cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

👅MY LITTLE ANGEL👅

پارت گذاری : روزی یک پارت 9 شب 🔞 لینک بات مون : @ROSALINAMBOT به قلم : Rose🥀 تبلیغات : https://t.me/+OyMLs6eDJoFhYzBk

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
16 131
مشترکین
-1924 ساعت
-1297 روز
-59130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

من میراثم... برای فراموش کردن مرگ خواهرم حرصم رو روی تن و بدن زنای خیابونی خالی میکردم. تا این که یک شب دختری در خونمو زد... مثل گنجشک از سرمای بارون میلرزید ولی من حیوون بهش تجاوز کردم. حالا اون رفته و من شب ها به خون بکارتش زل میزنم ولی خودش برگشت. اونم با جواب ازمایشی که... #دارای‌صحنه‌های‌بزرگسالان ❌💦 https://t.me/+AaNiUFtNgDs1ZjJk https://t.me/+AaNiUFtNgDs1ZjJk
نمایش همه...
#MY_LITTLE_ANGEL #part_475 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 : ارباب گفته بود راجب داروی ریو تحقیق کنم از چندجا برام اطلاعات فرستادن باید برم چک کنم... میرو با استرس پشت سرش راه افتادن : اخر سرمونو به باد میدیم... ته این کار می خوره به ارباب تیمو... میدونی که خوشش نمیاد کسی تو کاراش سرک بکشه... مندی ترس و استرسش رو پشت خندش مخفی کرد : میدونم ولی کاریش نمیشه کرد دستور اربابه... ساعت نزدیک دوازده شب بود که برگشت احساس خستی می کرد نه بخاطر کار زیاد بلکه بخاطر بحثی که با ریکاردو داشت احساس خستگی می کرد.... دوباره یه قسمت بزرگی از وجودشو از دست داده بود و نمی تونست برش گردونه... ماشینو پارک کرد هنوز پیاده نشده بود که میرو با سرعت از عمارت بیرون اومد : ارباب تارویان حالش بد شده باید بریم... درو بست و ماشینو روشن کرد : هر چقد به ارباب زنگ زدم جواب نداد... مندی با اخم گاز داد : زنگ نزن بلاخره بعد مدت ها تونستن با برایان خلوت کنن هرچی هست خودمون حلش می کنیم... بزار یکم تو حال خودشون باشن... ارباب تموم این سالا از همه شون مواظبت کرده وقتشه یکم استراحت کنه... میرو : میدونم ولی وقتی پای ارباب تارویان وسطه ما کاری بجز زخمی شدن نمی تونیم بکنیم... ممکنه بخاطرش بمیریم... مندی نرم خندید : بیخیال زنده موندن اونقدرام مهم نیست... مهم زندگی کردنه... میرو با تعجب چرخید سمتش : خوبی؟؟ چیزی شده؟؟؟ این حرفا چین میزنی؟؟ وقتی برایان حالش بد بود اینجوری شده بودی الان که حالش خوبه دیگه.... 🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نمایش همه...
توصیه ویژه ادمین ..! عاشق پسر عموم بودم! اون از پنج سالگی که مادرم رو از دست داده بودم مراقبم بود...اما هیچ وقت اجازه نمی‌داد رابطمون فرا تر بره... تا اینکه یه شب برام خاستگار اومدو... اون دیوونه شد!
نمایش همه...
وارد باغ میشم ،کیفم را چنگ میزنم  ،برای ادامه ی راه و دیدن تصویر روبرو به خود جرات میدم ! -امکان نداره ،همش دروغ..! سر جایم می مانم ،این قلب بینوایم است که به چشمان ترم التماس میکند : -بگو اشتباه میبینی واقعیت نداره! با من این کار و نمیکنه ! اما وقتی سر میچرخاند و مرا میبینید به سمتم پا تند میکند ..!لبخند از لبش پر میکشد خشم جایش را می‌گیرد ! او را می شناسم! آن ماشین گل زده،آن لباس ،این باغ آراسته ،پیش تر قولش به من داده شده بود ! نزدیک می شود رو در رو: -اومدی اینجا چه غلطی بکنی؟! نگفتم دیگه دور ور من و زندگیم نباش؟! امروز روز نامزدیم یجوری برو‌که انگار هیچوقت نبودی !من همون روزی که اون غلط کردی از زندگیم خطت زدم الانم نباش نمیخوام النا ببینت ! نگران ناراحتی النا بود اما شکستن منی که روزی میگفت جانش بودم برایش اهمیتی ندشت!؟ -من..سردار  من  … اشک و پشیمانی  و بغض اجازه نمی دهد تا بگویم ..!اگرچه دیگر دیر است! https://t.me/+GeXcQoxpwCtlNGU8
نمایش همه...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…!

