cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

پرواز / نبض‌عمارت🏳️‍🌈

• عضو انجمن قلم‌سازان •روشا هستم به کانال من خوش اومدید💜 -راه ارتباط شما با من📮 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-909425-pkIdBay -عکس شخصیت‌ها📺 https://t.me/+SLG9tBV87ddiNWE0 -📚 حس‌کبود، نبض‌عشق، تپش، شریان و شاهکار فایلشون در دسترس هست.

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 785
مشترکین
+924 ساعت
-247 روز
-11930 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

خب بچه‌ها من اومدم با سوپرایزی که قولش داده بودم.. از امروز رمان پرواز با ژانر لزبین به صورت موازی با رمان نبض‌عمارت داخل کانال آپلود میشه. منتظر نظرات قشنگتون هستم و امیدوارم که حسابی لذت ببرید💜🌻
نمایش همه...
7👍 2
.⃤‌‌🌻↳ پـرواز 🍃࿏⇢ #یک "شرمین" دستامو به عرض شونه باز کردم؛ برای آخرین بار نفس عمیقی کشید. با صدای آشنایی چشم از ارتفاع 40 متری برداشتم، جایی که طهران از همیشه کوچیک‌تر بنظر میومد‌. -شِری چیکار داری میکنی؟ دیوونه شدی؟! سرمُ به سمتش چرخوندم؛ هاله‌ی اشک دیدم تار از قبل کرده بود. -اگر یه قدم دیگه بیای جلو میپرم! بی‌توجه به تهدیدم خودشُ به سمتم نزدیک‌تر کرد؛ نوک کفشم سُر خورد و خورده‌های زیر پام به سمت پایین پرت شد. -باشه شری باشه.. دیوونه نشو. من جلوتر نمیام اما تو به حرفم گوش کن! شری برگرد عقب.. یالا دختر خوب. -دست از سرم بردار. من از این زندگی خسته شدم. تنهام بذار. -شرمین داری اشتباه میکنی. من بهت قول دادم همه‌ی مشکلات حل میشه. تو زیادی همه چیزُ بزرگ میکنی! دوباره اون تصاویر لعنتی جلوی چشمام جون گرفت؛ صدای جیغ‌های گوش خراشم و بی‌توجهی اَرَس... قطره‌های بارون که شروع به باریدن کرد حالم بدتر از قبل شد؛ از صدای بارون متنفر بودم. از اون شبی که تا صبح با پاهای برهنه زیر بارش شلاقی بارون خیس شدم با شنیدن صداش حالم بد میشد. -شری داره بارون میگیره؛ بیا پایین قربونت برم. بیام جلو دستمو بگیری؟ -اگر یه قدم بهم نزدیک شی میپرم! دستاشو به نشانه‌ی تسلیم بالا گرفت. -خیلی خب.. باشه. عصبی نشو فقط بدون که من اینجام تا بهت کمک کنم. -دست از سرم بردار مانا! تنهام بذار. گوشی بیشتر به گوشش فشار داد و با خشم به کسی که پشت خط بود با لحن تند و تیزی توپید. -من دارم همه‌ی تلاشمو میکنم؛ اگر خودت بهتر بلدی تشریف بیار بالا
نمایش همه...
17❤‍🔥 3👍 1
#p334 "سدنا" ساوان وقتی قهر میکرد واقعا عجیب بود؛ قشنگ تبدیل به یه پسر بچه‌ی 5 ساله میشد. سرمو روی شونه‌اش گذاشتم و به ساتین خیره شدم. ذهنم درگیر آینده‌اش بود، یعنی واقعا من تربیتش رو خراب میکردم؟! -به چی فکر میکنی؟ با صدای ساوان از فکرو خیال بیرون اومدم و تصمیم گرفتم راجع‌به نگرانیم باهاش صحبت کنم. -به ساتین! -دقیقا به چی؟ -بنظرت من آیندشو خراب میکنم؟! -نه. چرا همچین فکری میکنی؟ -خب وقتی اشتباه تربیت شه روی تمام تصمیم و رفتاراش تاثیر میذاره دیگه. -من نگفتم تو اشتباه میکنی فقط گفتم زیاده روی نکن. قرار نیست بچه هرکاری دلش خواست انجام بده! باید یاد بگیره نه بشنوه تو هم یاد بگیری الکی باج ندی. -چشم. اصلا من بدون مشورت باهات دیگه کاری انجام نمیدم. خوبه؟ چشم غره‌ی تپلی بهم رفت و با لحن ترسناکی پرسید. -مگه قبلا انجام میدادی؟ با ترس سرمو به معنی منفی تکون دادم. -نوچ. -نوچ؟ -یعنی نه. واقعا انجام ندادم خب! -غیر از این باشه که پوستت کندس. -حالا نمیشه بجای تهدید یه بوسی بغلی چیزی در نظر بگیری؟ -هرچیزی به وقتش! تو هم باید یاد بگیری نه بشنوی. ضربه‌ای با بازوش زدم و یکم فاصله گرفتم. -خیلی بدجنسی ساوان.
