همتا
رزرو تبلیغات👇 https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0 لینک ناشناس👇 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117 چنل پاسخگویی👇 @bahar67909
نمایش بیشتر1 167
مشترکین
+1124 ساعت
+1637 روز
+15830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from بهار عاشقی
#پادشاه_عقربها
خلاصه رمان جذاب و مهیج ؛♥🔥
طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین
نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود...
پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه
و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه...
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
#ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
14300
میراث یکتا، یه مولتی میلیاردر باشی و عیاش که به وسیله جذابیت و پولش، هرشب تختش پره در و دافه!🔥
حرصش از زندگی و سر دخترایی که زیرش میان خالی میکنه و یه شب متوجه میشه که دختر کوچولویی که به اجبار زیرش خوابیده، باکره بوده🥲
پسرمون داغون میشه و فرداش کلی دنبال دختر کوچولومون میره، اما نیست که نیست!💔
اما وقتی شکمش بالا میاد و میفهمه میراث یکتا تو شکمش داره، برمیگرده و...💦🔞❌
https://t.me/+boub4DfI8rJiMjM8
کـــژال | "سودا ولینسب"
°| ﷽ |° نویسنده: سودا ولی نسب | ✨️𝐒𝐄𝐕𝐃𝐀 کـــــــژال ●آنلاین ● ~کژالومیراث~ ژیــــــان ●به زودی... ● طــــوق ●حق عضویتی ●
14200
Repost from N/a
-تونل ریزش کرده مهندس...بیچاره شدیم... خانوم مهندس مونده زیر آوار!
چند ساعت قبل
-هرجور شده کَلَک اون دختره رو بِکَن اویس ؛ نباید بعد اون مأموریت، پاش به شهر برسه!
نگاهی به اطراف انداخت و کلافه صدایش را پایین آورد:
-انتقال اون سهام کار توئه تینا. قبل از رسیدن من انجامش میدی
زن پشت خط پر از حرص بود و شاید بوهای بدی از رابطه ی دروغین نامزدش با دخترِ بهمنخان به مشامش میرسید
-چیه؟دلت برای دختر دشمنت میسوزه؟
حسادت زنانه میتوانست خطرناک ترین حس دنیا باشد
داشت روی مغز اویس میرفت
-چرند نگو
-یادت رفته بهمن چطور با سرنوشتمون بازی کرده؟
فکش فشرده شد و با تیپا ضربه ای به اولین شئ سر راهش زد
-از من میخوای دختره رو بکشم؟
رد دادی انگار ...قاتلم مگه؟
صدای پوزخند زهردار تینا علامت خطر بود
زن ها باهوش بودند
میدانستند پای یک مرد کِی و چه زمانی میلغزد
-اویس...اویس...اویس اگر بفهمم با اون دختره ی پاپتی ریختی رو هم قید همه چیو میزنم و طرح رو میفروشم به عربا
چشمانش روی هم افتاد
نفس هایش سنگین شد
چگونه دختری که بیش از دو ماه حتی برای یک بازی ، در آغوش خود خواباند را سر به نیست میکرد؟
-اویس؟
این بار صدای تینا پر از ترس بود
اویس نباید گزک دست این زن میداد
-تا شب حلش میکنم
از همینجا میتوانست قدم برداشتن های وفا را به طرف خود ببیند
باید قطع میکرد
-اویس
نکنه عاشق دختر بهمن شدی؟ها؟
چیزی از سینه اش فرو ریخت
هاه...عشق؟
عاشق دختر بهمنخان شود؟
مزخرف بود
اویس خونشان را میریخت و دست آخر به خورد خودشان میداد
-کم مزخرف بباف تینا
داره میاد باید قطع کنم
وفا از دور برایش لبخند زد و موهایش را که عقب فرستاد قلب سیاه مرد به تپش افتاد
-اویس قطع نکن....گوووش کن به من...قبل از طلوع فردا کلک اون تخ*م حروم بهمن رو میکَنی.یادت نره کل زحمتای چندین و چند ساله ت دست منه
-صبحتون بخیر خوشتیپ خان
اویس گوشی را قطع کرد و صدای جیغ های تینا خاموش شد.
