فیلسوف مرده
چون «فلسفه تمرین مرگ است.» ناشناس: https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-247168-ii8xXbO
نمایش بیشتر128
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
+330 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
https://t.me/TheDeadPhilosopher/929
این یه تصمیم شخصیه.
تو میتونی قلم دست بگیری و خط خطی کنی یا ميتونی خط هاتو جوری بچینی که نقاشی شه.
فرار ما نوشتنه، به این معنی نیست که انتخاب دیگه ای نداشتیم بلکه فقط تصمیم گرفتیم زیباترین چیز ممکن رو به جا بذاریم.
فیلسوف مرده
[ژان پل سارتر-ادبیات چیست؟] پ.ن: کاش هر کدوم از شماها که مینویسید، جواب این سوال رو بدید.
🍓 4
Bad dreams in the night
They told me I was going to lose the fight
Leave behind my wuthering, wuthering
Wuthering Heights
@TheDeadPhilosopher
Kate Bush - Wuthering Heights.mp34.50 MB
🍓 2
در راستای #نوشتنوخطزدن چند وقت پیش به دوستم گفتم دارم پاییز رو مینویسم ولی یهو یه آهنگی اومد و صحنهی اول یه داستان دیگه اومد جلوی چشمم، در حالی که هنوز پاییز شروع قاطعانه نداره. فکر کردم چقدر مغزم کرم داره، چقدر میره سراغ داستانهای دیگه. ولی متوجه شدم ناخودآگاه نیست و اتفاقاً دست خودمه. نشسته بود کار دیگهای میکردم و ذهنم رفت سمت پاییز و صحنهای که در جریانه. یهو جلوی خودم رو گرفتم که نه! الآن نباید بهش فکر کنم! بعداً نشستم جلوی لپتاپ بهش فکر میکنم و برام روشن شد که این کار رو زیاد میکنم؛ جلوی خودم رو میگیرم که به داستان فکر نکنم، به این بهونه که بعد میرم میشینم سرش و جالب اینه، مغزم پاییز رو جایگزین میکنه با یه داستان دیگه چون باید به یه داستانی فکر کنه. مشکل اینه که شما وقتی میشینی جلوی لپتاپ از قبل باید یه چیزهایی آماده داشته باشی، نمیشه با مغز خالی بری بشینی و توقع داشته باشی کلمات روون بشن.
چنین نکتهای از قبل برام روشن بود ولی با شروع درس و کار با خودم گفتم واسه هر چیزی زمان تعیین کنم ولی یادمه من با رویاسازان زندگی میکردم؛ موقع خواب و بیداری و حتی وقتی با بقیه حرف میزدم هم ممکن بود بهش فکر کنم.
باید برمیگردم به همون تنظیمات کارخونه. با این بهونه که الآن دفتر و قلم جلوی دستم نیست، جلوی افکارم رو نگیرم. باید پاییز رو زندگی کنم.
🍓 6
اگه مثل من تو کانالهایی عضوید که ادمینهاشون از عشق زندگیشون میگن ولی خودتون کسی رو ندارید، ارجاعتون میدم به داستان تولد اروس، خدای عشق، که در رسالهی ضیافتِ افلاطون اومده.
جشنی برای تولد آفرودیت برگزار میشه و خدایان دعوت شدن. پروس، خدای تلاش، در این جشن بوده و برای هواخوری میره به باغ. اونجا پنیا، خدای فقر، وایستاده بوده چون به جشن دعوت نشده بود. این دو نفر باهم آمیزش میکنن. از تلاش و فقر فرزندی متولد میشه، چون شب تولد آفرودیت بوده، زیبایی هم داشته. این فرزند میشه اروس، خدای عشق.
هر وقت سینگلبهگوری فشار آورد، تلاش و زیبایی رو بذارید کنار! یادتون باشه اینهایی که به عشق زندگیشون رسید یه مشت نیازمندِ ناکاملِ فقیرن! بدبختهای بیچاره!
🐳 6🍓 3
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.