانشم دیگه چیزی از حس های بد یادم نمیاد... با هر جملش دلم زیرو رو میشد... فقط با عشق نگاهش کردم... این دختر تمام وجودم بود... _من تا الان که تورو نداشتم دقیقا داشتم با زندگیم چیکار میکردم!؟ خنده ی قشنگی کرد و با شیطنت گفت: _نمیدونم که!! دلم براش ضعف رفت و محکم بینیش رو کشیدم که آخش در اومد. _منو دیوونه نکن میخورمتا!! با حالت قشنگی لبخندش رو جمع کرد و این به شدت به خندم انداخت. بین خنده هام ماشین رو به حرکت دراوردم و فرمون رو دور دادم... اگه خوشبختی این نبود پس چی بود؟! 🎼🎼🎼🎼🎼
نمایش همه...
16👍 3
sticker.webp0.37 KB
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.