اینجا کانال زری است
646
مشترکین
-224 ساعت
+107 روز
+2230 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
این ماه نمیتونم تقویم مطالعه مو دقیق پر کنم چون اون کاغذی که روش نوشته بودم میزان مطالعه هر روزم رو توسط بچه هام معدوم شده😂
دیروز از مراسم چهلم رفتیم خونه مادربزرگم
دخترکوچولو طی یه جریانی خودشو از نرده ها آویزون کرده بود
من اومدم بگیرمش خودشو شُل کرد مُچ دست راستم به شدت کشیده شد
دیشب چیزیم نبود
ولی صبح که بیدار شدم دستم سفت شده بود و باد کرده بود
روز جمعه هم که متخصص نیست جایی، رفتیم بیمارستان دکتر عمومی گفت دستت در رفته
وایسا فردا برو دکتر
رفتم حمام زیر شیر آب گرم دست مو ماساژ دادم و طبق ویدیویی که چندسال پیش دیده بودم دست مو کشیدم و صدای جا افتادن استخون مو شنیدم 😶🌫
بعدش دردش کااامل قطع شد
من هم روغن مالیدم به دستم و پلاستیک کشیدم و خوابیدم
بیدار که شدم شفا گرفته بودم😂😂
همسر میگه یواش یواش داری ترسناک میشی زری یاکوزا 😂😂😂
❤ 21
نمایش همه...
موج سرگردان
من رو موج صدا کنید اینجا یک زندگی واقعی جریان دارد و تماما خود خودم هستم
یکی از بهترین لذت های دنیا خوردن میوه از سر درخته
یادش بخیر ۵ سالم بود رفته بودیم زنجان باغ عموی پدرم
پر از زردآلو و گیلاس و آلبالو بود
با دخترعمه هام پادشاه بازی میکردیم و بابام پیشکار مون بود و برامون میوه میچید ما میخوردیم 😅❤️
❤ 5
کتابی که دیروز شروع کردم گوش دادن شو و امروز تموم شد
شنیدنش به شدت تجربه عجیبی بود
احساس میکنم دچار کلی بیماری روانی شدم🥲
از فیدیبو گوش دادم.
❤ 8
امروز چهل روز است که ندارمت.
چهل روز میگذرد از آخرین بار که دستت را گرفتم و صورت ماهت را دیدم. چهل روز است که تورا، پدربزرگ عزیزم را، به دست خاک سپرده ام.
خدا خیلی مهربان و بخشنده است که پدربزرگ عزیزی چون تورا به من هدیه داده بود.
پدربزرگی که همیشه میتوانستم کنارش خودِ واقعی ام باشم.
یادت میآید وقتی شش ساله بودم در یک عصر تابستانی سر روی بازویت گذاشته بودم و برایم از خاطرات گذشته ها میگفتی؟
از زمین ها کشاورزی، از چای خوردن با کاسه چینی، از اسب قهوه ای رنگت، از مهاجرتت به قم، از آرزوهایی که برای پدرم داشتی، تو پدربزرگ عزیز و تلاشگر من بودی، تو برایم رفیق بودی، صبور بودی و باحوصله.
همیشه گوش شنوا داشتی برای حرف های تمام نشدنی ام در کودکی.
برایم خُرفه خریدی وقتی دست در دست هم از مسجد بیرون آمدیم و گفتی خُرفه سبزی حضرت زهرا(س) است، حضرت زهرا(س) شفیعت باشد عزیز من.
همیشه ذوق داشتم بیایم برایت از روزهایم بگویم، از کارهایی که میکنم و روزگاری که میگذرانم، همیشه مشوّق بودی و خوشحال حتی از کوچک ترین دست آورد هایم.
تو پدربزرگ عزیز و لطیف و خنده روی من بودی.
چهل روز است که ندارمت و میگویم سفرت به سلامت پدربزرگ و رفیق من.
❤ 30
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.