قلبش تندتر تپید وقتی دست های ظریف دخترک دور گردنش حلقه شد:
-تو اتاق ندیدمت ، دلم برات تنگ شد آقا غوله. با کی حرف میزدی؟
-با زن اولم! حرفیه؟
میزد به در مسخره بازی و دخترک معصوم نمیدانست آن یک واقعیت بزرگ است
خندید و سیب گلوی مرد تکان خورد
-بچه پر رو
وفا چانه ی زاویه دار و زبر اویس را بوسید و مرد با نفسی که از گرمای تن این دختر داشت دستخوش تغییر میشد , نگاهی به اطراف انداخت
-هی هی هی
دست قدرتمندش را دور کمر دخترک قفل کرده و در کسری از ثانیه او را به دیوارک پشت سرشان چسباند
-نمیبینی چقدر نره خر ریخته اینجا؟
وفا ریز خندید و تنش بیشتر به آجرهای خام فشرده شد
او دختر دشمن بود
باید حذف میشد
اویس اجازه نمیداد حقش پایمال شود
-حواسم بود. بعدم...میخوام برم سر پروژه. اومدم خداحافظی!
خون اویس از جریان می افتاد کمکم
از خداحافظی ته جمله اش خوشش نمی آمد، اما به بهای دختر بهمن بودنش قرار بود امروز بمیرد
در آن تونل
-بعدش قراره باهات درمورد یه موضوع مهم حرف بزنم.خیلی مهم!
سیب گلوی اویس دوباره تکان خورد
هیچ حرف مهمی با این دختر نداشت
او فقط یک مهره بود و امروز هم موعد پاک شدنش فرا رسیده بود
-الان بگو
اصلا هم کنجکاو نبود
اصلا هم نمیخواست جلوی رفتنش را بگیرد
اما وفا دیرش شده بود و شاید خودش میخواست به کام مرگ برود
-نوچ
روی پنجه ی پاهایش بلند شد
عاشق اویس شده بود
این مرد مانند یک کوه پشتش بود و همیشه از او مراقبت میکرد
یک بوسه ی کوتاه روی لبانش زد و درون اویس را به تلاطم انداخت
-سوپرایزه. الان نه!
هنوز قدمی نرفته بود که باز هم کمرش قفل شده و اینبار لب هایش اسیر بوسه های خشونت بار مرد شد
شاید برای آخرین بار بود
نفسش بند رفت
نمیدانست این همه حرص اویس از کجا آب میخورد
نمیدانست و چیزی گلوی مَرد را می آزرد
باید این کار را میکرد
در یک قدمی حقش بود و باید یک نفر قربانی میشد در راه حقش
وفا داشت خفه میشد که اویس دست از لب های کوچکش کشید
-وای...دیرم... شد
حالا اویس مانده بود و جای خالی دختری که با چشمان براق به طرف چاه میرفت
چاهی که اویس برایش کنده بود
-آقا ، بسته ی خانم فرهنگ رو کجا بذارم؟
با شنیدن صدای کارگری که نزدیکش شده بود نگاه خشک شده به ردپاهای دخترک را گرفت و به او داد
-بده من!
کارگر آن را در دستان اویس گذاشت و مرد به مارک داروخانه نگاه دوخت
ابروهایش در هم رفت و فورا در پاکت را باز کرد
baby check?
چیزی از سینه اش فرو ریخت
چند دقیقه میشد که وفا به طرف چاه رفته بود؟
-مهندس...مهندس کجایید؟
پاکت پلاستیکی از دستش روی زمین خاکی افتاد
لب هایش خشک شد و قلبش نتپید
مرد هراسان بالاخره به اویس رسید و دست روی سر خودش گذاشت
-تونل ریزش کرده مهندس... بدبخت شدیم... خانم مهندس مونده زیر آوار
❌❌❌❌❌
https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
10000
Repost from N/a
- سهیل دارم دق می کنم. هر لحظه به تاریخ دادگاه آخر نزدیک می شیم انگار یه جون از جونام کم میشه..
دستش بنده دستای سرد دخترک رو به روش شد که همه دین و دنیاش بود.سعی کرد برخلاف حال داغون خودش به عشقش دلگرمی بده:
- این روزا هم می گذره چشم دریایی من. تو فقط فکر خودتو عزیز باباش باش. لحظه شماری می کنم برای چندماه دیگه که به آغوش بکشمش.
صبا با بغض نگاه از صورت لاغر و زرد رنگ مردش که هیچ شباهتی به پسری که عاشقش شده بود ؛ نداشت کند و با صدای لرزونی گفت:
- من این بچه رو بدون تو نمی خوام سهیل می فهمی؟ اگه تو نباشی حتی این نفسا هم اضافی ان برام. ق..قیده همه اشون رو می زنم ب..بدون تو سهی..لم.