👍 1
-گناه داره مادر یتیمه..! -من یتیم خونه باز کردم خان جون !؟..اون موقع عمو بود زورم کرد خجالت کشیدم گفتم دم رفتنشه، روم نشد دم مرگی نا امیدش کنم ،قبول کردم ..! تو و اون میدونستید من عاشق النام ..اما نتونستم اون بیچاره هم. این یک سال و منتظرم مونده..! -گناه داره این بچه ..دل داده بهت زنت الان .. عمو خدا بیامرزتم امیدش و داده دست به خیال اینکه مراقب چیدای چشم بست..! -الان دیگه نیست خان جون..خودت میدونی من از بچگی از این بچه نق نق و بدم می یومد، نشد بگم ..! حالا دیگه میخوام واسه خودم زندگی کنم ..نهایت لطفی کنم طلاقش نمیدم اما بمونه پیشت اینجا....! -حقیقتش من و النا خونه گرفتیم تا آخر هفته هم عقد می‌کنیم خیلی وقته محرمم شدیم .. -بد کردی سردار..خیلی در حق این دختر بد کردی..آهش میگیرت ..پشیمون میشی.. -آره بد کردم زندگیم و گذاشتم یک ساله براش .. -تو اصلا دیدی این بچه رو !؟.. تو ماهی چند روزم نبودی..باز دلش خوش بود اسمت روش.. -ناراحته دیگه اونم نمیزارم باشه..اصلا از آدمای آویزون خوشم نمیاد ..وقتی یه ساله چهار بار باهاش نبودم خودش باید میفهمید.. حرفهای او ی بی رحم را با خان جون میشنیدم ..قلبم تکه تکه شده بود ..با النا خرید رفته بود و خانه گرفته بودن ..پس تمام آن شبهای که چشم به راهش بودم کنار او خوش خرم بود..! باز صدای خان‌ جون است: -پس اگه نمیخوای طلاقش بده ..کم خواهان نداره .. همین شایا هنوزم منتظرشه.. انگار از حرف خان جوت گر می‌گیرد صدای نعره اش بلند میشود.. -غلط میکنه که خاطر خواه داشته باشه..اون موقع که دل عشق من و سوزوند یادش نبود هوا خواه داره ؟..الانم همینجا میمونه و میپوسه.. -نه میمونم نه میپوسم.. هر دو‌به طرف بر میگردن..! -طلاق میخوام ..میدونی چیه ..منم اصلا تو رو نمیخواستم ..بابا شرط گذاشت ..منم ازت متنفر بودم.. قهقهه میزند .. دلم هزار تکه میشود.. -اینم اون یتیمی که گفتی خان‌جون ..دم دراورده..چیه ؟دو تا الدنگ اومدن دورت مثل لاشخور هوا برت داشته..البته ته مونده ی من هم خوردن داره .. از توهین اش بیشتر میشکنم اما خود را نمیبازم..قسم میخورم روزی جواب تک تک توهین ها و تحقیر هایش را بدهم ..! -هر چی و هر کی باشه از توی خائن بهتره .. -خفه شو هرزه ی بی چشم رو .. نمی دانم چه شد که به طرفم هجوم آورد سیلی در گوشم نواخت و با لگد. محکم زیر شکمم کوبید.. جیغم گوش خودم را هم کر کرد مثل مار زخمی در خود میپیچیدم ..خشک شدم وقتی خون از بین پاهایم جاری شد.. -خدا مرگم بده بی وجدان چیکار بچه ام کردی..چیدا مادر این خون چیه!؟ -خان جون ..بچه ام ..بچه ام .. لحظه ی آخر میبینمش که مقابلم زانو میزند : -چیدا..عزیزم ..غلط کردم ..ازت عصبانی بودم ..غلط کردم .. دیگر دیر است .. حرمت‌ها از بین رفت ..دل‌ها شکست و من جنینم را بخاطر او از دست دادم .. https://t.me/+A7q7ge1dkZVlMjdk
نمایش همه...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…!

