cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

غمـــِــــــ ابــــــرا 🌨☔️

به قلم: ژان🌼 هر روز پارت داریم😍😍 چنل VIP دو برابر اینجا پارت داریم🌼🧡 هرگونه کپی برداری و انتشار حرام است و توسط وکیل انتشارات پیگیری میشود🌼🧡

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
21 254
مشترکین
-10124 ساعت
+2227 روز
-77930 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

عشقااااااا ‌پارررررررررت جدیدموووووون 😍😍😍😍😍😍
نمایش همه...
عشقااااااا ‌پارررررررررت جدیدموووووون 😍😍😍😍😍😍
نمایش همه...
عشقااااااا ‌پارررررررررت جدیدموووووون 😍😍😍😍😍😍
نمایش همه...
👍 2
عشقااااااا ‌پارررررررررت جدیدموووووون 😍😍😍😍😍😍
نمایش همه...
عشقااااااا ‌پارررررررررت جدیدموووووون 😍😍😍😍😍😍
نمایش همه...
عشقااااااا ‌پارررررررررت جدیدموووووون 😍😍😍😍😍😍
نمایش همه...
sticker.webp0.29 KB
👍 2
Repost from N/a
- دکتر قبولم نیست، عروسم رو باید خودم معاینه کنم. اینجوری خیالمم راحتره تنم یخ میرند با حرف زن دایی. ناباور به جمع نگاه میکنم، متتظرم محمدعلی مخالفت کند اما میگوید: - مادرم صلاح رو بهتر میدونن. آب دهانم را قورت می دهم. لعنتی خودش می دانست وضعم را. می دانست و داشت تیشه به ریشه ام می زد. - هر چی شما بگید . دختر ما کنیز شماست. متنفرم از این مرد به ظاهر پدر. حتی از مادری که زبان ندارد از من دفاع کند. با التماس زل میزنم به محمدعلی. اخم دارد. توجه نمی کند. زن دایی بلند میشود: - با من بیا دخترم. نترس، چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه. دارم فکر میکنم چطور از زیرش دربروم. چطور آبرویم را بخرم. بلند میشوم. با ذهنی مشغول و نگاهی بی فروغ. به دنبال زن دایی دو سر راه می افتادم. شکل دیو است زنیکه بی رحم. حین رد شدن از کنار محمدعلی آهسته پچ می زند: - هرزه. دلم می شکند. او خودش خواست. آن شب خود لعنتی اش مرا مهمان آغوشش کرد. نامرد دو عالم دیگر چیزی مهم نیست، حتی لخت شدنم مقابل زن عمو و چک کردنم. صدای جیغش و سیلی محمکش... متنفر میشوم از دختر بودنم از محمدعلی نامردی که وسط خانه عربده میزند: - عمه این بود دختر آفتاب مهتاب ندیده ات؟ این بود حجب و حیاش؟ دختر نیست البته، زنِ دخترت حاجی. حاشا به غیرتت. نمی دانم چرا این رفتار را دارد. درکش نمی کنم. نامردی اش قابل هضم نیست. می روند. مرا بدبخت کرده، می روند. پدر به جانم می افتد. می زند و در نهایت دختر زن شده‌ی هرزه اش را در دخمه‌ی کوچک پشت حیاط زندانی می کند. https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk *پنچ سال بعد* - زنم شو. - گمشو محمدعلی گمشو که با اون غیرت نداشته ات آبروی هر چی مرده رو بردی. بازویم را میگیرد و میغرد: - گوه خوردم، غلط کردم حالیته؟ خام بودم، احمق بودم تو خانومی کن در حقم. - دو شب دیگه عقدمه محمدعلی، ولم کن. فقط برو بمیر... اون موقع شاید خانومی کردم و بخشیدمت. دیوانه میشود عوضی. فکم را میچسبد و عربده میزند: - مگه از رو جنازه‌ی من رد شی. تو... زنِ... منی... جیغم میان لب های غارتگرش خفه میشود و... https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
نمایش همه...
« دلدار »

