cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

_امتداد رویای کودکیم

_منو تا کجا دوست داری؟ +میگن بعد مرگ،قلب آخرین عضویه که از بین میره! _خب چه ربطی داشت :/ + تا اون نقطه دوست دارم :) پیام ناشناس 💜 http://t.me/HidenChat_Bot?start=5401498147 چنل ناشناس 🖤 https://t.me/+t3DDPOpJzQAwM2Y8

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
350
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

خب بچها من میخام فیک جدید با قلم جدید که خیلی روش کار کردم و بنویسم فیک قبلی نصف نامه موند که ایشالله توی زمان مناسب ادامش و مینویسم الان توجهم و روی فیک حدیدی که میخام بنویسم گذاشتم نیازمند همکاری شما هستم. زیر این کامنتم بگین ژانر فیک جدید چجوری باشه ؟
نمایش همه...
ما برگشتیم😍❤️
نمایش همه...
بچها من میخام یکم روی قلمم کار کنم تا یه نوشته خوب به دلتون بشینه من مجبورم یه مدت نباشم تا روی قلمم کار کنم مرسی که تا اینجا باهام بودین و عشق بهم دادین :)
نمایش همه...
#part_58 امیر قرآنی که پرهام آورده بود و بین دستام گرفتم روی صندلی کنار تخت رهام نشستم پرهام صحبت کرده بود با دکتر رهام که چند دقیقه ای پیش رهام باشم وقتی اجازشودکتر صادر کرد خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم از روزی که چشماش و به روم‌بسته بود سه روز گذشته بود و این مدت برای من عین سه سال گذشت با یه دستم قرآن و گرفته بودم با یه دستم هم دست رهام و نوازش میکردم سوره انعام بود خیلی غیر منتظره ،قرآن و باز کردم و این سوره برام اومد اشکام که نمیدونم چرا روی صورتم میومد جلوی دیدم و گرفته بودن و من آیه هارو دوتایی میدیدم با معنی هر آیه به مهربونی خدا پی می‌بردم و بیشتر حرفای مرد مهربون و درک میکردم اگه بگم اونم نشونه ای از خدا بود برای من بیراه نگفتم سوره تموم شد قرآن و بستم و روی پام گذاشتم دستم و گذاشتم روی قرآن به دستم نگاه کردم عقیق رهام که لای قرآنش بود و دستم کردم بغضم بود که توی گلوم بود اینبار قورتش ندادم گذاشتم خالی بشم بسم بود خود خوری خسته از همه فشارهای روم سرمو آوردم بالا و گفتم: _نمیدونم دیگه به کی قسمت بدم نمیدونم کیو بگم که صدقه سر اون رهامم و بهم برگردونی وای میدونم من بریدم با دستم آروم روی قرآن زدم _من به بزرگی کتابت ایمان دارم میشه..میشه رهام و بهم بدی؟ توی حال خودم بودم که پرستاری آوند و گفت که باید برم وقتم تموم شده و اگه بمونم براش مسئولیت داره دستم همونطور توی دست رهام بود قرآن و بوسیدم با کمک دست آزادم روی میز کنام گذاشتم. در حین برگشتنم به دست رهام توجه کردم که تکون خورد نمیدونم چجوری از جام بلند شدم عین مرغ سر کنده بودم هی طرف در میرفتم هی لبه تخت رهام میرفتم و صداش میزدم اونم با داد انقدر داد و نعره کشیدم که پرستار اومد داخل با اخم بهم گفت: +چه خبرتونه اقا اینجا بیمارستانه هااا و اینجایی که هستین ای سیوعه استرس ، ترس و هیجان کله تنم رخنه کرده بود با هول گفتم: _دستش..دستش تکون خورد پرستار کنارم زد و رهام و چک کرد بدون واکنشی فقط سمتم برگشت و گفت: _این عادیه سطح هوشیاری بیمارتون هیچ فرقی نکرده من از موضعم پایین نیومدم حالا صدام بالا رفته بود،عصبی بودم دستم و به سینم زدم _من خودم دیدم..با همین چشام دیدم دستشو تکون داد پرستار که انگاری حوصله نداشت گفت: +منم که گفتم یه اسپاسم که توی بیماران کما اتفاق میفته همونطور که گفتم بیمارتون وضعیتش همونه که بوده الکی امیدوار نشید بعد حرفش من و از اتاق آی سیو بیرون کرد و رفت من پشت شیشه آی سیو ماتم زده با چشمای اشکی نظاره گر رهامی بودم که با دستگاه نفس میکشید دستم و دوز شیشه گذاشتم سرمو به شیشه زدم و بین بغض و اشکم زمزمه کردم _تو برمیگردی به من عین ۸ سالگیم و با درد یاد گذشتم افتادم و رویدادی که اتفاق افتاده بودم قبلا برام
نمایش همه...