👍 2
#پارت_۳۳۲ پارت واقعی vip ••••••••••••••••••••••••••••••••••• -بخور دردت بجونم درست میشه همه چی..! راست میگوید شاید درست شود اما بعضی زخم‌ها خوب هم شوند جایشان می ماند..! به عمه میگویم دلم قدم زدن میخواهد اصرار دارد تنها نباشم اما دلم تنهایی میخواهد ! حالا روبروی آپارتمانشم کلید دارم ..اما همراهم نیست ..! سر ظهر شده که به اینجا رسیده ام دستانم یخ زده بویژه سر انگشتانم و نوک بینی ام قرمز..! نگاهی به زنگ میکنم..احساس میکنم غریبه ام !همیشه با شور وارد این خانه میشدم ..! گفته بود آپارتمانمان..! دو دلی را کنار میگذارم با همان انگشتان یخ زده ی دردمند ،زنگ را میفشارم و کمرم را به دیوار میچسبانم توانایی بیش از این ایستادن ندارم .. طول میکشد باز زنگ میزنم ..! باز نمی شود ..قدمی به عقب بر میدارم که صدای باز شدن در باعث می شود بر گردم ..او را با قیافه ای در هم میبینم با دیدن من لحظه ای چهره اش متعجب بعد در هم فرو می‌رود ..شلوارکی کوتاه و پیراهنی مردانه که مشخص است سریع پوشیده شده چون یقه ی آن هنوز رو به داخل است و تمامی دکمه هایش باز ..! دهان باز میکنم تا سلام‌کنم که صدای زنانه جهت نگاهم را عوض میکند..! -کیه سردار جان!؟ چه خودمانی ..شبیه صاحب خانه ها..! هنگامه..همان همکار معروف..! با شلواری چرم مشکی که بوتی جیر تا روی زانویش را پوشانده و نیمتنه ای چرم از همان جنس و رژ قرمزی که بر لب کشیده !حقا که تندیسی زیبا و دلفریبیست..! بر میگردم او را نگاه میکنم دقیق شاید پی چیزی هستم ..یافتمش.. رد رژلبی سرخ بر گونه نزدیک به لبهایش..! نمیدانم حالم چیست..لحظه ای حس میکنم چیزی از سر روی من ریخته شده و تا نوک انگشت ادامه دارد ..اما نمیدانم سرد است و من از سرمایش سوخته ام یا داغ است ! هر چه هست هم جانم هم جسمم را https://t.me/+A7q7ge1dkZVlMjdk
نمایش همه...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…!