دلدارِ منِ بی‌دل

Repost from N/a
_ مرتیکه‌ی گاو پولمو بده، دوساعت برات رقصیدم فکر کردی مجانیه؟ _ بازم برقص، بیشتر میدم... دخترک لباسهایش را کند، نیمه برهنه بود و عصبانی. _ تو بده ای؟ همینو بده، دوبرابر و ببر خرج پتیاره‌های دورت کن که ذوق میکنن لنگاشون برات باز میشه...پولمو بده بابا. دخترک وحشی شده بود، دلبر تر، پوست تنش سرخ از عصبانیت و ...داغ... _تو چی؟ ذوق نمیکنی؟ ده برابر بهت بدم برام رقص کثیف میکنی؟ مرد با کت و شلوار روی صندلی سلطنتی چرمش لم داده و سیگار برگ کوبایی اش را پک می زد. _رقص کثیف؟ میخوای برقصم بشاشم روت؟ خوب کثیف میشی ها شازده. خم شد تا لباسش را از روی مبل بردارد، تن ظریفش مارگونه وقت رقص می‌پیچید. _ بی ادب نباش، جای اینکه بری برای مردا و تو مراسما برقصی فقط برای من برقص...تو منو تحریک میکنی... بعد از ماهها هنوز رام نشده بود، تنش را میخواست اما داوطلبانه. _ والا شازده تو سوراخ تو دیوار رو هم ببینی راست میکنی، دیگه من که تحریکت نکنم باید بمیرم... مرد از جایش بلند شد، دور دخترک گشت، دکمه‌ی بلوزش را می بست. اهل تجاوز نبود، کیف نداشت... _ چقدر میگیری یک شب با من بخوابی؟ قول میدم اونقدر کیف کنی که خودت بیای... دخترک موهایش را بست، رژش را پاک کرد و لعنتی هنوز هم زیادی ظریف و قشنگ بود، زیر دستانش باید جالبتر هم می‌شد... _ من جنده نیستم، رقاصم، اگه با رقصم خالی نمیشی یکیو بیار بکنش وقتی میرقصم...والا دست از سر من بردار...پولمو بزن میخوام برم. بوی تن دخترک تیز و معطر به مشامش رسید، مثل بوی بره به دماغ گرگ. _ دوست دخترم شو، من دوست دختر نمی‌گیرم، ولی تو بشو اولیش. نیشخند دخترک حسی را در ستون فقراتش تا بین پایش کشید، چرا وا نمیداد؟ _ تو تو سبک من نیستی، با این اهن و تولوپت برو یکی از این درو دافای هم سطحت و بردار... مرد سر خم کرد کنار گوشش و بو کشید، عطر تنش! _ فقط تو بلوط، رسما ازت درخواست کردم، در حالی که...میتونم همینجا ترتیبت و بدم، همیشه می‌تونستم... دست بلوط روی سینه اش رفت، به ضرب... _ منت میذاری که بهم تجاوز نمی کنی؟ بیا بکن... من و از چی میترسونی؟...برو بابا... از کنارش گذشت، مرد مچش را محکم گرفت، داشت عاصی اش می‌کرد... _ مثل ادم دوست دخترم شو، نترس، همین اول نمیکشمت رو تخت، اونقدرم بدبخت نیستم، امتحان کن... دختر، انتهای صبرش را حس کرد... _ من باهات نمیخوابم، ازت خوشم نمیاد پولاد خان، از دماغ فیل افتادی، فکر کردی هر ماده ای رد شد باید یه سر زیر تو بیاد؟ من همون رقص برام بسه...پولت مال خودت... سعی کرد مچش را ازاد کند ولی نشد...نگاه مرد چیزی داشت شبیه وحشیگری های خودش... https://t.me/+Cf3Ik5IApjxjMTM0 https://t.me/+Cf3Ik5IApjxjMTM0 https://t.me/+Cf3Ik5IApjxjMTM0
نمایش همه...
👍 1
Repost from N/a
-دخترخونده‌ت به نامزدت پیام داده که ازت حامله‌ست! مرد با حیرت و دهانی باز به مادرش زل زد. -کی؟! چیکار کرده؟! سوفیا این‌و گفته؟! پیرزن ناله و نفرین کنان روی پای خود کوبید و با صورتی سرخ نالید: -خجالت نکشیدی؟! اینهمه زن... اینهمه دختر... با وجود اینکه یه نامزد مثل پنجه‌ی آفتاب داری... رفتی دخترخونده‌ت رو حامله کردی؟! تا مرد خواست برای دفاع از خود دهان باز کند، مادرش جنون وار روی صورت و سینه ی خود کوبید و صدایش بالا رفت. -شیرم‌و حلالت نمی‌کنم بوران... ای خدا من‌و بکش از دست این پسر ناخلف خلاص شم. بوران کلافه دستی به صورتش کشیده و به دنبال دخترک وزه چشم چرخاند. چه بلوایی به پا کرده بود ورپریده، حسابش را میرسید. -چی داری میگی مادر من؟! این دختره‌ی بی‌حیا کدوم‌گوریه که این خزعبلات‌و توکوش شما خونده؟! پیرزن سینه جلو داده و با دندان قروچه ای حرصی فریاد زد: -یعنی می‌خوای بگی دروغ گفته که نواربهداشتی‌ش هم تو می.