نمایش همه...
👍 15 2❤‍🔥 1
پس میریم ک دوباره لذتتت ببریمم😍🔥
نمایش همه...
#ک*ص صورتیمو به دندون کشید و #حش*ری وار شروع به مالیدن کلیتوریسم کرد.. نفس نفس میزدم و نمیتونستم تحمل کنم . ناله میکردم و #حش*ری تر از همیشه التماس میکردم : _تمومش کن #ددی تمومش کنننننن.👸🏻🍑🧔🏻🔞 https://t.me/+_96T_ZH_82E4ZTRk داشتم ارضا میشدم که با افتاد یه اتفاق ترس همه ی وجودمو برداشت ...
نمایش همه...
Photo unavailable
آرین نامدار ، مرد ۴۰ ساله جذاب و سکسی صاحب بزرگترین کمپانی خودروهای لوکس و گرون قیمت! کسی که ارزوی هر دختریه اون بشه شوگر ددیش و یه شب رو تا صبح زیرش سر کنه روزی که توی بزرگترین نمایشگاه سال خودروهای ایران قدم میزنه چشمش به هیکل ظریف و کردنیِ یه دختر کوچولوی ۱۸.۱۹ ساله میوفته. از اون روز به بعد اون هیکل و قیافه‌ی تحریک امیز دائم جلوی چشمای آرینه تا روزی که نگین به خاطر از کار افتادن سیستم ماشینی که از اون نمایشگاه خریده دوباره به نمایشگاه برمیگرده...🔥 https://t.me/+_96T_ZH_82E4ZTRk #ژانر: بی‌دی‌اس‌امی⛓♨️ ددی‌لیتل‌گرل🍼 🎀 هات💦🫦
نمایش همه...
#ک*ص صورتیمو به دندون کشید و #حش*ری وار شروع به مالیدن کلیتوریسم کرد.. نفس نفس میزدم و نمیتونستم تحمل کنم . ناله میکردم و #حش*ری تر از همیشه التماس میکردم : _تمومش کن #ددی تمومش کنننننن.👸🏻🍑🧔🏻🔞 https://t.me/+_96T_ZH_82E4ZTRk داشتم ارضا میشدم که با افتاد یه اتفاق ترس همه ی وجودمو برداشت ...
نمایش همه...
پارت جدید🌻 بچه‌ها از شنبه داخل همین کانال در کنار نبض عمارت رمان جدیدم به اسم پـرواز هم شروع میشه💜
نمایش همه...
👍 7
#p333 چقدر دنیای بچه‌ها قشنگ بود؛ چه راحت میتونستی به یه بابای قدرتمند تبدیل شی. -خب بابایی حالا نوبت منه. تبلت رو به سمتش گرفتم و گونشو محکم بوسیدم. -ببا قربونت برم من. -مرسی! با دقت مشغول باری شد و گاهی زیرلب با خودش حرف میزد. -ساوان چایی میخوری؟ -نه. -قهوه چی؟ -نه. چند دقیقه مشغول بود و بعد با دوتا لیوان چایی کنارم نشست. -من که میدونم دلت چایی میخواست. -گفتم که نمیخوام! -الان مثلا قهر کردی؟ -نه. مگه بچم که قهر کنم؟ -پس چرا اینجوری رفتار میکنی؟ -واسه اینکه هنوز بلد نیستی چجوری رفتار کنی. من دارم باهات حرف میزنم مثل گاو سرتو میکنی تو گوشی! -ساواان! -ساوان نداریم، سدنا یادت نره من کیم و چجوری میتونم تربیتت کنم! -الان داری تهدید میکنی؟ -اره! مشکلی داری؟ -نه. -در مورد تربیت ساتین باهات شوخی ندارم، تا یجایی میگم مادری حق بهت میدم از یه جایی به بعد خیلی مراقب رفتارت باش. انگار خودش میدونست که زیاده روی کرده برای همین برخلاف بحث قبلی زیاد موضوع رو زیار کش ندا و در واقع کوتاه اومد. -حالا چایی میخوری؟ -شاید یکم بخورم. دستشو به بازوم گرفت و محکم کنار لبمو بوسید. -من که گفتم تند رفتم ببخشید؛ آشتی دیگه! -خیلی خب لوس نشو.
نمایش همه...
21🦄 2
Repost from حسِ کبود
سیلی به نوک سینم زد -سینه های تپل برادرزادم خوردن داره! نوک یکی از سینه هامو تو دهنش فرو کرد -آهههه عمو نکن یکی میبینتمون با مکی که زد آهی کشیدم -آهههه عمووو خیس میشه ک.صمم دستش لای پاهام دوید و با لمس ک.صم.. https://t.me/+F-v5SE4e3gY5MTdk با عموش رابطه داره😱🔞
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.