#part_57 رهام با شنیدن صدایی غیر منتظره هراسون توی اون کویرِ برهوت دنبال صاحب صدا گشتم صدا خیلی برام نزدیک بود جوری که داخل سلول‌های تنم حسش میکردم +به تو نزدیکم کافیه فقط صدام کنی صداش آرامش مطلق بود از آرامشش اشک بود که می‌ریختم نمیدونستم کیه چون صورتی وجود نداشت حضور صدا بود که به روحم تزریق میشد من کاملا پی برده بودم که توی دنیا نیستم و اینجا معلق بودم،بین موندن و رفتن از جایی که بودم دو قدم جلوتر رفتم _من..اینجا چی میخوام؟تو کی هستی؟ بعد کمی که از حرفم گذشت صدا دوباره به گوش رسید +من همونیم که خواستی باشم فهمیدم که خداست که داره با من حرف میزنه اشکام حالا راهشون پیدا کرده بودن حالا فهمیدم این آرامشو _من خیلی دوست دارم..میخام همیشه پیشت باشم +هنوز وقتت نرسیده که پیش من بیایی انگاری کل وجودم یخ شد،ناامید شدم _چرا؟من از آدمات،دنیات،بدم میاد میخام که پیشت باشم خسته شدم تنها و آخرین صدایی که شنیدم این بود +اون پایین کسی هست که ازم خواسته تورو برگردونم ،پس صبر کن و به تقدیمت ایمان داشته باش،هنوز وقتت نشده بعد از پایان صدا و سکوت مطلقی که حاکم بر اون فضا بود،اشک بود که روی صورتم می‌ریخت
نمایش همه...
و این پیام خستگی و از تنم دور کرد😢❤️ دور سرتون بگردم من🥹❤️
نمایش همه...
سلام و وقت به خیر الی خانم واقعا پارتهایی که گذاشتید بسیار زیبا بودند و بسیار گرم و واقعی و به قل خودتون یه جور حس وصف ناپذیر به آدم می ده اینکه زندکی مون خیلی راحت می تونه تموم شه و یا اینکه اگه باعزیزانمون قهر باشیم از بدشانسی به یه اتفاق از دست بدیمشون تا ابدحسرت دیدارشون میمونه توی ذهن و قلبمون واقعا تا جایی که امکانش هست باید کینه رو گذاشت کنار چقد خوب شد که امیر رفت از رهام عذر خواست و رهام هم پذیرفت حالا که شرایط رهام بده حداقل خوبیش اینکه دو نفر بال سرش هستن یعنی امیر و پرهام ممنون از این همه حس خوب توی نوشته هاتون🤍🤍🤍🤍
نمایش همه...
پرهام ساعت مچی روی دستم مچ کردم،شل شده بود حواسم نبود که به کسی خوردم سرمو آوردم بالا که باامیر مواجه شدم _عه تویی امیر؟ امیر سرشو تکون داد اما سرش پایین بود بهم نگاه نمیکرد _امیر خوبی؟ امیر این پا و اون‌پا کرد و با نگاه خجالت نگام کرد +پرهام..من آدمای زیادی میومدن و میرفتن و ما وسط راه بودیم دست امیر و گرفتم و سمت ماشین راه افتادم قفل ماشین و باز کردم و با سر بهش اشاره کردم وارد ماشین بشه خودمم سوار شدم آینه ماشین و مرتب کردم و نگاهی بهش کردم ،همونطور که موهامو درست میکردم گفتم: _چیشده امیر؟برای.. وسط حرفم پرید و بی مقدمه گفت: +معذرت میخام سرت دادزدم بخاطر یهویی گفتنش متعجب سرمو سمتش چرخوندم _چی؟! دستش و به شلوارش می‌کشید ،معلوم بود مضطربه _من معذرت میخام جلوی اون آدما پشت ای سیو.. نذاشتم ادامه بده،تازه فهمیدم چیو میگفت دستمو روی دستش که روی شلوارش در رفت و آمد بود گذاشتم ، _من درکت میکنم امیر،من و تو... بغضی مهمون حلقم شده بود قورتش دادم و ادامه دادم _من و تو یه زخم بزرگی داریم،اونم رهامه که الان توی کم... با صدای گریه امیر حرفمو خوردم ؛سرمو سمت شیشه ماشین کردم و چشامو کلافه باز و بسته کردن _امیر فکر کردی برای من آسونه؟ نگاهی بهش کردم ،رد اشک روی گونش بود و اشکای بعدی راشنو پیدا کرده بودن _تو که میدونی من چی کشیدم؟ من توی کتر لز یه ماه اینهمه درد کشیدم اینم افتاده روش با دستم به سینم ضربه زدم _منم شکستم،منم نابود شدم بین این همه بدبختی بلافاصله بعد حرفم نتونستم گریه مو کنترل کنم و زدم زیر گریه حالا من و امیر و بغضمون بود که توی اتاقک ماشین حضور داشتیم بعد از کمی که گذشت سمت امیر چرخیدم و دستمو روی دستش گذاشتم _ببین رهام از اون تخت کوفتی سالم میاد بیرون من بهت قول میدم امیر یهو خودشو انداخت توی بغلم همیشه مث داداشم مث رهام دیدیمش برا همین گریه هاش،ناراحتیش عذاب بود واسم بعد از لحظه امیر اومد بیرون و ببخشید ارومی زیر لب گفت با دستم اشکای صورتش و پاک کردم _دیگ گریه نکن ،حیف صورتت نیست؟ امیر نگاهی بهم کرد +مرسی که هستی رهام صداش گرفته بود لبخندی زدم بهش، _مرسی که تو پیش رهام هستی اون میفهمه که تو پیششی؛اینو میدونستی؟ امیر ناباور بهم نگاه کرد +نه مه رهام تو کما نیست _چرا هست ولی حسش میکنه،با دکترش صحبت میکنم بریش ببینیش با سرش تایید کرد حرفمو _امیر من میخوام برم لباسامو عوض کنم میخوای بری استراحت کنی؟خیلی خسته شدی با دستش نم اشکای چشمشو گرفت +نه میمونم پیشش،فقط میشه اگه قرآن داری تو تو خونا بستم بیاری بی زحمت؟ لبخندی بعش زدم،با چشام باشه ای گفتم امیر بعد از خداحافظی باهام از ماشین پیاده شد منم ماشین و استارت زدم،کارت خروجی و به نگاهبانی نشدن دادم واز بیمارستان سمت خونه رفتم
نمایش همه...
نظرتونو دریغ نکنید😭😔❤️ نویسنده،کمر و دستش را از دست داد پیام ناشناس 💜 http://t.me/HidenChat_Bot?start=5401498147 چنل ناشناس 🖤 https://t.me/+t3DDPOpJzQAwM2Y8
نمایش همه...
Hidden Chat

