「افشاگـ🔥ـࢪ」
مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›
نمایش بیشتر14 790
مشترکین
-3024 ساعت
-2557 روز
+9630 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
بچه ها دیدین فیلترینگ پروکسی های تلگرام افزایش پیدا کرده و اکثر پروکسی ها سریع فیلتر میشن😐؟؟
این پروکسیه سه ماهه وصله استفاده کنین♥️
https://t.me/proxy?server=178.63.111.185&port=8585&secret=7hYDAQIAAQAB_AMDhuJMOt1kbi55ZWt0
28000
.پاتوق پولدارایِ تلگرام همینجاس، بیا توام یاد بگیر چطوری پول دربیاری💵 :
https://t.me/+wcm7g0GuhwEwYTg0
77010
Repost from N/a
🔹 هشدار
قراره اینترنتا رو قطع کنن و کلا نت ملی بشه تنها کانالی که خودم به پروکسیاش وصلم این کاناله گفتم بزارم برای شما هم...👇⬇️
👋اتصال به پروکسی جهانی ✅
63810
سرعت دانلودش طوری خوبه ک من دیگ nmt !
https://t.me/proxy?server=195.15.200.119&port=8085&secret=FgMBAgABAAH8AwOG4kw63Q==
55700
100
Repost from N/a
عه..عه رو تخت آقا چه گوهی میخوری بچه؟!
با صدای عصبی اکرم چشمان بیحالش هول کرده باز شد
_حتما باید اینجارو نجس میکردی تخـ*ـم حروم؟!
تا به خودش بیاید دست اکرم موهای بلند طلایی رنگش را وحشیانه چنگ زد و کشید که تنش محکم به زمین کوبیده شد
_پاشو گمشو... آقا ببینه چه غلطی کردی خودت هیچی...ننه باباتم تو گور خاک میکنه... اینجا پرورشگاه نیست بچه 15 16 سالهی کر و لال نگه داریم... هررری
دخترک از درد نالهای کرد
بازهم مثل این چند روز صدایی خفه از لب های لرزانش بیرون امد
اکرم با دیدن بیحالی غیر طبیعی مروارید و رنگ پریدهاش بی حوصله لگدی به بدنش کوبید
نمیدانست دخترک هر شب سر روی سینهی همان اقایی که میگوید میگذاشت
_دارم داد میزنم... بازم نمیشنوی؟!... پاشو گمشو بیرون تا خودم همراهیت نکر....
یکدفعه با دیدن روتختی خیس تخت خشکش زد
_چکار کردی حرومزاده؟!... تـ..و میدونی چه غلطی کردی؟!
دخترک وحشت زده سر بالا اورد
با دیدن تخت زرد شده چشمان زمردیاش پر شد و خودش را عقب کشید
خودش را...خیس کرده بود؟
دیشب بدن ریزش در آغوش مرد گم شده بود که توانسته بود بعد از یک ماه بخوابد
حتما وقتی صبح زود رفته بود بازهم وحشت سراغش امده بود و...
بدنش لرز گرفت
مرد کنار گوشش پچ زده بود دخترک 16 ساله شیشهی عمر ایلیاست و این یعنی
نمیکشتش؟!
اکرم عصبی سمتش هجوم آورد و موهایش را وحشیانه چنگ زد
گردنش را به زور به طرف تخت خم کرد و فریاد از گلویش نعره کشید
_ببین چه گوهی خوردی حرومزاااده.. هم تورو میکشه هم منو.. ببییین
مروارید پر بغض لرز تنش بیشتر شد
بازهم ان غدهی لعنتی نترکید
_داری چیکار میکنی اکرم؟
صدای شوکه مریم خانوم از پشتشان آمد و اکرم بیتوجه موهای دخترک را سمت باغ کشید
مریم هول کرده به سمتشان قدم تند کرد
_یه ماهه از شوک نمیتونه گریه کنه و حرف بزنه... کر نیست
اکرم عصبی نیشخند زد و تن لرز گرفتهی مروارید را محکم کف باغ انداخت
دختر زیادی آرام با ان موهای طلایی و چشمان درشت زمردی
چطور ایلیاخان همهی شان را کشته بود اِلا این دختر؟!