خری؟! می.خوای بگی دروغه که درد پریودش‌و تو با روغن زیتون آروم می.کنی؟! پوف! دخترک مانند دختر خودش بود. جز او کسی را نداشت که وقتی از درد به خود میپیچید آرامش کند. انتظار داشتند او را به حال خود رها کند؟ امانت بود دستش... -دختر خسروئه... یادت رفته وقتی سپردنش دست من فقط پنج سالش بود؟! مگه کس و کاری هم داره جز من؟! اما مادرش حرف حساب در کتش نمیرفت. باز هم شروع به شیون و زاری کرد. -خدا من‌و از رو زمین برداره که نبینم این آبروریزی رو... جواب مردمو چی بدم؟! بوران زیر لب غرولند میکرد که پیرزن با یادآوری چیزی دست روی دهانش کوبید. -به پروانه گفته تو حامله‌ش کردی، عقدو به هم زدن وسیله‌هاتو پس فرستادن چشمان بوران از حدقه بیرون زد. آنقدر همه چیز جدی شده بود؟ دخترک را میکشت! -به گور هفت جدش خندیده... د بگو کجاست این ورپریده تا حسابش‌و بذارم کف دستش؟! -خبه خبه... برای من فیلم بازی نکن... دوروز دیگه شکمش بالا بیاد... کلافه از اینکه مادرش حرفش را نمی‌فهمید مشتی به دیوار کوبیده و غرید: -کدوم شکم مادر من؟! یه خریتی کرده شما چرا باور میکنی؟! حتی فریادش هم نتوانست زبان تند و تیز پیرزن را غلاف کند. یک بند سرزنشش میکرد. -مگه حاملگی به دروغ هم میشه؟! کجا این خبط‌و کردی؟! با دختر خسرو؟! پونزده سال ازت کوچیکتره... نفس نفس میزد و بی توجه به مادرش به دنبال سوفیا کل خانه را زیر و رو کرد. -من میگم کاری نکردم شما دنبال سه‌جلد بچه‌ای؟؛ کدوم گوری رفتی سوفیا؟! پیدات کنم آتیشت میزنم ورپریده‌ی دریده او را کنج آشپزخانه در حالی که سعی داشت خودش را پشت یخچال پنهان کند پیدا کرد. از گردنش چسبیده و با نگاهی سرخ و غرق خون روی صورتش خم شد. -این چه غلطیه کردی؟! آبروی من اسباب بازی دست توئه؟! سوفیا رنگ پریده و وحشت زده فقط نگاهش کرد. همان موقع هم میدانست اگر این کار را کند حسابش با کرام الکاتبین است اما عشق کورش کرده بود. -لال شدی الان؟! از فریاد گوش خراش مرد هقی زد و اشک ریزان گفت: -راهی نداشتم که عقدت‌و به هم بزنم. مجبورم کردی... بوران گردنش را محکم تکان داده و دست روی شکم صافش گذاشت. -عه؟! الان کجاست اون توله‌سگی که به نافم بستی؟! جوابی جز اشک های داغ دخترک نگرفت که بیشتر روی صورتش خم شد. دستش را از لباس او رد کرده و زیر شکمش را لمس کرد. نفس سوفیا که رفت خیره در چشمانش با حرص پچ زد: -حرف بزن دیگه... چطور تخم من‌و کردی تو خودت که یه توله کاشتی تو رحمت؟! اونم از من؟! گرمای دست بوران که داشت به پایین تنه اش میرسید وحشتش را بیشتر کرده بود. ترسیده و لرزان به تته پته افتاد. -د دروغ... دروغ گفتم بوران... ف فقط خ خواستم با پروانه ازدواج.... بوران انگشتش را به نرمی بین پایش کشید و پوزخندی زد. -د نه د... گردن بگیر سلیطه... بذار حداقل آش نخورده و دهن سوخته نشم. که حامله‌ت کردم آره؟! یه بلایی سرت بیارم صدای جیغت تا آسمون هفتم بره... دخترک با حرکت نرم انگشتش وا رفته بود که با فرو رفتن یکباره ی انگشتان مرد، جیغ پر دردی کشید... https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 https://t.me/+OFRQ_lIaGnc2OGQ0 بوران مهدوی... پدرخونده‌ی جوون و سکسی‌ای که بدجور دل باخته به یه دختر شر و شیطون... دختری که می‌دونه بوران دربرابرش ضعف داره و هربار به هر طریقی قصد تحریک کردنش‌و داره اما بوران کنار می‌کشه... اون‌شب لعنتی... وقتی دخترک با حماقت خودش‌و تو بغل یه مرد دیگه می‌ندازه و با حاملگیش... بوران حسابی عصبی میشه و بی‌اراده....😱🤤
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.