کانال اطلاع رسانی: @HidenChat ادمین پشتیبانی: @HidenChat_Admin

+وقتی خدات توی قلبت باشه قلبت هرچی غم توش باشه سبک تر میشه دست لشارشو سمت گرفت و با لحن آروم گفت: _گفتم که فراموش نمیکنی،ولی آروم میشه حس خوبی از این مرد میگرفتم،وجودش آرامش به آدم میداد از پرسیدن سوالی که توی ذهنم بود تردید داشتم،مرد وقتی فهمید تردید دارم،لیوانش و سر کشید و اونو روی میز گذاشت،با دستمال کاغذی که روی میز کنار دستش بود، دور لبش و پاک کرد و گفت: +بگو ،چی میخواستی بگی؟ _میترسم باعث ناراحتیتون بشه مرد به شوخی گفت: +بپرس،اگه ناراحت شدم؛یکارش میکنیم لبخند هولی زدم و پرسیدم: _دلیل فوت پسرتون چی بود؟ مرد بدون اینکه چهره اش تغییر کنه گفت: +سرطان ریه دستامو توی هم قلاب کردم و فشار دادم _ببخشید اگه بااین سوال باعث رنجشتون شدم مرد با همون حس شوخ طبعیش جوابم و داد _دیدی که ناراحت نشدم با حرفش لبخندی بهش زدم با سر بهم اشاره کرد قهوه امو بخورم بعد از خوردن قهوه از مرد تشکر کردم،باهم از کافه بیمارستان بیرون اومدیم ،روبه ردی مرد قرار گرفتم،ازش بخاطر فهوهوتشکر کردم مرد کارتش و دراورد و سمتم دراز کرد +این شماره منه،آدرسم توشه،هروقت تویدهر ساعت و مکانی به مشکل برخوردی میتونی روی من حساب باز کنی،اگه امین منم الان زنده بود همسن تو بود،ت ام جای پسرم بعد حرفش دستش و ردی شونم گذاشت و فشار ارومی بهش وارد کرد منم دستم و روی دستش گذاشتم _خیلی ممنونم،خیلی خوشحال شدم که باهاتون آشنا شدم مرد چیزی نگفت و فقط مهربانانه نگام کرد ازخم خداحافظی کردیم من سمت بیمارستان رفتم که مرد صدام کرد،نبم رخ شدم ونکاش کردم + امیر جان،هیچ وقت از حکمت خدا ناامید نشو،اون تنها کسیه که صدات و میشنوه،پس دعا کن و صداش کن ،مطمعن باش هیچ کس اندازه اون خوب تورو نمیخواد بعد حرفش راهش و سمت پارکینگ بیمارستان کج کرد هنوز محو مردی بودم که دیگ اثری ازش نبود،حس خیلی خوبی داشتم،چطوری سر راهم قرار گرفت؟قطعا یه معجزه بود
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.