👍 1
توصیه ویژه صدای موزیک بلند است ، همه غرق شادی هستند عده ای روی پیس در حال رقص و عده ای هم نشستن .،! یک‌عده هم شروع کرده اند به پچ پچ ..! اما با وجود صدا او خوب می شنود! -داماد کو پس؟! یکی دیگر میخندد: -حتما از این اداهای جدید که می خواد عروس رو سوپرایز کنه! -چه ادای سه ساعت عروس اومده خبری از داماد نیست..! بلند می شوم خان جون مرا میبیند به سمتم می آید: -چیدا سردار خبری نشد؟! کجا رفت این پسر؟! -نمی دونم خان جون..! دقایق می‌گذرند! کم کم موزیک قطع می شود هم همه ،اوج می‌گیرد ، عمو و بابا مثل مرغ سر کنده هستن اشک‌های. منم چیزی از آن آرایش مورد علاقه ی او باقی نگذاشته اند! -کامران پسرت ابروی من و دخترم و برد سکه ی یه پول شدم! خاله تیارا دستانم را میفشارد : -دردت به جونم گریه نکن ! از جمع فاصله میگیرم !زن عمو را میبینم که برخلاف باقی خوشحال بنظر می رسد آرام و خرامان به سمت قدم بر میدارد روبرویم است! -چی شد؟! واقعا فکر کردی پسرم من و کنار میذاره تو رو انتخاب میکنه؟! خب بزار یه چیزی نشونت. بدم! موبایلش را روشن میکند آن چیزی که من میبینم وحشتناک تر از کابوس است باور نمیکنم !چون اگر باور کنم تا ابد فراموش نمیکنم! -امروز عقدش کرد بلاخره ! این انتخاب من بود نه تو! سردار دستان النا را گرفته و با همان کت و شلوار ی که با هم خریده ایم کنارش. است و به دستانش بوسه می زند و تیشه به آرزو های من ! تمام شد! برای همیشه!! https://t.me/+GeXcQoxpwCtlNGU8
نمایش همه...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…!

👍 1🔥 1
من ترسام! دختر بی پناه و سر به زیری که بعد از مرگ پدر و مادرم مجبور شدم با دوست خانوادگیمون که از برادر به پدرم نزدیک تر بود زندگی کنم! بهش گفتم عمو و پسر جوونش پرهام رو داداش خطاب کردم! پرهام باهام خوب بود، شوخی می کرد و من هم علی رقم خجالتی بودنم باهاش صمیمی بودم و از سر و کولش بالا می رفتم. اما یه شب وقتی عمو و زنش خونه نبودن پرهام به اتاقم میاد و به خشن ترین حالت ممکن بهم تجاوز می کنه و پردم‌و می زنه! حالا من موندم با یه ملافه ی خونی و پرهامی که از تنم سیر نمیشه و هر شب به اتاقم میاد تا..... https://t.me/+vpsQOgYlqkpjYjI0 https://t.me/+vpsQOgYlqkpjYjI0
نمایش همه...
2
میراث یکتا، یه مولتی میلیاردر باشی و عیاش که به وسیله جذابیت و پولش، هرشب تختش پره در و دافه!🔥 حرصش از زندگی و سر دخترایی که زیرش میان خالی می‌کنه و یه شب متوجه میشه که دختر کوچولویی که به اجبار زیرش خوابیده، باکره بوده🥲 پسرمون داغون میشه و فرداش کلی دنبال دختر کوچولومون میره، اما نیست که نیست!💔 اما وقتی شکمش بالا میاد و می‌فهمه میراث یکتا تو شکمش داره، برمیگرده و...💦🔞❌ https://t.me/+AaNiUFtNgDs1ZjJk https://t.me/+AaNiUFtNgDs1ZjJk
نمایش همه...
کـــژال | "سودا ولی‌نسب"

°| ﷽ |° نویسنده: سودا ولی نسب | ✨️𝐒𝐄𝐕𝐃𝐀 کـــــــژال ●آنلاین ● ~کژال‌ومیراث~ ژیــــــان ●به زودی... ● طــــوق ●حق عضویتی ●

برزو جهانگیری! همون مهره‌ی خطرناکِ مافیاست! از تبار و اصالتِ کورد... سرزمین غیرت و تعصب! که به دستور "خان‌آقا" تو بازیِ یه انتقام کهنه و قدیمی می‌افته. بازیِ کثیفیِ که مجبوره دختر بچه رو بی‌پناه کنه تا یک سال تو عمارتِ "خان‌آقا" زندونی و بالغ بشه و هیجده ساله! صیغه‌ی خان‌آقا بشه و شکمش بالا بیاد و بی‌حیثیتی حاج باباش بشه نُقلِ محافل... اما لعنت به اون لحظه‌ای که برزو واقف میشه به علت و سبب این کینه و یه شبه تصمیم می‌گیره علارغم تاهلش، خودش گُلرو رو عقد کنه...! https://t.me/+VsaanzLkxys4MmE0 https://t.me/+VsaanzLkxys4MmE0
نمایش همه...
👍 2