تِکهایازمَن
I hope you know how much I need you.. Nazi: @TalkNazibot
نمایش بیشتر214
مشترکین
-124 ساعت
-67 روز
-1130 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 Drunk walk home😼 | 16 | 0 | Loading... |
02 آره شبیهشه | 17 | 0 | Loading... |
03 جیغ های میتسکیه؟ اخه شبیهشونه | 17 | 0 | Loading... |
04 حسم نسبت به زندگی | 19 | 0 | Loading... |
05 Media files | 19 | 0 | Loading... |
06 در خیال عاشق، چشمانش مثل دو گوهر خونافتاده درخشان بودند، نشانهای از عشق آتشین و تلخی دل ریزشها. در خمار غرقگی عشق، همه دریاچههای نگرش به چشمان ویژهٔ او جمع شدند و در آبشاری از خونی قرمز رنگ، واژگون در جستجوی عشق بگریختند. چشمانش معشوقی بودند که در عمق آنها، جادوی لامپ فک سکونت کرده بود و راز جاذبه آشکاری از عالم توشه احساس و راز پوشیدهٔ محفل قصهگویی.
و آیا نگاهی عمیقتر از آن چشمان افتاده به خون، میتواند رازهای گمشده را آشکار کند؟!. | 19 | 0 | Loading... |
07 -چشمانِبهخوننشسته. | 21 | 1 | Loading... |
08 Media files | 21 | 1 | Loading... |
09 Media files | 18 | 1 | Loading... |
10 Media files | 20 | 0 | Loading... |
11 You were supposed to be my princess :) | 20 | 0 | Loading... |
12 همین ک منو نداری خودش کارماست. | 21 | 1 | Loading... |
13 خواستم بگم باهام در نیوفت، من همینقدر ازت شات دارم. | 22 | 1 | Loading... |
14 چرا انقد حال روحیت داغونه؟
+از کسی که توی ایران زندگی میکنه چه انتظاری داری؟ | 21 | 0 | Loading... |
15 من گاهی اوقات اون رفتاری رو باید باهات نمیکنم وتو فکر کردی ادم خاصی هستی. | 22 | 0 | Loading... |
16 زل میزد به ادم انگار مادرشو خوردی | 1 | 0 | Loading... |
17 اره واقن | 1 | 0 | Loading... |
18 وای مراقب کلاس ما خیلی کصخل بود. | 1 | 0 | Loading... |
19 مود معظمی؛ بیا یچی دیگه جا بستنی بتون بدم | 1 | 0 | Loading... |
20 خیلی فشار داشت | 1 | 0 | Loading... |
21 وای ینی | 1 | 0 | Loading... |
22 اومد سمتم یدفعه پیچید رفت سمت معلم کارو فناوری مادر ب خطامون | 1 | 0 | Loading... |
23 بعد دیدم خبری نیست والا | 1 | 0 | Loading... |
24 من رفته بودم بیرون یهو بستنیارو دیدم برگشتم تو | 1 | 0 | Loading... |
25 منم همینطور دوست عزیز | 1 | 0 | Loading... |
26 وای ارههه | 1 | 0 | Loading... |
27 فوشی دادم ک. | 1 | 0 | Loading... |
28 بعد رفت | 1 | 0 | Loading... |
29 Media files | 1 | 0 | Loading... |
30 خوشحال شدم؛) | 1 | 0 | Loading... |
31 وای منم همبنطور | 1 | 0 | Loading... |
32 من منتظر بودم بستنی بهم تعارف کنه معظمی 😭😭😭 | 1 | 0 | Loading... |
33 😂😂 | 1 | 0 | Loading... |
34 وای ارهههه | 1 | 0 | Loading... |
35 منو و رز و کوثر در حالی که دوتا بحث مختلف تو چنل من و کوثر را انداختیم؛ | 1 | 0 | Loading... |
36 با بستنی اومد داخل کلاس | 1 | 0 | Loading... |
37 معظمی: | 1 | 0 | Loading... |
در خیال عاشق، چشمانش مثل دو گوهر خونافتاده درخشان بودند، نشانهای از عشق آتشین و تلخی دل ریزشها. در خمار غرقگی عشق، همه دریاچههای نگرش به چشمان ویژهٔ او جمع شدند و در آبشاری از خونی قرمز رنگ، واژگون در جستجوی عشق بگریختند. چشمانش معشوقی بودند که در عمق آنها، جادوی لامپ فک سکونت کرده بود و راز جاذبه آشکاری از عالم توشه احساس و راز پوشیدهٔ محفل قصهگویی.
و آیا نگاهی عمیقتر از آن چشمان افتاده به خون، میتواند رازهای گمشده را آشکار کند؟!.