_آره میدونم لال شده... چون دیده آقا همهی کس و کارش و جلوش کشته
همهی اتاقا بوی سگ مرده گرفته.. بسه هر چقدر تحمل کردم این چند روز
مروارید بیپناه در خودش جمع شد و گلویش از بغض تیر کشید
کاش همان مرد که همه آقا صدایش میکردند، بود
برخلاف رفتارش با بقیه.. با او خیلی مهربان بود
مریم با ترحم لب زد
_ولش کن اکرم... وسواسات و رو این بچه پیاده نکن... ببین داره میلرزه... چند روزه هیچی نتونسته بخوره... آقا خودشـ.....هیع
اکرم که یکدفعه شلنگ اب زیادی یخ باغ را روی دخترک گرفت حرف در دهان مریم ماسید و دخترک خشکش زد
قلبش تیر کشید
بازهم همان درد لعنتی که وقتی مینالید ایلیا هم با همان اخم های درهم نگران نگاهش میکرد
_باشه بمونه.. اما خودم این توله گربهی خیابونی و تمیز می کنم تا همهجا بوی طویله نده
مریم خانوم خواست لب باز کند که اکرم تشر زد و شلنگ را کنار انداخت
سر خدمتکار بود
_برو سر کارت مریم
مروارید با بدن لرز گرفته ملتمس نگاهش کرد
اما مریم سر پایین انداخت
_ببخشید
دخترک با وحشت خودش را عقب کشید
آن مرد دروغ گفته بود که دیگر نمیگذارد کسی آزارش دهد
همهی شان اذیتش میکردند
اکرم روبه خدمتکار ها غرید
_بیاین لباساش و در بیارین... معلوم نیست توی جوب چه مرضایی گرفته و ما تو خونه راش دادیم... میره رو تخت اقا هم میخوابه خانوم
سمتش امدند و دست و پایش را به زور گرفتند
از شدت تحقیر ها آن غده در گلویش هم بزرگ تر شد
باغ پر از بادیگارد بود
جلوی چشم همهی شان لباس هایش را به زور از تنش دراوردند
اکرم بیتوجه به لرز تن هیستریکش، بدنش را وارسی کرد
_خوبه... لباساشو بپوشونین... نشان خدمتکارای آقا هم سریع داغ کنید
دخترک با وحشت سر بالا اورد
همان سوختگی روی مچ خدمتکارها که شکل خاصی داشت؟!
یکی از خدمتکارها بلند شد
_الان خانوم
بغض در گلویش بزرگ تر شد و سرش را جنون وار تکان داد
هرموقع میخواستند دست دختری را بسوزانند به سینهی مرد میچسبید و تکان نمیخورد
صدای جیغشان...
با تقلا از زیر دست خدمتکار ها بیرون امد که یکدفعه صورتش سوخت
_کدوم گوری میری؟
محکم به زمین کوبیده شد
انگار سنگ فرش های باغ در سرش فرو رفت
اکرم تشر زد
_بگیرینش دیگه.. دوتا زن گنده از پس یه بچه بر نمیان؟
داغی خون را روی پیشانیاش حس کرد
بازهم به زور بلندش کردند
آستینش را بالا زدند که چشمان بیحالش روی آن آهن سرخ شده ماند
هقی از گلویش بیرون آمد و بدنش جنون وار میان دستانشان لرزید
نفسش در سینه گره خورد
همینکه اکرم خواست آهن داغ شده را بچسباند
کسی مچش را چنگ زد و صدای غریدن پر تهدید همان مرد
_حس میکنم خیلی علاقه داری خودتو زنده زنده بسوزونم که داری گوه اضافه میخوری اکرم
ادامهی پارت🔥🖤👇
https://t.me/+0MSnKxWA9nQ3MWQ0
پارت رمان❌
مرواریـღـد
﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥دلبر یک قاتل (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌
https://t.me/Novels_tag👍 2
1 95810