با تموم شدن حرفش هق هقش تو اتاق کوچک ملاقات پیچید و اشکی از چشمای بی تابش رو دست هایی که جفت هم بودن؛ افتاد.
سهیل خم شد و سرش رو تکه داد به سر صبا و با لب هایی جونی برای هجی کردن کلمات نداشت گفت:
- منم نباشم تو باید باشی صبا، این عشق باید جریان داشته باشه. بذار ثمره ی این عشق لااقل طعم خوشبختی رو بچشه به جای مامان و باباش که حتی فرصت نکردن یه سال کنار هم زندگی کنن.باشه عشق سهیل؟
جمله ای که وحشتش رو داشت به زبون آوردم:
- اگه حتی حکم اعدامم بود تو یادت بره که سهیلی بوده که این لحظه های کوفتی رو با یادت سر می کنه. سرنوشت منم این بوده که عاشق باشم و دور باشم از معشوق..تو بمون بساز زندگی کن..ازدواج کن؛ نذار بچه امم مثل من کمبود نداشتن پدر از پا درش بیاره..
می گفت می شکست و می گفت و داغون می شد ولی چه کسی می دانست چه قرار است رقم بخورد..
صدای هق هق های دخترک مظلوم و بغض گلوی این مرد و سنگینی این غم حتی میله های آهنی و سرد این زندان رو تاب نداشت..
پایانی خوش و متفاوت
پسری که برای ناموسش پاش به زندان باز میشه و راهی برای اثبات بی گناهیش نداره..!
https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
5600
Repost from N/a
پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳
_مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه.
مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه
_همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد!
آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد.
عصبی غرید
_خب بدوش!
_نم... نمیتونم درد داره!!
صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت
_پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه!
با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد.
برکه نالید
_آریا؟ داری چیکار میکنی؟
جوابی نداد و دهن داغش رو روی سینه های درشت و پر شیر زنش گذاشت.😱
با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت.
_آهههه آریا
از بالای سینه هاش نگاهی به صورت قرمزش انداخت و تندتر میک زد. داشت از شدت تحریک اه و ناله میکرد
_آهههه آریا شیر اون یکی سر رفت!!!
اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و نوک سینه دیگه اش رو به دهن گرفت و همزمان خشتکش رو به بهشت دخترک مالید🍓
با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد
_آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟
دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد.
_اه مامان میشه تو دخالت نکنی؟
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0
بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣
❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته❌
attach 📎
9400
Repost from بهار عاشقی
💫شیب_شب 💫
رستان پاکزاد افسر پرونده قتلی می شه که رازهای پنهان زیادی رو در مورد خانواده ش فاش می کنه
دست سرنوشت ریرای بی گناه رو بازیچه ی کینه ی مردی قرار می ده که قرار ازدواج عاشقانه با نگار خواهر ریرا داره ، حالا چی می شه که به خاطر یه سوتفاهم میون رستان و نگار به هم می خوره؟؟؟ باید دید چه بر سر ریرا میاد؟؟..
💔💔
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
آزاده_ندایی
2200
من دیارم!
مرد خشن و سگ خلقی که از بچگی لای خلاف و مواد بودم.
فهمیدم همکار جدیدم پدرمه!
پدری که وقتی بچه بودم دست مامانمو گرفت و منو فروختن.
حالا من میخوام انتقام بگیرم ولی با دیدن نامزد برادر ناتنیم ...
#دارایصحنههایمناسببزرگسال 💦
https://t.me/+WLFRsd4y2o4xODg0
فــو | ســلناشــمس🖤🔞
صدای ناله ی منو و تلمبه های تو یک ریتم اصلیٍ زندگیه :) فـــو: دیوونه چیزی یا کسی بودن❤️🔥 عاشقانه، مافیایی، صحنهدار 🖤♨️ زمان پارت گذاری رمانمون: روزی یک پارت. نویسنده: ‹ سلناشمس › ادمین vip و تبلیغات « @Tb_romani » لینک چنلمون 😋👇🏻✨ @Sln_Romani
3500
Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی کنیم من میشم گرگ وتو یه آهو.
چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم: -چرا؟
-سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت.
اب دهنموقورت دادم :
-میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم !
-اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو.
یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم.
https://t.me/+I-Ieb1wbgycyMzY0
https://t.me/+I-Ieb1wbgycyMzY0
https://t.me/+I-Ieb1wbgycyMzY0
یه رمان تخیلی پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجوداته تاریکه پادشاه اهریمنا😈باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺😌
2100